ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «نوجوانی که ققنوس دفاع مقدس لقب گرفت»

از قصه‌ی ما
بدون خلاصه ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «'''نوجوانی که ققنوس دفاع مقدس لقب گرفت''' '''نوجوانی که کوله‌بار پر از مهماتش ر...» ایجاد کرد)
 
 
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱۶: سطر ۱۶:


گفت: حواستان جمع باشد وقتی امام فرمان داده، باید همه ما لبیک بگوییم… وقتی فهمیدم علی به خانه مستمندان سر می‌زند، از خودم بدم آمد، چطور کسی که چند سال از من کوچکتر باشد با این عشق کار می‌کند، مرا قسم داد تا زنده هست به کسی چیزی نگویم… بعد از شهادتش تمام بچه‌های فقیر روستا عزادار شدند… احوالش را پرسیدم گفت: خوبم، چرا احوال رزمنده‌ها را نمی پرسی؟ اما من می دانستم از چیزی رنج می‌برد، آرام رفتم پشت در اتاقش، کار هر شبش بود در را از داخل قفل می‌کرد و به مناجات می‌پرداخت.
گفت: حواستان جمع باشد وقتی امام فرمان داده، باید همه ما لبیک بگوییم… وقتی فهمیدم علی به خانه مستمندان سر می‌زند، از خودم بدم آمد، چطور کسی که چند سال از من کوچکتر باشد با این عشق کار می‌کند، مرا قسم داد تا زنده هست به کسی چیزی نگویم… بعد از شهادتش تمام بچه‌های فقیر روستا عزادار شدند… احوالش را پرسیدم گفت: خوبم، چرا احوال رزمنده‌ها را نمی پرسی؟ اما من می دانستم از چیزی رنج می‌برد، آرام رفتم پشت در اتاقش، کار هر شبش بود در را از داخل قفل می‌کرد و به مناجات می‌پرداخت.
 
[[پرونده:2195527 168.jpg|بندانگشتی]]
'''دیدم لباسهایش را در آورده و به سینه روی زمین خوابیده، وقتی متوجه من شد از من قول گرفت جایی چیزی نگویم. پشتش ۱۸ تا بخیه خورده بود… از همه طلب عفو کرد، پرسیدم حالا که می‌روی کی برمی‌گردی، با خنده گفت: ده روز دیگه و درست ۱۰ روز بعد برگشت ولی… وسایلش را بین دوستانش تقسیم کرد رو کرد به همه گفت: من دیگه احتیاجی به اینها ندارم… یکی بهش گفت: انشاالله دفعه دیگه که برگشتی، با هم آب به در خانه فقرا می‌بریم، علی تبسمی کرد و گفت: به فکر فقرا و نیازمندان باشید…'''
'''دیدم لباسهایش را در آورده و به سینه روی زمین خوابیده، وقتی متوجه من شد از من قول گرفت جایی چیزی نگویم. پشتش ۱۸ تا بخیه خورده بود… از همه طلب عفو کرد، پرسیدم حالا که می‌روی کی برمی‌گردی، با خنده گفت: ده روز دیگه و درست ۱۰ روز بعد برگشت ولی… وسایلش را بین دوستانش تقسیم کرد رو کرد به همه گفت: من دیگه احتیاجی به اینها ندارم… یکی بهش گفت: انشاالله دفعه دیگه که برگشتی، با هم آب به در خانه فقرا می‌بریم، علی تبسمی کرد و گفت: به فکر فقرا و نیازمندان باشید…'''


'''کوله پشتی‌اش سنگین بود آرپیجی، نارنجک،… محکم به خود بسته بود، نزدیک کانال رسیدیم در حال رفتن به جلو بودیم، اطرافمان میدان مین بود، آهسته، آهسته جلو می رفتیم، دشمن در فاصله ۲۰۰ متری ما بود با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود،… ناگهان گلوله‌ای به کوله پشتی علی خورد، تمام نگاه‌ها چرخید طرف علی… اما کسی نمی‌توانست به او کمک کند… خرجی‌ها آرپیجی آتش گرفتند، فقط فرصت کرد نارنجک‌ها را از خودش جدا کند… خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتی‌اش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود. به سینه روی زمین دراز کشید دستش جلوی دهانش گذاشته بود نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود. اشاره کرد آب بهم بده، من چفیه‌ام را با قمقمه‌اش که در اثر گرمای آتش داغ شده بود خیس کردم و گذاشتم روی لب‌هایش. علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به دیدار معبود شتافت. تمام این اتفاق در چند دقیقه بود اما به وسعت زمان درس‌ها به ما می‌آموزد… که اگر انسان عشق واقعی به خدا را داشته باشد همه چیز، حتی سوختن را فراموش و فقط وصال معبود نهایت آرزویش است…'''
'''کوله پشتی‌اش سنگین بود آرپیجی، نارنجک،… محکم به خود بسته بود، نزدیک کانال رسیدیم در حال رفتن به جلو بودیم، اطرافمان میدان مین بود، آهسته، آهسته جلو می رفتیم، دشمن در فاصله ۲۰۰ متری ما بود با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود،… ناگهان گلوله‌ای به کوله پشتی علی خورد، تمام نگاه‌ها چرخید طرف علی… اما کسی نمی‌توانست به او کمک کند… خرجی‌ها آرپیجی آتش گرفتند، فقط فرصت کرد نارنجک‌ها را از خودش جدا کند… خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتی‌اش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود. به سینه روی زمین دراز کشید دستش جلوی دهانش گذاشته بود نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود. اشاره کرد آب بهم بده، من چفیه‌ام را با قمقمه‌اش که در اثر گرمای آتش داغ شده بود خیس کردم و گذاشتم روی لب‌هایش. علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد و در همان حالت به دیدار معبود شتافت. تمام این اتفاق در چند دقیقه بود اما به وسعت زمان درس‌ها به ما می‌آموزد… که اگر انسان عشق واقعی به خدا را داشته باشد همه چیز، حتی سوختن را فراموش و فقط وصال معبود نهایت آرزویش است…'''


'''چکیده‌ای از وصیت نامه شهید'''
'''چکیده‌ای از وصیت نامه شهید'''
سطر ۲۵: سطر ۲۶:
با درود و سلام به مولایمان امام مهدی(عج) و نایب برحقش رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی. تمامی دوستان را سفارش می کنم به تقوای الهی و پیروی از رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی، که خداوند به ما منت نهاده که در این روزگار چنین رهبری عطا فرموده است و حتما نماز جمعه را فراموش نکنید که ما هرچه داریم از ارتباط با خداوند است و بدانید که دنیا و زرق و برق دنیا همه‌اش فناپذیر است، آنچه باقی می‌ماند خداست. در پیشگاه خداوند رفتن ترس نیست اما ظلمت‌هایی که در این دنیا برای خودمان درست کرده‌ایم ترس دارد، علاقه به دنیا و مظاهر دنیوی دل را می‌میراند اما یاد خدا دلها را زنده می‌کند.
با درود و سلام به مولایمان امام مهدی(عج) و نایب برحقش رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی. تمامی دوستان را سفارش می کنم به تقوای الهی و پیروی از رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی، که خداوند به ما منت نهاده که در این روزگار چنین رهبری عطا فرموده است و حتما نماز جمعه را فراموش نکنید که ما هرچه داریم از ارتباط با خداوند است و بدانید که دنیا و زرق و برق دنیا همه‌اش فناپذیر است، آنچه باقی می‌ماند خداست. در پیشگاه خداوند رفتن ترس نیست اما ظلمت‌هایی که در این دنیا برای خودمان درست کرده‌ایم ترس دارد، علاقه به دنیا و مظاهر دنیوی دل را می‌میراند اما یاد خدا دلها را زنده می‌کند.


[[پرونده:2195527 168.jpg|بندانگشتی]]


[[رده: اهالی کرمان]]
[[رده: اهالی کرمان]]
سطر ۳۲: سطر ۳۲:
[[رده: عناصر]]
[[رده: عناصر]]
[[رده: دفاع مقدس]]
[[رده: دفاع مقدس]]
 
[[رده: وقایع]]
== منابع ==
== منابع ==
[https://kerman.navideshahed.com/fa/news/388396/%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B9%D8%B1%D8%A8-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%E2%80%8C-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D9%88%D8%AE%D8%AA-%D9%88-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B4%D8%AF «علی عرب» شهیدی که آرام‌ آرام سوخت و شهید شد]
[https://kerman.navideshahed.com/fa/news/388396/%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B9%D8%B1%D8%A8-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85%E2%80%8C-%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D9%85-%D8%B3%D9%88%D8%AE%D8%AA-%D9%88-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B4%D8%AF «علی عرب» شهیدی که آرام‌ آرام سوخت و شهید شد]
[https://www.bartarinha.ir/fa/news/923745/%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%82%D9%82%D9%86%D9%88%D8%B3-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D9%84%D9%82%D8%A8-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA شهید علی عرب]
[https://www.bartarinha.ir/fa/news/923745/%D9%86%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%82%D9%82%D9%86%D9%88%D8%B3-%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9-%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3-%D9%84%D9%82%D8%A8-%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA شهید علی عرب]