تفاوت میان نسخههای ««آن روز سه و نیم بعدازظهر» ماجرای عکس شهیدی که صاحبش هنوز زنده بود»
(صفحهای تازه حاوی «'''«آن روز سه و نیم بعداز ظهر»؛ ماجرای عکس شهیدی که صاحبش هنوز زنده بود''' پرو...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۱۱ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۲۷
«آن روز سه و نیم بعداز ظهر»؛ ماجرای عکس شهیدی که صاحبش هنوز زنده بود
همه فکر میکردند شهید شده؛ تصویرش را در کتاب و روزنامه چاپ کردند و بر در و دیوار شهر نشاندند. حالتی ملکوتی با چهرهای که غرق در خدا بود، اما نه ...صاحب عکس زنده بود:رزمندهای گمنام از گردان ۱۵۴ حضرت علیاکبر(ع) در همدان.
همه فکر میکردند شهید است؛ در حالتی ملکوتی رو به قبله نشسته و نماز میخواند؛ آرامش عجیبی در چهرهاش موج میزد و همه وجودش غرق در خدا بود.
سالها تصویرش را بر در و دیوار شهرها کشیدند یا در روزنامهها چاپ کردند با خاطراتی از شهید، اما اشتباه گرفته بودند و صاحب عکس، زنده بود.
کارمند دانشگاه بوعلی سینای همدان بود و از نیروهای قدیمی لشکر انصار همدان بود. عکس را به گفته خودش پس از عملیات کربلای 5 از او گرفته بودند داخل کانل بی آنکه خودش با خبر باشد. بعدها در مجموعهای 4 جلدی و کنار منتخب بهترین عکسهای دوران دفاع مقدس چاپ کردند و همین عامل شناخت هویت اصلی صاحب عکس شد.
«آن روز سه و نیم بعداز ظهر» خاطرات مهدی صمدی صالح، رزمنده گردان 154 حضرت علی اکبر(ع) از لشکر انصارالحسین(ع) استان همدان است که به سید سعید غیاثیان تدوین شده است.
در بخشی از کتاب با عنوان «زیارت پس از شهادت» میخوانیم: «...تعداد زیادی از مردم همدان در باغ بهشت حضور پیدا کرده بودند. مادر پیر محمدرضا با قدمهایی لرزان خود را به جایگاه ویژه رساند و شروع به صحبت کرد: «4 دختر داشتیم و از خدا پسری میخواستیم. نذر کردیم اگر خدا پسری به ما عنایت کرد؛ نامش را محمدرضا بگذاریم و او را به پابوس امام رضا(ع) ببریم.. خداوند نذر ما را پذیرفت و در سال 1347 پسری به ما بخشید که نامش را محمدرضا گذاشتیم، اما هرچه سعی کردیم؛ وضعیت مالیمان اجازه نداد او را به مشهد ببریم.
در تمام این 17 سال، تنها آرزوی پسرم زیارت بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) بود. ارادت او به امام هشتم به قدری پاک و از روی صدق نیت بود که حضرت، پیکر آغشته به خون محمدرضا را به حرمش دعوت کرد». ما غافلان بی خبر تازه به سر آن همه عشق و ارادت محمدرضا به امام رضا(ع) پی بردیم. آری پیکر نورانیاش را به اشتباه به مشهد برده و در آن جا طبق روال به همراه تعدادی از شهدای مشهد، دور حرم مولای غریبان طواف داده میشود، اما موقع خاکسپاری همه میبینند روی سینهاش نوشته شده: محمدرضا معبودی، اعزامی از همدان».
او با دیدن عکس مهدی در حال خواندن نماز که به اشتباه تصور میشد مربوط به یکی از شهداست به نزد او رفته و با اصرار، این رزمنده گمنام را راضی به گفتوگو درباره روزهای جنگ میکند.
«آن روز سه و نیم بعداز ظهر» با قلمی روان در 310 صفحه به وسیله انتشارات سوره مهر منتشر شده و بر روی جلدش همان تصویر معروف به چشم میخورد.
مدافعین تنگه احد، هفت کوتوله، عملیات با 14 نفر، چشم در چشم دشمن، استخدام با عکس و ملاقاتی عجیب، بخشی از عنوان خاطراتی است که در این کتاب آمده است.