تفاوت میان نسخه‌های «شیمیایی شدن با ظرف ترشی»

از قصه‌ی ما
 
سطر ۲: سطر ۲:
''' ترشی سیر دردسرساز شد'''
''' ترشی سیر دردسرساز شد'''


ما از فاو مي‌آمديم‌         هم‌ رانندمون‌ بود آدم‌ چاق‌ بزرگي‌ است‌ پشت‌ شهرباني‌ كلانتري‌ 3 يك‌ توپي‌ آمد توپ‌ فرانسوي‌ آمد يك‌ نيسان‌ پشت‌ سرمون‌ بود  نيسان‌ ناپديد شد زير توپ‌ ، ما هم‌ لو خورديم‌ يك‌ 7 ، 8 ، 10 متري‌ ماشين‌ لو خورد. يك‌ ترشي‌ بود تو ماشين‌ ريخت‌ ، گذاشته‌ بوديم‌ تو ماشين‌ . راننده‌ گفت‌ كه‌ اي‌ داد بي‌ داد من‌ شيميايي‌ شدم‌ گفتم‌ آقا شيميايي‌ نشدي‌ نكن‌ همچي‌ ، گفت‌ نه‌ من‌ حالا داره‌ گردن‌ مي‌شكنه‌، برديمش‌ تو راه‌ كه‌ ايستگاه‌ 12 تو بيمارستان‌ و ديد بالاخره‌ يك‌ استواري‌ خواباندن‌ لوله‌ كردن‌ تو گلوش‌ و اي‌ صداي‌ زياد مي‌داد ، گفت‌ من‌ هيچ‌ باكيم‌ نيست‌ ، گفتيم‌ نه‌ بابا تو شيميايي‌ شدي‌ ، گفت‌ نه‌ من‌ هيچ‌ باكيم‌ نيست‌ من‌ بدبخت‌ و به‌ حضرت‌ عباس‌ ببريد . ظرف‌ 1 ساعت‌ و نيم‌ آوردمون‌ اهواز از ترسش‌ .
ما از فاو مي‌آمديم‌ هم‌ رانندمون‌ بود آدم‌ چاق‌ بزرگي‌ است‌ پشت‌ شهرباني‌ كلانتري‌ 3 يك‌ توپي‌ آمد توپ‌ فرانسوي‌ آمد يك‌ نيسان‌ پشت‌ سرمون‌ بود  نيسان‌ ناپديد شد زير توپ‌ ، ما هم‌ لو خورديم‌ يك‌ 7 ، 8 ، 10 متري‌ ماشين‌ لو خورد. يك‌ ترشي‌ بود تو ماشين‌ ريخت‌ ، گذاشته‌ بوديم‌ تو ماشين‌ . راننده‌ گفت‌ كه‌ اي‌ داد بي‌ داد من‌ شيميايي‌ شدم‌ گفتم‌ آقا شيميايي‌ نشدي‌ نكن‌ همچي‌ ، گفت‌ نه‌ من‌ حالا داره‌ گردن‌ مي‌شكنه‌، برديمش‌ تو راه‌ كه‌ ايستگاه‌ 12 تو بيمارستان‌ و ديد بالاخره‌ يك‌ استواري‌ خواباندن‌ لوله‌ كردن‌ تو گلوش‌ و اي‌ صداي‌ زياد مي‌داد ، گفت‌ من‌ هيچ‌ باكيم‌ نيست‌ ، گفتيم‌ نه‌ بابا تو شيميايي‌ شدي‌ ، گفت‌ نه‌ من‌ هيچ‌ باكيم‌ نيست‌ من‌ بدبخت‌ و به‌ حضرت‌ عباس‌ ببريد . ظرف‌ 1 ساعت‌ و نيم‌ آوردمون‌ اهواز از ترسش‌ .
 
[[رده:عناصر]]
[[رده:وقایع]]
[[رده:دفاع مقدس]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۵ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۳۴

حاج علی قمری ترشی سیر دردسرساز شد

ما از فاو مي‌آمديم‌ هم‌ رانندمون‌ بود آدم‌ چاق‌ بزرگي‌ است‌ پشت‌ شهرباني‌ كلانتري‌ 3 يك‌ توپي‌ آمد توپ‌ فرانسوي‌ آمد يك‌ نيسان‌ پشت‌ سرمون‌ بود نيسان‌ ناپديد شد زير توپ‌ ، ما هم‌ لو خورديم‌ يك‌ 7 ، 8 ، 10 متري‌ ماشين‌ لو خورد. يك‌ ترشي‌ بود تو ماشين‌ ريخت‌ ، گذاشته‌ بوديم‌ تو ماشين‌ . راننده‌ گفت‌ كه‌ اي‌ داد بي‌ داد من‌ شيميايي‌ شدم‌ گفتم‌ آقا شيميايي‌ نشدي‌ نكن‌ همچي‌ ، گفت‌ نه‌ من‌ حالا داره‌ گردن‌ مي‌شكنه‌، برديمش‌ تو راه‌ كه‌ ايستگاه‌ 12 تو بيمارستان‌ و ديد بالاخره‌ يك‌ استواري‌ خواباندن‌ لوله‌ كردن‌ تو گلوش‌ و اي‌ صداي‌ زياد مي‌داد ، گفت‌ من‌ هيچ‌ باكيم‌ نيست‌ ، گفتيم‌ نه‌ بابا تو شيميايي‌ شدي‌ ، گفت‌ نه‌ من‌ هيچ‌ باكيم‌ نيست‌ من‌ بدبخت‌ و به‌ حضرت‌ عباس‌ ببريد . ظرف‌ 1 ساعت‌ و نيم‌ آوردمون‌ اهواز از ترسش‌ .