تفاوت میان نسخههای «۱۲ شهید در تیم فوتبال آزادی سمنان»
(صفحهای تازه حاوی «عبدالحمید قدس متولد ۱۳۳۵ ساکن شهرستان سمنان و از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و سرپرست تیم فوتبال آزادی استان سمنان در دوران جنگ تحمیلی بود. '''تیمی که بسیاری از اعضای آن به جبهه اعزام شدند و در عملیات های مختلف به شهادت رسیدند'''. === راهاندازی ت...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۲۷
عبدالحمید قدس متولد ۱۳۳۵ ساکن شهرستان سمنان و از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و سرپرست تیم فوتبال آزادی استان سمنان در دوران جنگ تحمیلی بود. تیمی که بسیاری از اعضای آن به جبهه اعزام شدند و در عملیات های مختلف به شهادت رسیدند.
راهاندازی تیم فوتبال آزادی سمنان
قبل از انقلاب با ابوالقاسم هم محلّی بودیم. بچه های محل در کوچه مقابل مسجدی توپ بازی می کردند. خادم مسجد با بچه ها درگیر بود و آنها مکانی برای بازی نداشتند. ابوالقاسم گفت: باید برای بچه ها جایی پیدا کنیم تا بتوانیم باهم بازی کنیم. اینجا برای مردم مزاحمت است و دید خوبی هم ندارد. آنها را جمع کردیم و به زمینی خاکی و بایر مقابل گاراژ نغمه که در میدان حافظ سمنان قرار داشت بردیم. بعد از مدتی تصمیم گرفتیم با دوستان یک تیم محلی تشکیل دهیم. اعضای اولیه این تیم6 نفر بودند. من، اکبر نیکو، ابوالقاسم اصلاحی و چند نفر دیگر. فوتبال را از زمین های خاکی میدان حافظ شروع کردیم. شب قبل از بازی، بچه ها با سطل از خانه آب می آوردند و زمین را آب پاشی می کردند. بدین ترتیب تیم فوتبال مان راه اندازی شد.
اعضای تیم فوتبال
با پیشنهاد اکبر نیکو، تیم، درخشان نام گرفت. سعی کردیم تیم مان را هدف دار پیش ببریم. نماز، مسجد، شرکت در مراسم مذهبی وغیره از برنامه های ثابت تیم بود. رفته رفته جلال طاهریان و ایرج نوروزی وارد تیم شدند. کیومرث نوروزی برادر بزرگتر ایرج بود. روزی در حال تمرین بودیم که آمد و ایرج را از وسط زمین صدا زد و با خود برد. در کنار بازی فوتبال کار نقاشی ساختمان هم انجام می دادیم. مغازه ای داشتیم که وسایل و تجهیزات نقاشی را آنجا قرار می دادیم و دفتر کارمان بود. پس از بازی به دفتر رفتیم که ایرج آمد. ابوالقاسم گفت: ایرج؛ می خواهم جلوی کیومرث را بگیرم. او نباید آن کار را می کرد. ایرج گفت: کیومرث برادرم است و اختیارم را دارد. تو نباید با او برخوردی کنی. خیلی احترام برادر بزرگترش را داشت. بعدها کیومرث که اخلاق و رفتار بچه های تیم را دید به تیم علاقمند شد و به عضویت درآن درآمد. چند سال تیم در محل بود. روز به روز رشد می کرد.
در جستجوی مربی برای تیم
دنبال یک مربی بودیم تا سکّان هدایت تیم را در دست بگیرد. عطاءاله صحافی مربی ای بود که اوایل در مدارس راهنمایی و دبیرستان معلم بود. مربیگری بعضی از تیم ها مثل سپاهان سمنان را به عهده داشت اما از تیم ها کناره گرفته بود و می گفت: از فوتبال خسته شده ام. دلیلش هم این بود که بچه ها وارد حاشیه شده بودند. او یک مربی حرفه ای بود و دوره هایی را زیر نظر مربیانی که از آلمان به ایران آمده بودند گذرانده بود. طول کشید تا او را راضی کنیم به تیم بیاید. نمی خواست بیاید. می گفت: می خواهم در مدارس کار کنم. این طوری راحت ترم. نمی خواهم وارد حاشیه شوم. اما کیومرث دست بردار نبود. آنقدر رفت و آمد تا او را راضی کرد. آقا عطا هم با شرایط وارد تیم شد. اول این که تیم وارد حاشیه نشود. دوم، هدف فقط فوتبال نباشد و در کنار آن کارهای فرهنگی نیز انجام شود
فوتبال در کنار اخلاق/ نماز جماعت بعد از پایان تمرین
با آمدن عطاءالله که بچه ها به او آقاعطا می گفتند، در تیم جرقه ای ایجاد شد. هدف ما فقط بازی و فوتبال نبود، بلکه در کنار فوتبال، آقاعطا اخلاق را مهم تر می دانست و با اعضای تیم پدرانه برخورد می کرد، نه به عنوان سرمربی. کیومرث همیشه در موردش می گفت: او هم مربی خوبی است، هم معلمی خوب و هم پدری خوب برای بچه ها. اما الان متاسفانه این طور نیست. ما باید بدانیم بازیکن فقط به توپ احتیاج ندارد. نیازهای دیگری هم هست که مربی باید به آن توجه کند. آقا عطا خیلی دقیق کار می کرد. به طور مثال بعد از پایان هر تمرین با همه ی اعضای تیم به یکی از مساجد محل می رفتیم و در نماز جماعت شرکت می کردیم. او حتی روی درس خواندن بچه ها هم نظارت داشت و به آنها کمک می کرد. آقاعطا همیشه روی بچه های نوجوان و جوان تاکید داشت. می گفت: این بچه ها زودتر نکات را می گیرند و مربی از هر نظر برای آنها الگوست.
هر بازیکنی که می خواست وارد تیم شود در درجه ی اول باید اخلاق را رعایت می کرد
استادیومی در سمنان ساخته بودند. با آمدن آقا عطا قرار شد نام تیم تغییر پیدا کند. بعضی از بچه ها مخالفت کردند. گفتند تیم جا افتاده و این کار برای تیم خوب نیست. در نهایت آقا عطا گفت: هر نامی که برای استادیوم بگذارند به عنوان نام تیم استفاده شود.آنقدر احترام داشت که همه قبول کردند. نام استادیوم را آزادی گذاشتند. تیم آزادی تیمی حرفه ای و با اخلاق بود. هر بازیکنی که می خواست وارد تیم شود در درجه ی اول باید اخلاق را رعایت می کرد. صمیمت اعضای تیم به قدری بود که حتی کفش های خود را به هم قرض می دادند. جزو 4 تیم اول سمنان بودیم. درتیم آزادی برد و باخت مهم نبود. بچه ها به تکلیف خود که اخلاق بود عمل می کردند. آنها در صف های اول نماز جماعت، دعای کمیل، دعای توسل و زیارت عاشورا بودند.
تشکیل هسته های انقلابی بعد از هر تمرین
انقلاب شده بود. مبارزات مردم علیه طاغوت و رژیم شاهنشاهی به اوج خود رسیده بود. بازیکنان تیم بیکار نبودند. بعد از هر تمرین، نمازمان را در مسجد مهدیه می خواندیم و هسته های مشورتی شکل می دادیم و در خصوص مسائل مبارزه و انقلاب صحبت می کردیم. حاج محمود اخلاقی از تیم و بچه ها حمایت می کرد. همه شب، شعار نویسی و دیوارنویسی داشتیم.
شهادت ایرج درعملیات والفجر۳
بعد از پیروزی انقلاب، عراق تجاوز همه جانبه خود را علیه ایران آغاز کرد. شبی در استادیوم آزادی در حال تمرین بودیم که حاج محمود آمد و کیومرث را از وسط زمین صدا زد. بازی متوقف شد. ابوالقاسم گفت: حتما خبرهایی شده که حاج محمود اومده. بعد از دقایقی کیومرث برگشت. به آقاعطا گفت: امشب باید جلسه ای با حضور همه ی بچه ها بگیریم. من صحبت دارم. همه ی جلسات در منزل آقا عطا برگزار می شد. حدود ۲۰ نفر بودیم که جلسه برگزار شد. کیومرث گفت: فردا اعزام است و رزمندگان به جبهه های حق علیه باطل اعزام می شوند. هر کسی دوست دارد بیاید. همه ی بازیکنان استقبال و اعلام آمادگی کردند. صبح فردا با شور و حرارت اعزام شدند و در عملیات والفجر3 شرکت کردند.
اشتباهی پیکرش را به مشهد بردند تا کبوتر حرم شود
بعد از پایان عملیات خبر رسید که ایرج به شهادت رسیده است. آخرین شهیدی بود که نامش را اعلام کردند. کیومرث به سمنان آمد. دیدیم سرش بسته شده است. پرسیدیم: چی شده؟ گفت: هیچی. چی داره بشه؟ ایرج شهید شده. همه شهید شده اند. یکی هم داداش من. ولوله ای به پا شده بود. همه دوست داشتند جبهه بروند و راه ایرج را ادامه بدهند. منتظر پیکر ایرج بودیم. گفتند: اشتباهی او را به مشهد برده اند. کبوتر حرم شده بود. سه روز بعد پیکرش را تنها آوردند. بچه ها با زائر امام رضا(علیه السلام) وداع جانانه ای کردند. کیومرث اما خم به ابرو نیاورد. همرزمانش می گفتند حتی خم نشد که در منطقه برادرش را ببیند. تمام تن ایرج پر از ترکش شده بود. می گفت: بقیه بچه ها هم داداش منند. او با بقیه فرقی ندارد.
بازیکنان ذخیره در غیاب بازیکنان اصلی که در جبهه بودند بازی می کردند
اعزام های بعدی دو برابر و پرشورتر شد. بچه ها هیئت فوتبال سمنان را هم می چرخاندند. در زمان جنگ هم تیم، بازی داشت. هیچ گاه زمین فوتبال خالی از تیم آزادی نمی شد. بازیکنان ذخیره در غیاب بازیکنان اصلی که در جبهه بودند در مسابقات شرکت داشتند و افتخار می آفریدند. یکی از رسوماتی که در حال حاضر نیز در بعضی تیم ها دیده می شود حلقه اتحاد بود که توسط آقاعطا پایه گذاری شد. بچه ها قبل و بعد از بازی دست در گردن هم انداخته و حلقه می زدند و نام یکی از ائمه هدی(علیهم السلام) را می بردند و از وجود مقدسش استمداد می طلبیدند. یکی از جملاتی هم که بیان می شد این بود: قهرمانان واقعی شهیدان اسلامند. این جمله شعار همیشگی آقاعطا بود. بعد از بازی هم دعای سلامتی امام زمان(عج) را باهم می خواندیم.
محمدعلی احمدی، ابوالقاسم اصلاحی نیز به شهادت رسیدند
دومین شهید تیم، محمدعلی احمدی بود که بعد از عملیات والفجر 3 به شهادت رسید. مدت اندکی در تیم بود و زود به شهادت رسید. سومین شهید ابوالقاسم اصلاحی بود. تمام فعالیت های ورزشی و فرهنگی از او سرچشمه می گرفت. او 12 فروردین 63 در جزیره ی مجنون در اثر اصابت ترکش به سر به درجه ی رفیع شهادت رسید.
قهرمانی در جام حذفی
اعزام ها یکی پس از دیگری انجام می شد و بچه های تیم، حضور فعال و همه جانبه ای در همه عملیات ها داشتند. از آن طرف از تیم هم غافل نبودند و در بازی ها و مسابقات شرکت کرده و افتخار کسب می کردند. از جمله دوبار قهرمان جام حذفی کشور شدند.
عملیات والفجر۸ و شهادت تعدادی دیگر از رزمندگان
عملیات والفجر۸ آغاز شده بود. اکثر بچه های تیم در این عملیات شرکت کردند.جلال طاهریان، ابوالفضل برزویی، کیومرث نوروزی و از مهم تر آقا عطاءاله صحافی. این عملیات همه ی بچه ها را از ما گرفت. تیم آزادی در این عملیات رفت. علی اکبر نیکو به سختی مجروح شده و در بیمارستان بود. دلمان خوش بود که لااقل خدا یکی را برای ما نگه داشته است. در مراسم تشییع پیکر دوستان مان بودیم که شنیدیم علی اکبر هم شهید شده است. چارچوب تیم از هم گسیخته شد. قدرت تیم همین بچه ها بودند. انگار ستون خیمه ی تیم آزادی را پایین آوردند. اما با شهادت اعضای تیم، روز به روز به تعداد بازیکنانی که جذب تیم می شدند افزوده می شد. بلافاصله بازیکن جدید می آمد و جای خالی آنها را پر می کرد. اما دیگر کسی برای ما آقاعطا نشد. کسی نتوانست جای خالی کیومرث و ایرج و علی اکبر را پر کند. تمام نقل و انتقالات ما خدایی بود. آنها به شهادت رسیده و نزد خدا می رفتند.
عملیا ت کربلای ۵ و شهادت تعدادی دیگر از رزمندگان
یک سال بعد در عملیات کربلای ۴و۵ دوباره بچه ها آسمانی شدند. حسن طاهریان، مجید نیکذات، منصور قدس، محمدرضا شمس الدین و حمید رضا قدسپر کشیدند و به دوستان شهیدشان پیوستند. بازیکنان تیم آزادی بچه های باصفا و باایمانی بودند. آنها از زمین بازی به سوی خدا پر کشیدند. تیم آزادی معراج این بچه های مخلص بود. مسائل تربیتی، اجتماعی و فرهنگی در تیم آزادی بسیار رعایت می شد.
به فلانی بگو ضامن یادت نره!
روزی کیومرث به من گفت: به فلانی بگو ضامن یادت نره! با تعجب گفتم: ضامن چیه؟!گفت: تو به او بگو خودش می دونه. به او بگو برعکسش عمل کنه. بعدها فهمیدم برعکس ضامن می شود نماز. او بچه ها را غیر مستقیم هدایت می کرد و به آنها توجه داشت. همیشه سعی می کرد احترام آنها حفظ شود. در عملیات خیبر سعی می کرد با بچه های تیم باشد.
فوتبال در جزیره مجنون
در جزیره ی مجنون تیم دادیم و فوتبال بازی کردیم. هنوز صدای خنده ی بچه ها از لابلای هور و نی به گوش می رسد. کیومرث شب تا صبح نمی خوابید. از این سنگر به آن سنگر می رفت و به بچه ها سرکشی می کرد. شبی طاقت نیاوردم و سوال کردم: کیومرث؛ چرا آرام و قرار نداری؟ چرا استراحت نمی کنی؟ گفت: حمید؛ اینها همه امانتند. باید هوای آنها را داشته باشیم. برای تحصیل بچه ها خیلی حرص می خورد. می گفت: بچه مسلمان باید هم در جبهه زرنگ باشد و هم در سنگر علم و دانش. آنجا برای بچه ها کلاس زبان و ریاضی می گذاشت و خودش تدریس می کرد.آقا عطا هم خطاط خوبی بود.
پشت پیراهن بچه ها می نوشت: مسافرکربلا
پشت پیراهن بچه ها می نوشت: مسافرکربلا. بعد از شهادت بچه ها تیم دیگر قوام پیدا نکرد. مربی و پدرمان رفت. کیومرث که پیکره ی تیم بود رفت. دیگر دل و دماغ نداشتیم. از سوی هیچ سازمان و ارگانی حمایت نشدیم. با شهادت بچه ها انگیزه مان از دست رفت. تصمیم گرفتیم برای حفظ ارزش های شهیدان و ماندگار شدن تیم، آن را منحل کنیم. تیم آزادی خوب عمل کرد و در مدت کوتاه عمر خود شاهد فعالیت های چشمگیر تربیتی، فرهنگی، اخلاقی، دینی بهترین جوانان این مرز و بوم بود.
یکی از روزنامه های عراق با تیتر درشتی از قول صدام نوشته بود: ایران از ورزشکاران خود نیز نمی گذرد
آقای فرج زاده یکی از بازیکنان تیم بود که در جبهه به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد. او پس از آزادی در قسمتی از خاطراتش می گوید: «عکس تیم آزادی را در یکی از روزنامه های عراق دیدم که با تیتر درشتی از قول صدام نوشته بود: ایران از ورزشکاران خود نیز نمی گذرد.» این درحالی بود که با بچه ها با اختیار کامل و با علاقه ای که به دین اسلام و حفظ ارزش های شهیدان داشتند به جبهه های حق علیه باطل شتافتند و با خون پاک و مقدس خود درخت اسلام را آبیاری نمودند. تیم آزادی جاودانه و ماندگار نشد مگر با تقدیم این شهیدان به اسلام. راه و یادشان گرامی
اسامی شهدای تیم آزادی
شهید ابوالفضل بزرویی، شهید عطاءاله صحافی، شهید ایرج نوروزی، شهید کیومرث نوروزی، شهید علی اکبر نیکو، شهید ابوالقاسم اصلاحی، شهید محمد رضا شمس الدین، شهید جلال طاهریان، شهید مجید نیکذات، شهید حسن طاهریان، شهید محمدعلی احمدی، شهید محسن طاهریان.