تفاوت میان نسخه‌های «ما اسیر شدیم»

از قصه‌ی ما
(صفحه‌ای تازه حاوی «۲۰ اردیبهشت ۶۵ بود که از طرف هنگ '''ژاندارمی یزد''' برای انجام خدمت سربازی اقدام کردم. بعد از به عراقی‌ها نزدیک بودیم. سنگرها و خاکریزها همه کوتاه بودند. هوا گرم بود و من با زیرپوش سفید توی منطقه می‌گشتم که '''یکهو یک آقا به نام غفوری آمد وگفت:«...» ایجاد کرد)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۳۰

۲۰ اردیبهشت ۶۵ بود که از طرف هنگ ژاندارمی یزد برای انجام خدمت سربازی اقدام کردم. بعد از به عراقی‌ها نزدیک بودیم. سنگرها و خاکریزها همه کوتاه بودند. هوا گرم بود و من با زیرپوش سفید توی منطقه می‌گشتم که یکهو یک آقا به نام غفوری آمد وگفت:« با زیرپوش سفید این‌جا نگرد.» گفتم:« چرا؟» گفت:« عراقی‌ها با تیر مستقیم می‌زننت.» یک‌آن به خودم آمدم و گفتم:« پس این چیزایی که با سرعت از بغل گوش من رد می‌شد زنبور نبود؟!» گفت:« نه مومن. اینا زنبور نبوده که، تیر مستقیم بوده. تا حالا هم شانس اُوردی.» توی خط فاو بچه‌های شمالی و اصفهانی در طرفین ما مستقر بودند. درواقع لشکر ۲۵کربلا و لشکر ۸ نجـف. ما از آن‌هاعقب تر بودیم. ما می‌خواستیم با این دو لشکر در یک امتداد قرار گیریم؛ برای همین بچه‌ها ۳ تا لودر برده بودند جلو که خاکریز بزنند. عراقی‌ها بو برده بودند، کمین کردند و این بچّه‌هایِ لودری را به اسارت گرفتند. لودرها همان جلو مانده بود. هر شب از تیپ الغدیر یک گروه کامل شامل بی‌سیم چی و امدادگر و... می‌رفتند تا مواظب لودرها باشند که عراقی‌ها نیایند لودرها را بردارند و بروند. یادم می‌آید یک شب یک گروه برای محافظت از لودرها به محل مورد نظر رفته بودند که؛ عراقی‌ها حمله کرده بودند و همه‌ی این بچه‌ها را به اسارت در آورده بودند من پشت بی‌سیم بودم تا از احوال آن‌ها با خبر شوم. بی‌سیم‌چی آن گروه بی‌سیم زد، با من خدافظی کرد و گفت:« ما اسیر شدیم. حلال کنید. خدافظ.»

دکتر "حمیدرضا دهقانی تفتی"