تفاوت میان نسخه‌های «امام جمعه‌ای که جان داد تا مردم کرونا نگیرند»

از قصه‌ی ما
سطر ۶۵: سطر ۶۵:
[[رده:حافظه ملی]]
[[رده:حافظه ملی]]
[[رده:ملت قهرمان]]
[[رده:ملت قهرمان]]
[[رده: عناصر]]

نسخهٔ ‏۳۰ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۳۰

بعد از شهادت حاج قاسم، در چهاربرج چندین مراسم برپا شد. آخر یکی از آن‌ها، حجت‌الاسلام آذرپندار گفت:ان‌شاءالله یک روز من هم شهید می‌شوم. با خودم گفتم او که نه در مرز است، نه مدافع حرم، کجا می‏‌خواهد شهید شود؟ ولی آخرهمان شد که گفت. به گزارش خبرنگار حوزه مسجد و هیأت خبرگزاری فارس، در روزهایی که نزدیک به چهار ماه از شیوع ویروس کرونا می‌گذرد، مردم ایران در قیاس با سایر کشورهای دنیا، توانستند عملکرد متفاوتی در مبارزه و مقابله با این اپیدمی و حواشی‌اش داشته باشند. در این بین، رهبر انقلاب اسلامی هم با تبیین مفهوم شهدای سلامت، روحیه دینیِ جامعه ایرانی را حفظ کردند و جایگاه رفیع جهاد سلامت را نشان دادند. در میان نام شهدای سلامت، نام امام جمعه فقید شهر چهاربرج در استان آذربایجان غربی به چشم می‌خورد. با دو تن از همراهان و نزدیکان این عالم برجسته گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید. همه می‌دانیم به دلایل متعدد، جریان آزاد اطلاعات در اینترنت، اعم از هشتگ و ترند و شبکه اجتماعی، همه چیز را به ما نمی‌گویند! معمول این است که با «برجسته‌سازی»، «چارچوب‌بندی» یا تکنیک‌هایی از این دست، تلاش می‌کند با انعکاس زاویه دید خودش، بعضی چیزها را از نگاه ما دور نگه دارد. در فضای مجازی درباره امام جمعه مطالبی همچون «استوری انتقادی نسبت به مواضع اخیر علم‌الهدی درباره کرونا!»، «کلیپ بذل و بخشش امام جمعه ایرانشهر»، «کلیپ استعفای امام جمعه ایرانشهر به خاطر جریحه‌دار شدن افکار عمومی!»، «بررسی ادعای عجیب ارتباط اجنه با کرونا!» و... مشاهده می‌شود و در واقع امام جمعه‌هایی نظیر «جعفر آذرپندار» از این استوری‌ها، توئیت‌ها و هشتگ‌ها سهمی ندارند. هرچند «حاج جعفر» در میان مردمان چهار برج؛ شهری در بخش مرحمت‌آبادِ شهرستان میاندوآبِ استان آذربایجان غربی، شهره به صفا، صمیمیت و خلوص باشد.

منش جهادی

بالاخره کم امام جمعه‌ای پیدا می‌شود که از روزهای اول شیوع کرونا، وسط خیابان در حال خدمت‌رسانی به مردم دیده شود و در نهایت خودش مبتلا به ویروس کرونا شود و دست آخر، خیلی بی سروصدا از میان‌شان برود. حبیب فتاحی، مدیر حوزه علمیه سلماس که این امام جمعه را از سال‌ها پیش می‌شناسد، در خصوص خصیصه‌های شخصیتی‌اش امام جمعه چهاربرج می‌گوید: «با حاج جعفر هم‌ولایتی بودم. دوران طلبگی در یک حوزه و یک حجره بودیم. اشک‌های او در شب‌هایی که دعای ابوحمزه ثمالی می‌خواندیم، خاطرم هست. آنقدر در حجره گریه می‌کرد تا حال ما هم مثل او دگرگون می‌شد. خانواده‌اش کشاورز بودند. خودش هم برای تامین مخارج در دوران طلبگی، کشاورزی می‌کرد. روی زمین پسرعموهایش و زمین همسایه‌ها کار می‌کرد. اردوهای جهادی آن موقع چندان رواج نداشت که الگویی برای مردم باشد. ما از منش او زندگی جهادی را شناختیم.»

طلبه‌های مجرد، سر سفره سخاوت

در حیاط حوزه‌ای که درس می‌خواندند، یک وضوخانه بود که ظرف‌ها را هم آنجا می‌شستند. اگر طلبه‌ای ظرف‌هایش را می‌گذاشت تا یک تجدید وضویی کند و حاج جعفر آنجا بود، ظرف‌هایش را چشم بر هم زدنی شسته بود. بدون اینکه طرف مقابل متوجه شود، سریع از آنجا می‌رفت. بعد از مدتی همه فهمیدند کار کدام طلبه است یعنی تکبر نداشت. فتاحی می‌گوید: «غیر از دست‌رنج خودش، چیزی از دار دنیا نداشت. کشاورز بود و در دوره طلبگی هم زودتر از خود من ازدواج کرد. هر چند وقت یکبار، بنده خدا خانمش سفره‌ای ساده تدارک می‌دید و حاج جعفر، ما طلبه‌های مجرد را برای صرف غذا به خانه‌اش می‌برد.»

مغضوب تجزیه‌طلبان

جعفر آذرپندار وقتی امام جمعه شد، خیلی از گروه‌های تجزیه‌طلب تُرک سعی در تخریب شخصیت و جایگاه او در چشم مردم داشتند. هر بار به بهانه‌ای، اما حاج جعفر روحیه‌ای قوی داشت. گاهی دل‌شکسته می‌شد، اما پا پس نمی‌کشید.

ایشان امام جمعه است!

فتاحی می‌گوید: «مردم حاج جعفر را دوست داشتند. چون او هم به فکرشان و هم مثل خودشان بود. یک مشهدی رحیم داشتیم، هر از گاهی وسط خطبه نماز جمعه، پا می‌شد مشکلاتی که داشت را بلند بلند مطرح می‌کرد. حاج جعفر هم بی‌تعارف بود. می‌گفت مشهدی رحیم، خطبه که تمام شد، بیا پشت میکروفن هر چه می‌خواهی بگو. یک بار یکی از همشهری‌ها، داخل مسجد به ایشان توهینی کرد. کار خیلی زشتی بود و طوری شد که طائفه ایشان آمدند از امام جمعه عذرخواهی کنند. بعداً فهمیدم در کوچه‌ای آن شخص که توهین کرده را دیده و به دور از حواشی آن کار، با او حرف زده تا چیزی در دلش نماند.» مدیر حوزه علمیه سلماس با اشاره به سجایای اخلاقی دیگر حاج جعفر می‌گوید: «مدتی پیش از کوفه مهمانی داشتیم. حاج جعفر را به آن‌ها معرفی کردم. گفتم ایشان امام جمعه ماست. باورشان نمی‌شد، ذهنیتی که داشتند این بود که امام جمعه باید یک دم‌ و دستگاه حداقلی داشته باشد. شاید باورتان نشود، ولی غریبه‌ای اگر به جمع می‌آمد، متوجه نمی‌شد ایشان مسئولیتی دارد.»

آخوندِ پشت تراکتور

در ادامه با داماد بزرگ خانواده آذرپندار هم‌کلام شدیم تا نمایی دیگر از زندگی امام جمعه فقید چهاربرج را تصویر کند. او می‌گوید: «خانواده پدری‌شان را سال‌ها می‌شناختیم. حاج‌آقا که طلبه بود، ما بچه بودیم. جمعه‌ها می‌نشست پشت فرمان تراکتور، با همان لباس ساده طلبگی. برای عموم جای تعجب بود. از دور با انگشت نشان می‌‏دادند که آن آخوندِ را نگاه کنید، تراکتور سوار شده! یا با موتور می‌رود جاده.»

ملاک حاج جعفر برای داماددار شدن

چهاربرج طلبه زیاد داشت، اما کارهای کشاورزی و دامداری را خیلی انجام نمی‌دادند برای همین برای مردم خنده‌دار بود. از زمانی که می‌رسید به خانه تا زمانی که به شهر برمی‌گشت، تراکتورسواری و شخم زدن یک آخوند، نقل محافل بود. او می‌گوید: «روزی که به خواستگاری دختر حاج‌آقای آذرپندار آمدیم، از پول، خانه و ماشین من نپرسید. همین که الحمدلله پایم به مسجد باز بود و مرا می‌شناخت، برایش کافی بود. وارد حریم خانواده حاج جعفر که شدم، درس‌آموزترین رفتارش، خانواده‌دوستی بود. به دلیل مشغله مثل عموم مردم زمان زیادی در خانه نبود، برای همین همان فرصتی که بود را غنیمت می‌شمرد. سعی می‌کردند از لحاظ عاطفی برای خانواده کم و کسری نگذارند.»

پارتی‌بازی به سبک حاج جعفر!

از دامادش پرسیدم حاج آقا اهل سوءاستفاده از جایگاه به نفع خودش یا خانوادش و به تعبیر مردم پارتی‌بازی بود که اینطور می‌گوید: «این سوال را اگر از دامادش بپرسید معلوم است، بقیه جواب را باور نمی‌کنند!(خنده) ولی ماجرایی که برای خودم پیش آمده توضیح خوبی است. من کارشناسی ارشد مدیریت دولتی دارم. یک بار حاج خانم (همسر آقای آذرپندار) به حاج جعفر می‌گوید شما که دستت می‌رسد، بیا دامادمان را معرفی کن سپاه تا از راه قانونی جذب شود، بالاخره هم تحصیل‌کرده است، هم مذهبی. ایشان گفته بود به جای اینکه از من بخواهید، از خودش پیگیری کنید که مثل بقیه برود برای جذب اقدام کند. روحانیون و صاحب‌منسبان این مملکت آنقدر از این کارها کردند که اعتماد از لباس ما سلب شده! بنده البته در مغازه پدرم کار می‌کردم و کماکان همانجا مشغولم.»

تکیه به توان مردمی

نگاه نکنید برخی امام جمعه‌ها یا حتی مسئولین جزء، ماشین و راننده و حتی سرباز در اختیار دارند. ایشان کلا یک دفتر داشت، با یک مسئول دفتر. یک نفر دیگر هم بازنشسته سپاه بود و از روی ارادت می‌آمد دفتر حاج‌آقا برای پیگیری کارهای مردم کمک می‌کرد و مستمری از دفتر نداشت. داماد حجت‌الاسلام آذرپندار می‌گوید:«حاج آقا خودش راننده خودش بود. اگر مردم دوستش داشتند، به خاطر دیدن همین ساده‌زیستی بود. حاج‌آقا برای هر مشکلی فراخوان مردمی می‌داد. از سیل گرفته تا کمک به زلزله‌زدگان و حل مشکلات شهر به مردم مراجعه می‌کرد. مردم چهاربرج هم با جان و دل پول می‌دادند، چون به ایشان اعتماد کامل داشتند.»

نماز جمعه وسط جاده!

او با طرح خاطره‌ای از حاج جعفر می‌گوید: «راهِ مواصلاتی بناب و چهاربرج چندین کیلومتر است که وضع افتضاحی داشت. خاکی بود، آن هم در حد زمین شُخم‌زده! مسئولان عمرانی متاسفانه اصلا رسیدگی نمی‏‌کردند. حاج آقا برای حل مشکل این جاده با هر جایی که فکر کنید، مکاتبه کرده بود. خیلی زنگ ‏زد و پیگیری ‏کرد، اما اتفاقی نیافتاد. اینجا یک امام‌زاده‌ای داریم که از شهر فاصله دارد. روز اربعین تا آنجا پیاده‌روی داریم. همانجا با مردم صحبت کرد و گفت کسانی که مسئول‌اند، کاری نکردند. ما باید خودمان کاری کنیم. مسئله جاده خاکی را مطرح کرد و گفت باید خودمان راه را شن‌ریزی کنیم تا کم‌کم درست شود. شاید باور نکنید ولی همان روز، مردم نزدیک به ۳۰ میلیون تومان از جیب‌شان پول دادند تا این کار انجام شود. بعدازظهر آن روز، خبر به استاندار رسید. زنگ زد و گفت حاج آقا شما دست نگه دارید، ما این‌دفعه حتما رسیدگی می‌کنیم و مشکل جاده را حل می‌کنیم. گذشت و باز هم مشکل حل نشد. حاج آقا یک روز در خطبه نماز جمعه عصبانی شد و گفت همین‌جا اعلام می‌کنم که اگر مسئله ساخت جاده این هفته از سوی مسئولین پیگیری نشود، از هفته بعد نماز جمعه چهاربرج روی همان جاده خاکی برگزار می‌شود که شن و سنگ ریختیم! دو روز بعد، معاون وزیر آمد به شهر چهاربرج. از استان هم چند مدیرکل آمدند. خلاصه بالاخره ما دیدیم مسئولین با دبدبه و کبکبه آمدند که مشکلات شهر چهاربرج را بررسی کنند.»

با آمدن کرونا، در خانه نماند

بعد از شیوع کرونا، وقتی نماز جمعه‌ها تعطیل شد، ابتدا صوتی ضبط کردند که از بلندگوی مسجد چندین بار پخش شد، با این موضوع که «از طلبه‌های چهاربرج که در قم هستند، خواهش کردم که نیایند. شما مردم هم لطف کنید از خانه بیرون نیایید. چند هفته‌ای دست به دست هم بدهید تا این قضیه را پایان بدهیم. با کمک‌های شما مردم، مواد ضدعفونی تهیه شده تا بین شما توزیع کنیم» داماد حجت‌الاسلام آذرپندار می‌گوید: «خانواده خیلی گفتند در خانه بمان و اینقدر بیرون نرو. حاج‌آقا می‌گفت اینطور که نمی‌شود. بالاخره یک نفر باید به فکر باشد. اگر جدی نگیریم و اقدامی نکنیم، در این شهر کوچک فاجعه به وجود می‌آید. از یک طرف دفتر امام جمعه تبدیل شد به محل تهیه بسته غذایی برای خانواده‌های بی‌بضاعت. از طرف دیگر، با همکاری شهرداری و استفاده از مبالغی که حاج آقا از خود مردم جمع کرده بود، اقدام کردند به ضدعفونی کردن تمام معابر شهر.»

آقای مسئول! چرا در خانه نشستید؟

چهاربرج شهر کوچکی است، ولی مثل شهرهایی است که بازارچه مرزی و لوازم خانگی دارد. خیلی پررونق هم هست. برای همین از تبریز و میانه خیلی رفت‌وآمد داریم. همین همه را نگران می‌کرد. حاج جعفر همه جوانان را سر خط کرد و با کمک آن‌ها کنترل ورودی شهر را آغاز کردند. او در این باره می‌گوید: «یک روز که برای بستن معابر شهر مشکل داشتیم، حاج جعفر با عصبانیت زنگ زد به بخشدار و گفت: صاحب این شهر شمایید؟ نشستید در خانه که چه بشود؟! چرا رسیدگی نمی‌کنید که عبورومرور معابر شهر برای قرنطینه درست بسته شود؟ آنجا کمی تند صحبت کرد، اما از بعد همان مکالمه دیدیم که ستادی متشکل از شهردار، بخشدار، رئیس دادگستری و دیگر مسئولان ایجاد شد و جلساتش به صورت منظم برگزار می‌شد.»

فقط ناظر نبود

داماد حجت‌الاسلام آذرپندار می‌گوید: «انصافا در ماجرای کرونا هرکاری از دستش برآمد، مضایقه نکرد. آبرو و اعتبارش را کف دستش گرفته بود و خودش در شهر دوره می‌افتاد و با مغازه‌دارها صحبت می‌کرد. محترمانه خواهش می‌کرد که مغازه‌ها را ببندند. کاسب‌ها هم روی او را زمین نمی‌انداختند. این‌طور نبود که فقط ناظر باشد. یعنی بیاید و نگاهی بکند یا به تعبیری، بازدید کند و برود. یک دوستی دارم در شهرداری، می‌گفت یک شب تا آخر شب همراه ما بودند و معابر را ضدعفونی می‌کردند. دیدند جایی کمی زباله جمع شده. دنبال جارو و این‌ها رفتند تا آنجا را تمیز کنند. احتمال می‌دهیم همان روزهای ضدعفونی معابر خودشان مبتلا شدند. چون بعد از آن ۱۰ روز بستری بودند به رحمت خدا رفتند.»

در جست‌وجوی شهادت او می‌گوید: «الان که یاد خاطره‌ای می‌کنم، خیلی می‌سوزم. بعد از شهادت حاج قاسم، در چهاربرج چندین مراسم برای گرامی‌داشت ایشان برپا شد. آخر یکی از این مراسم‌ها، رو به من کرد و گفت آرزو دارم شهید شوم. ان‌شاءالله یک روز می‌آید که من هم شهید می‌شوم. با خودم گفتم حاج‌آقا که نه در مرز است، نه مدافع حرم است که در عراق و سوریه باشد. کجا می‏‌خواهد شهید بشود؟ ولی آخرش همانطور شد که خودش گفت …»

جستارهای وابسته

منابع

https://www.farsnews.ir/news/13990331000846/ خبرگزاری فارس