تفاوت میان نسخه‌های «خانواده ای که همگی برای مبارزه با کرونا وارد میدان شدند»

از قصه‌ی ما
سطر ۳۸: سطر ۳۸:
[[رده:رزمایش همدلی]]
[[رده:رزمایش همدلی]]
[[رده:گروه جهادی]]
[[رده:گروه جهادی]]
[[رده: عناصر]]
[[رده: وقایع]]
[[رده: مراکز]]
[[رده: حسینیه]]

نسخهٔ ‏۲ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۱:۳۳

خانوادگی برای مبارزه با ویروس کرونا به میدان آمده بودند. خانواده بختیاری واسطه‌ای شده بودند بین نیازمندان و خیران. شب و روزشان را در حسینیه سیدالشهدا «منطقه محلاتی تهران» گره زدند تا آب در دل چند صد نیازمند تکان نخورد و در هر ساعتی از شبانه‌روز که نیازمندان و خیران به حسینیه مراجعه می‌کنند با دربسته حسینیه روبه‌رو نشوند.

Family3.png

پیشتازی در فراهم کردن آرامش محله در پی یک اتفاق ناگوار

همان روزهای اول «محمدمهدی» و «محمدرضا» پسران نوجوان خانواده بختیاری با صحنه دل‌خراشی روبه‌رو شدند، شاید همین اتفاق باعث شد که خانواده را نیز به این سمت‌وسو هدایت کرده و مسؤولیت ویژه‌ای بر دوش خود احساس کنند. هر دو برادر به کمک مادر تازه نیت کرده بودند که معابر نزدیک محل زندگی‌شان را ضدعفونی کنند. یک روز صبح زود با جسد مرد کهن‌سال و غریبه‌ای در محوطه مجتمع محل زندگی‌شان روبه‌رو شدند که با شیوع ویروس کرونا این اتفاق به وحشت و ترس مردم محله‌شان اضافه کرده بود. اهالی تصور می‌کردند حالا همه محله آلوده‌شده است و شایعه پشت شایعه ترس و دلهره را بین همسایه‌ها دوچندان می‌کرد. بعدازاینکه جسد پیرمرد منتقل شد. بچه‌ها حسابی ترسیده بودند؛ اما پدربزرگ به آن‌ها گفته بود که حساب شما از بقیه جداست شما باید به بقیه کمک کنید و آرامش را برای دیگران مهیا کنید. از همان‌جا تصمیم گرفتند برای حمایت از همسایه‌هایشان با جدیت بیشتر همه آن اطراف را چندین بار ضدعفونی کنند تا خیال همه راحت شود. تشویق همسایه‌ها و سپاسگزاری از پسران جوان باعث شده بود تا هر چه که در چنته دارند برای کمک به مردم در طبق اخلاص بگذارند.

Family.jpg

حسینیه خاستگاه کار جهادی خانوادگی

وقتی ویروس کرونا در جامعه، خودی نشان داد و خیلی از مجامع، مساجد و هیأت‌ها را تعطیل کرد. خانواده بختیاری دلشان برای حسینیه سیدالشهدا تنگ می‌شد. خشت به خشت حسینیه محله‌شان را با حمایت‌های معنوی و مادی اهالی محله روی‌هم گذاشته بودند حتی خودشان هم در بنایی و ساخت این حسینیه به‌اندازه توانشان کمک کرده بودند. حالا فکر پویا نگه‌داشتن حسینیه یک‌لحظه از ذهنشان دور نمی‌شد؛ راستش این حس در تک‌تک خانواده بختیاری بود؛ اما قدم اول را بچه‌های خانواده برداشتند وقتی پسرهای نوجوان خانه داوطلب شدند تا مجتمع و محله‌شان را ضدعفونی کنند. همان موقع بود که مادرشان مژگان خانم به فرزندانش و رفقای آن‌ها گفت: «ساخت مواد ضدعفونی‌کننده با من؛ اما ضدعفونی کردن با شما».

این قدم اول بود، چند روز بعد پدر خانواده «حسین بختیاری» که به دلیل شرایط شغلی، در چندوچون پیشروی ویروس کرونا قرار می‌گرفت با کمک چند نفر از پرستاران و کادر درمان بیمارستان بقیه‌الله ایستگاه سلامتی را در محله‌شان تشکیل دهد تا رهگذران بتوانند با سنجش تب و میزان اکسیژن خون از شرایط ایمنی بدنشان مطلع شوند، اما بازهم پاتوق اصلی دانشجوها همان حسینیه سیدالشهدا بود. با این اتفاق‌ها انگار حسینیه با کاربری‌های جدید شروع به فعالیت کرده بود و همه این فعالیت‌ها در خدمت کمک به مردم بود؛ هرچند هنوز فعالیت‌های مهم این حسینیه در مبارزه با کرونا شروع نشده بود. تا اینکه «عالیه خانم» و «نجات علی بختیاری» مادربزرگ و پدربزرگ خانواده بختیاری با دیدن فعالیت‌های فرزندانشان دست‌به‌کار شدند و ایده‌هایی را با کمک فرزندانشان عملی کردند.

Family2.png

محدودیت های کرونا یادآور سختگیری‌های دوران پهلوی و تلاش برای استفاده از فضای حسینیه برای کمک به مردم

رجبعلی بختیاری پدربزرگ ۸۰ ساله که از جوانی مداح اهل‌بیت(ع) بوده، خاطرات جالبی از سختگیری‌های دوران پهلوی برای جلوگیری از مداحی اهل‌بیت (ع) به خاطر دارد می‌گوید: «با آمدن ویروس کرونا وقتی فکر می‌کردم که تمام هیأت‌ها و مراسم‌های مذهبی تعطیل‌شده است خیلی غمگین می‌شدم. با همسرم خاطرات قبل از انقلاب را مرور می‌کردیم که یک‌شب در اواخر دوره پهلوی در محله «تیردو قلو» حوالی میدان خراسان در حسینیه همدانی‌ها در حال مداحی بودم که نیروهای ساواک برای دستگیری دست‌اندرکاران هیأت به حسینیه همدانی‌ها وارد شدند. یکی از جوان‌ها کت خودش را روی شانه‌های من انداخت و تعدادی از جوان‌ها من را از کوچه‌پس‌کوچه فراری دادند؛ باوجود همه این تهدیدها هر شب بازهم مداحی می‌کردیم و سخنران در حسینیه روی منبر می رفت. با خودم فکر کردم شاید حالا نتوانیم مراسم‌های مذهبی را به‌جا بیاوریم؛ اما می‌توانیم از فضای حسینیه برای کمک به مردم استفاده کنیم و دل مردم را در این روزهای سخت گرم‌کنیم؛ مخصوصاً که حالا چشم بسیاری از نیازمندان به دست خیران دوخته‌شده است. ما هم به‌اندازه خودمان بتوانیم واسطه‌ای بین نیازمندان و خیران باشیم. این شد که به دوستان خیّر اعلام کردیم که ما به‌صورت خانوادگی می‌توانیم دربسته بندی و تحویل بسته‌ای معیشتی به شما کمک کنیم و از فضای حسینیه برای این کار استفاده می‌کنیم. من فقط ایده را دادم اما فرزندان، نوه‌ها و عروسم اجازه ندادند که من به‌صورت اجرایی وارد کار شوم و مدام می‌گفتند: شما به دلیل شرایط سنی بهتر است در خانه بمانید من هم گوش کردم و همچنان از دور شاهد فعالیت خانواده هستم».

نقش «مامان حسینیه»

عالیه خانم از سال‌های گذشته به‌عنوان فعال فرهنگی در حسینیه سیدالشهدا (ع) حضور پررنگی داشته است و به دلیل حسن اخلاق، خیلی‌ها او را به نام «مامان حسینیه» می‌شناسند. او نیز دست‌به‌کار شده بود چرخ‌خیاطی‌های همسایه‌ها را در حسینیه ردیف کرد و کارگاه ماسک دوزی راه انداخت. خیلی‌ها به نیت کمک و دوختن ماسک و گان پرستاری آمدند درحالی‌که خودشان نیازمند بودند و خیلی‌های دیگر دستشان به دهانشان می‌رسید و علاوه بردوختن ماسک هوای همسایه‌ها را نیز داشتند. ماسک‌های دوخته‌شده را به محله‌های جنوب تهران می‌فرستادند و گان های پرستاری را به بیمارستان‌های شهرستان. رفته‌رفته فعالیت‌هایشان بیشتر شد. طوری که خیران آنها را شناسایی کرده بودند. روزی چند وانت محصولات و مواد غذایی مثل برنج، ماکارونی، رب گوجه‌فرنگی، قند و چای و ... جلوی حسینیه تخلیه می‌شد. خانواده بختیاری تا به خودشان آمدند، دیدند که حسینیه انبار بزرگی از مواد غذایی شده است و حالا آنها امانت‌دار خیران شده‌اند و مسؤول بسته‌بندی و تقسیم مواد غذایی بین نیازمندان.

حس مسؤولیت‌پذیری آن‌ها باعث شده که شب‌ها را هم حسینیه بمانند و در این شرایط از جان و مال و آسایششان مایه بگذارند. هرچند خودشان هیچ ادعایی ندارند. می‌گویند ما امانت‌دار مردم هستیم. همین‌که واسطه‌ای شدیم بین نیازمندان و خیران برای ما کافی است، مدام می‌گویند: «ما کاری نکردیم. خیران افراد دیگری هستند بهتر است سراغ آنها بروید ما کاری انجام نداده‌ایم».

Family4.png

زندگی در حسینیه بخاطر سهولت کمک به نیازمندان

همان ابتدا با این ذهنیت با تک‌تک اعضای خانواده بختیاری هم‌کلام شدم که حداقل یک‌بار باتجربه‌ای که در این ماه‌ها داشتند یک‌بار به ما بگویند که «هیچ جا خانه خودم آدم نمیشه»؛ اما دریغ از گفتن این جمله؛ این خانواده خط بطلانی بر این اصطلاح کشیده بودند. حتی وقتی به مژگان بختیاری گفتم زندگی در حسینیه سخت نیست؟ بعد از سکوت چندثانیه‌ای گفت: «سخت هست، اما این تجربه خیلی ارزش داشت. ما تلاش کردیم به دیگران کمک کنیم؛ اما منفعت این اتفاق ابتدا به خودمان رسید. آنچه در این روزگار بسیار بااهمیت است تربیت کودکان و قرار دادن آن‌ها در فضایی است که بتوانند قانع و شاکر بزرگ شوند و خودشان این معانی و مفاهیم را تجربه کنند. پسران من در این حسینیه و در ارتباط با مردم درس‌های زیادی گرفتند».

مژگان بختیاری کارشناس ارشد روانشناسی بالینی است و معتقد است: «گذران زندگی در مکانی که خانه‌ات نباشد، تنها به دلیل اینکه به هم نوع خودت کمک کرده باشی وبتوانی قید آسایش خود و خانواده‌ات را برای مدتی بزنی، می‌تواند درس‌های زیادی برای ما داشته باشد به‌خصوص برای پسرانم بسیار تجربه فوق‌العاده‌ای بود. آن‌ها یاد گرفتند پیش از اینکه متوقع باشند کمک‌حال دیگران باشند».

خاطره ای از شب های روشن حسینیه

هرچند روشن نگه‌داشتن چراغ حسینیه مسؤولیت خانواده بختیاری را در نگاه مردم دوچندان می‌کند؛ اما دراین‌بین خاطراتی برای خانواده بختیاری رقم خورد که خودشان می‌گویند چراغ روشن حسینیه عاقبت خیلی از آدم‌ها را به خیر می‌کند و این برای ما کافی است.

حسین بختیاری پدر خانواده از شب‌هایی می‌گوید که چراغ حسینیه روشن می‌ماند تا اگر فردی شبانه هم نیاز به کمک داشت بتواند به حسینیه مراجعه کنند؛ اما دریکی ازهمان شب‌هایی که در حسینیه می‌خوابیدیم اتفاق جالبی افتاد: «هنوز نیمه‌شب نشده بود و چند نفر از همسایه‌ها که برای کمک به جمع‌آوری بسته‌های معیشتی آمده بودند، یکی‌یکی حسینیه را ترک می‌کردند. خبر آوردند دختر جوانی در بیابان‌های اطراف حسینیه در حال پرسه زدن است دختری که هر چه صدایش می‌کنند بی‌تفاوت است و هیچ جوابی نمی‌دهد و هرلحظه می‌رود که در بیابان‌های اطراف و تاریکی شب گم شود. چند نفر از خانم‌ها با کمک آقایی برای کمک به دنبالش رفتند هر چه می‌گفتند که با ما بیا تا به تو کمک کنیم دخترک راضی نمی‌شده و حسابی ترسیده بود.

تا اینکه یکی از خانم‌ها به او می‌گوید: «بیا برو در حسینیه سیدالشهدا، همین‌جاست. نزدیک است. از همین‌جا می‌توانی چراغ سبز او را ببینی. دخترک که هوش و حواس درست‌وحسابی هم نداشته با شنیدن این جمله‌ها راضی می‌شود و همراه با آنها به حسینیه آمد. وقتی وارد حسینیه شد اصلاً باورمان نمی‌شد که بی‌خانمان باشد دختری مرتب و محجبه و بسیار رنگ‌پریده. آب و غذا به او دادیم لب نزد. مات و متحیر به گوشه‌ای خیره شده بود و حسابی همه را کلافه کرده بود. مادرم با او صحبت کرد. نوازشش کرد. قربان صدقه‌اش رفت راستش مادرم میانه خوبی با دخترهای جوان محله دارد اما این دختر کاملاً غریب بود و هیچ ارتباطی برقرار نمی‌کرد. کم‌کم که به حرف آمد متوجه شدیم صبح زود از خانه بیرون آمده و همین‌طور راه‌رفته تا به اینجا رسیده. وقتی با هزار مکافات خانواده‌اش را پیدا کردیم فهمیدیم به دلیل مشکلات عصبی و زیاده‌روی در خوردن داروهای اعصاب این حال‌وروز به سرش آمده است. مادرش سراسیمه و با نظارت کلانتری دختر را به خانه برد».

منبع

خانه دارند اما در حسینیه می‌خوابند. خبرگزاری فارس. 1 تیر 99