تفاوت میان نسخههای «عباس شهلایی شاعر سروده های امورتربیتی دهه60»
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است) | |||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
نقل خاطره ای از [[عباس شهلایی]]: | نقل خاطره ای از [[عباس شهلایی]]: | ||
با بهرهگیری از آیهی «منالمومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» (از مومنان مردانی هستند كه به پیمانی كه با خدا بسته بودند وفا كردند بعضی بر سرپیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نكردهاند) شعری نوشتم با مطلع «یا علی ائیله نظر جبههده کی شهیدلره» با الهام گرفتن از همین آیه. مرحوم سید مرتضی مهربد، آهنگی برای این شعر ساخت و آقای بهروز آوندی با همراهی گروه سرود آن را اجرا کرد که در محافل عمومی بسیار مشهور شد. | |||
بلافاصله بعد از شهادت شهید محراب آیت الله مدنی هم از من خواسته شد شعری بنویسم برای ساخت یک سرود. شعر زیبایی شد؛ «نه حکمت وار نه عزت وار خداوندا شهادتده، خصوصاً کی اوله بیر شخص محراب عبادتده». باز هم مرحوم مهربد روی آن آهنگ گذاشت و اجرا شد در محافل عمومی. این سرود وقتی در مسابقات هشتگانهی امور تربیتی در شیراز اجرا شد، مقام دوم کشوری را کسب کرد. | |||
شعرهای دیگری هم در دههی شصت نوشتم که تبدیل به سرود شدند. در برخی موارد دوستان برای موضوعی سفارش شعر میدادند و بعد بر اساس آن آهنگ ساخته میشد، و در برخی موارد هم به فراخور ایام، دوستان سفارش شعر میدادند و من میسرودم. | |||
از طرف امور تربیتی، برای حضور در اردوی مشهد مقدس همراه شده بودم با کاروان دانشآموزان پسر. در اردوگاه شهید رجایی مستقر شدیم. یک شب به دوستان گفتم امشب را میخواهم در حرم بمانم. فردای آن شب، برای خرید سوغاتی سری به بازار زدم. یک ساک هم داشتم که خریدهایم را داخلش گذاشته بودم. رفتم وضو بگیرم، تا رفتم وضو بگیرم و برگردم، دیدم ساک نیست. هر چه گشتم پیدایش نکردم؛ تا این که برگشتم اردوگاه. دوستان که دیدند دستخالی برگشتهام، پرسیدند: «ساکت کو پس؟» | |||
آن زمان، حاج صادق آهنگران نوحهای میخواند با این شعر: «گرفتهایم جان به کف و نثار جانان کنیم، هستی خود به راه حق، یکسره قربان کنیم» در پاسخ به پرسش دوستان، با همان وزن و آهنگ نوحهی آهنگران، به صورت بداهه شعری گفتم: «گرفتهایم کیف به کف و نثار دزدان کنیم/ از این که خود گم نشدیم ثنای یزدان کنیم»… با شنیدن این شعر، دوستان کلی خندیدند. | |||
موقع برگشت به تبریز، با یک حالت جدیتی با همان آهنگ صدای آهنگران این شعر را میخواندم و بچهها بدون اینکه در اول متوجه بشوند که موضوع شعر چیست، داشتند سینه میزدند. دیدم راننده متوجه قضیه شده و دارد از خنده ریسه میرود. گفتم آقای راننده! گم شدن کیف کم نبود، با این وضع، جان هم میدهیم ها! ماشین را کنار بکش، خندههایت که تمام شد دوباره راه میافتیم. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
* [[شاعر انقلابی]] | * [[شاعر انقلابی]] | ||
سطر ۱۴: | سطر ۱۹: | ||
[[رده:راننده اتوبوس]] | [[رده:راننده اتوبوس]] | ||
[[رده:اهالی تبریز]] | [[رده:اهالی تبریز]] | ||
[[رده: عناصر]] | |||
[[رده: وقایع]] | |||
[[رده: مراکز]] | |||
[[رده: آثار]] | |||
[[رده: آذربایجان شرقی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۵ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۱۰
نقل خاطره ای از عباس شهلایی: با بهرهگیری از آیهی «منالمومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا» (از مومنان مردانی هستند كه به پیمانی كه با خدا بسته بودند وفا كردند بعضی بر سرپیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ پیمان خود دگرگون نكردهاند) شعری نوشتم با مطلع «یا علی ائیله نظر جبههده کی شهیدلره» با الهام گرفتن از همین آیه. مرحوم سید مرتضی مهربد، آهنگی برای این شعر ساخت و آقای بهروز آوندی با همراهی گروه سرود آن را اجرا کرد که در محافل عمومی بسیار مشهور شد. بلافاصله بعد از شهادت شهید محراب آیت الله مدنی هم از من خواسته شد شعری بنویسم برای ساخت یک سرود. شعر زیبایی شد؛ «نه حکمت وار نه عزت وار خداوندا شهادتده، خصوصاً کی اوله بیر شخص محراب عبادتده». باز هم مرحوم مهربد روی آن آهنگ گذاشت و اجرا شد در محافل عمومی. این سرود وقتی در مسابقات هشتگانهی امور تربیتی در شیراز اجرا شد، مقام دوم کشوری را کسب کرد. شعرهای دیگری هم در دههی شصت نوشتم که تبدیل به سرود شدند. در برخی موارد دوستان برای موضوعی سفارش شعر میدادند و بعد بر اساس آن آهنگ ساخته میشد، و در برخی موارد هم به فراخور ایام، دوستان سفارش شعر میدادند و من میسرودم. از طرف امور تربیتی، برای حضور در اردوی مشهد مقدس همراه شده بودم با کاروان دانشآموزان پسر. در اردوگاه شهید رجایی مستقر شدیم. یک شب به دوستان گفتم امشب را میخواهم در حرم بمانم. فردای آن شب، برای خرید سوغاتی سری به بازار زدم. یک ساک هم داشتم که خریدهایم را داخلش گذاشته بودم. رفتم وضو بگیرم، تا رفتم وضو بگیرم و برگردم، دیدم ساک نیست. هر چه گشتم پیدایش نکردم؛ تا این که برگشتم اردوگاه. دوستان که دیدند دستخالی برگشتهام، پرسیدند: «ساکت کو پس؟» آن زمان، حاج صادق آهنگران نوحهای میخواند با این شعر: «گرفتهایم جان به کف و نثار جانان کنیم، هستی خود به راه حق، یکسره قربان کنیم» در پاسخ به پرسش دوستان، با همان وزن و آهنگ نوحهی آهنگران، به صورت بداهه شعری گفتم: «گرفتهایم کیف به کف و نثار دزدان کنیم/ از این که خود گم نشدیم ثنای یزدان کنیم»… با شنیدن این شعر، دوستان کلی خندیدند. موقع برگشت به تبریز، با یک حالت جدیتی با همان آهنگ صدای آهنگران این شعر را میخواندم و بچهها بدون اینکه در اول متوجه بشوند که موضوع شعر چیست، داشتند سینه میزدند. دیدم راننده متوجه قضیه شده و دارد از خنده ریسه میرود. گفتم آقای راننده! گم شدن کیف کم نبود، با این وضع، جان هم میدهیم ها! ماشین را کنار بکش، خندههایت که تمام شد دوباره راه میافتیم.
جستارهای وابسته
منابع
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی