تفاوت میان نسخه‌های «مهاجر خرمشهری؛ خدمتگزار خانواده رزمندگان»

از قصه‌ی ما
(صفحه‌ای تازه حاوی «با شروع جنگ تحمیلی، اهالی خرمشهر مجبور به ترک شهر شدند. '''جزیره «مینو» جایی بود که برای زنده‌ماندن به آن امید داشتیم.''' جزیره‌ای بین آبادان و خرمشهر. یک خانه بود و جمعیت 30 نفره ما. هر لحظه ممکن بود خانه زیر رگبار دشمن ویران شود. برای رفتن به ته...» ایجاد کرد)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۳ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۲۴

با شروع جنگ تحمیلی، اهالی خرمشهر مجبور به ترک شهر شدند. جزیره «مینو» جایی بود که برای زنده‌ماندن به آن امید داشتیم. جزیره‌ای بین آبادان و خرمشهر. یک خانه بود و جمعیت 30 نفره ما. هر لحظه ممکن بود خانه زیر رگبار دشمن ویران شود. برای رفتن به تهران باید از آبادان به ماهشهر می‌رفتیم اما جاده دسترسی در تصرف عراقی‌ها بود. نیروهای ایرانی اجازه تردد نمی‌دادند و اصرار ما باعث شد تا عبور منوط به اخذ مجوز تردد از فرمانداری شود. مراجعه به فرمانداری هم فایده نداشت. نامه‌ای صادر کردند مبنی بر اینکه چون جاده اشغال است خروج امکان ندارد، اما نامه را دستکاری کردیم و با تبدیل ندارد به دارد از ماهشهر خارج شدیم و مسیر تهران را یک هفته تمام با ‌هزار ترس و نگرانی زیر آتش دشمن سپری کردیم . بعد از استقرار در تهران دلم می‌خواست در عرصه جنگ خدمت کنم. توسط دوستی به هلال ‌احمر معرفی شدم. در ابتدا به کار بسته‌بندی و تفکیک دارو در داروخانه برای انتقال به جبهه‌ها مشغول شدم و بعد از آن به اداره اسرا و مفقودان رفتم. تسلط من به زبان عربی کمک کرد تا به مراجعان عرب‌زبان خدمت کنیم. علاوه بر من، دو خواهرم به نام‌های امیره و آمنه چندین ‌سال در اداره جست‌وجو به‌عنوان داوطلب مشغول خدمت بودند. [۱]

  1. منیره سادات محمدی، عضو جمعیت هلال احمر