تفاوت میان نسخه‌های «مروری برخاطرات آغازکرونا2»

از قصه‌ی ما
(صفحه‌ای تازه حاوی «اوایل شرکت در تغسیل و تکفین کسی از حضور ماحتی خانواده اطلاعی نداشتند و بعنوان شرکت در کار جهادی بسته بندی حضور پیدا می کردیم . تا اینکه یک روز مسئول کاری بنده ، گزارش کاری از حضور جهادی در کرونا خواستند ، که چون همزمان با کار در آرامستان که صبحه...» ایجاد کرد)
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۲ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۶:۴۸

اوایل شرکت در تغسیل و تکفین کسی از حضور ماحتی خانواده اطلاعی نداشتند و بعنوان شرکت در کار جهادی بسته بندی حضور پیدا می کردیم . تا اینکه یک روز مسئول کاری بنده ، گزارش کاری از حضور جهادی در کرونا خواستند ، که چون همزمان با کار در آرامستان که صبحها تا سه بعد از ظهر بود بعد از آن نیز بعنوان مشاور در نقاهتگاه صحرایی نیز حاضر می شدم ، برنامه فعالیت خودم و یکی از اعضای گروه را جهت گزارش بدون نام فردی اعلام کردم . و ایشان گفتند : یعنی مرده شوری ؟! از این جمله یکّه ای خوردم . با آرامش گفتم بله ، وظیفه واجب کفایی که در شرع گذاشته شده و الان حالت واجب گرفته ، ولی در درونم از این جمله ناراحت شدم و با خودم کلنجار می رفتم ، که اصلاً کارم و رفتنم درسته یا نه؟! از خدا خواستم اگر حضورم در آرامستان درسته نشانه ای ببینم . با همین فکر آزار دهنده و رنجشی که ایجاد شده بود بخواب رفتم ، در خواب دیدم که ، مادر بزرگوار شهید سعید پایروند که از دوستانم هستند از بین الحرمین تلفن تصویری زدند و گفتند من بین الحرمین هستم . در تصویر ایشان بود یک سفره سبز که سرتاسر بین الحرمین انداخته شده بود. گفتم بی خبر و بدون من رفتید؟ گفتند ، بجاش همین الان یادت کردم و نایب الزیاره ام ، هر جا میرم حضور داری . بعد صدایی گفت ، فردا یک مادر شهید که سادات هست برای تغسیل می آورند ، نام ایشان را هم گفتند . از خواب که بلند شدم حال خوبی داشتم ، و منتظر که زمان رفتن برسد . زودتر از روزهای دیگر با اشتیاق آماده شدم . وقتی سوار ماشین شدم به همکارم که همراه بودند گفتم من خوابی دیدم ، برای کسی که امروز می آورند ، فقط شما بدانید که سیده هست و مادر شهید ، دیروز کسی منو را به جهت انجام این کار رنجانده ، از خدا نشانه ای خواستم. و در خواب مادر شهید پایروند را در بین الحرمین دیدم و صدایی این پیام را داد . اگر درست باشه ، یقین بدونید ثواب کار ما برابر زیارت کربلا و جهاده . بالاخره به آرامستان رسیدیم ، اولین سوالم از مسئول غسالخانه این بود : کسی را امروز که سادات باشه و مادر شهید آوردند؟! گفتند بله ، گفتم نامش را من میگم ببینید درسته ؟ نام را گفتم ، و همان که در خواب گفته بودند بود.

از آن روز به بعد با آرامش خاطر برای انجام کار تغسیل و تکفین حاضر می شدم. و این خواب باعث دلگرمی همه ، بخصوص کارکنان غسالخانه شد . که فکر می کردند ، جایی دیده نمی شوند [۱]

  1. زهرا خاتمه