تفاوت میان نسخه‌های «حصر پاوه»

از قصه‌ی ما
(صفحه‌ای تازه حاوی «عزت قادری زاده که به ‌عنوان یک معلول و بازمانده آن وقایع به تشریح واقعه بیمارستان پرداخت وافزود: درتاریخ ۲۱/ ۵/ ۱۳۵۸ به دستورسپاه پاوه در معیت برادران اعزامی و بومی در تپه‌های مشرف به بیمارستان مستقر شدیم واز شهر پاوه کیاست وحراست نمودیم. پر...» ایجاد کرد)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۱۰

عزت قادری زاده که به ‌عنوان یک معلول و بازمانده آن وقایع به تشریح واقعه بیمارستان پرداخت وافزود: درتاریخ ۲۱/ ۵/ ۱۳۵۸ به دستورسپاه پاوه در معیت برادران اعزامی و بومی در تپه‌های مشرف به بیمارستان مستقر شدیم واز شهر پاوه کیاست وحراست نمودیم.

عزت قادری.jpg

وی گفت: در اولین شب درگیری جمع کثیری از متجاوزین حمله ای را آغاز نمودند وبعد از چندین ساعت نبردی سخت وجانانه در نهایت با شکست مواجه وبا برجای دادن تلفاتی مجبور به عقب نشینی شدند. روز دوم درگیری بر روی تپه مشرف به دوریسان وبندره مستقر بودیم که شب هنگام با هجومی تمام عیار حمله نمودند ، جنگ سختی درگرفت ، ما در سنگرهایمان مستقر بودیم وبه شدت به مقابله پرداختیم ، دو نفر از ما مجروح شدند ، لحظه به لحظه محاصره را تشدید نمودند اما با روشن شدن هوا چاره ای جز عقب نشینی نداشتند . تا روز سوم پیوسته ومستمر درگیری وجود داشت ، نیروی خصم تلاش می نمود از تاریکی بهره گیرد وهمین نیز سبب گردیده بود که اوج حملات در شب هنگام روی دهد ، نبرد سختی در جریان بود ، فشار از جوانب مختلف بر ما وارد گردید حوالی ساعت ۳ بامداد مجبور به عقب نشینی شدیم وسه نفر از مجروحین را به پشت جبهه منتقل نمودیم.

تپه ی سوق الجیشی مورد نظر بعد از سه شبانه روز جنگ به تصرف دشمن در آمد وما حسب دستور برادر قاسم مسئول گروه به بیمارستان عقب نشینی نمودیم ودر آنجا هم قسم شدیم تا پای جان از بیمارستان قدس پاوه دفاع نمائیم . ما در ۲۴ مرداد ۵۸ به چند گروه تقسیم شدیم تعدادی در حوالی سه راهی بیمارستان وجمعی دیگری در بیمارستان مستقر شدیم ، نیروهای تازه نفس دور وبر ما را فراگرفته بودند، تعداد آنان قابل شمارش نبودند، امام تعداد اندک ما از روحیه خوبی برخوردار بودیم ، تنها ضعف ما در تجهیزات ما خلاصه می شد، مهمات به اندازه ی کافی نداشتیم ومجبور بودیم هدفمند تیراندازی نمائیم تا در مهمات مصرفی صرفه جویی به عمل آید.فشار روحی و روانی بر ما هر لحظه بیشتر از پیش می گردید ، تر از تمام شدن مهمات یک لحظه امان نمی داد، چند نفری را جهت آوردن مهمات به داخل شهر رفتند اما مهماتی درکار نبود ، فشار حملات شدیدتر گردید وما به ناچار به داخل بیمارستان رفتیم ودر آنجا مستقر شدیم .

محل استقرار ما از استحکام لازم برخوردار بود، اما مزدوران هر لحظه که به تعداد آن ها افزوده می شد، محوطه ی بیمارستان را احاطه نموده بودند ، با همقطاران به شور ومشورت پرداختیم ومقرر گردید اگر نیروی کمکی از پاوه نرسد، عقب نشینی کنیم . غافل از اینکه ساختمان وحدت (سپاه فعلی ) به تصرف ضد انقلاب در آمده بود ، ما خویش را در جهات اربعه در محاصره می دیدیم واز چهار سو به ما هجوم آوردند وهر لحظه محاصره تنگ تراز قبل می گردید ، حوالی ۵ صبح روز ۲۵ مرداد دستور عقب نشینی داده شد، آماده حرکت بودیم که عبدالعنی باباخاص در محوطه شرقی بیمارستان به شهادت رسید'مقاومت به دلیل نداشتن آذوقه ومهمات بی فایده بود ، یکی پس از دیگری با فاصله ی چند متر وبا حمایت همدیگر ازبیمارستان فاصله گرفتیم که چهار نفر از ما شهید شدند به ۳۰۰ متری ساختمان وحدت رسیدیم ، تعداد شهداء به ۱۰ نفر ومجروحین به ۱۲ نفر رسیدند.'

فرمانده ما برادر قاسم از ناحیه هر دوپا مجروح شده بود وبا زحمت وی را به ساختمان شماره (۲) وحدت می رساندیم که با انفجار نارنجکی در فاصله ی چند متری ما بینایی ام را از دست دادم ، درازکش خود را به وی رساندم ، گفت زخمی شدم ولیکن به ساختمان وحدت حمله می کنیم ، اگر آنجا رسیدم شما نیز بیائید ، چند متری پیش نرفت به درجه رفیع شهادت نائل گردید. من و۹ نفر دیگر که مجروح شده بودیم تا آخرین فشنگ مقاومت کردیم ، با اتمام مهمات ، اسلحه کارآیی چوب دستی را نداشت ، ما را اسیر نمودند وبه سمت دوریسان به حرکت در آوردند ، حدفاصل بیمارستان ومنازل مسکونی پرسنل بیمارستان تیراندازی روی داد از فرصت استفاده نموده وخود را به گوشه ای پرت نمودم ، شدت تیر اندازی زیاد بود وهمین سبب گردید فرار را بر قرار ترجیح دهم وبه سمت باغات پائین دست حرکت نمایم.

در آن حوالی با چند نفر از بیماران بیمارستان که قصد فرار از معرکه را داشتند برخورد نمودم ، خاک زیادی در چشم هایم فرو رفته بود از آنها آب خواستم ومقداری را درچشم نمودند وهمین سبب گردید تا حدودی چشم راستم بینایی محدودی بیابد ، مرا به خانقاه بردند وحوالی ساعت ۱۱ متوجه شدم مزدوران درآنجا نیز حضور دارند ، مرا به خانه ای بردند ، به جز یک شلوار چیزی بر تن نداشتم، اصرار نمودند شب را در همانجا بمانم، اما طاقت نیاوردم وپافشاری نمودم وشب هنگام با همراهی یکی از اقوام خود را به پاوه رساندم .

به سپاه رسیدم وآنها با توجه به وضعیت ام مرا به خانه بردند، بعد از رسیدن به منزل چیزی ننفهمیدم وروز ۲۶ مرداد که به هوش آمدم متوجه شدم هلی کوپتر وفانتوم کوههای اطراف را می کوبند ..، جریان را پرسیدم ، گفتند جنگ تمام شد، نیروهای دولتی به کمک مردم آمدند ، رأس ساعت ۱۱ صبح روز ۲۷ مرداد ۵۸ مرا جهت معالجه ومداوا به کرمانشاه اعزام نمودند واین خاطرات تلخ همچنان در ذهن تداعی می گردد وروزهای سخت آن روز به هیچ وجه از خاطرها پاک نمی شود.