تفاوت میان نسخههای «رژه مورچهها روی زخمهای تن یک اسیر و افطار با چند عدد لوبیا»
(صفحهای تازه حاوی « '''خاطرات تکاندهنده رزمنده «مَریانَجی» از روزهای سخت اسارت''' '''رژه مورچه...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۲۱:۵۷
خاطرات تکاندهنده رزمنده «مَریانَجی» از روزهای سخت اسارت
رژه مورچهها روی زخمهای تن یک اسیر و افطار با چند عدد لوبیا
مورچه ها گوشت بدنش را می برند!
مردی که حالا رنج روزهای اسارت بیش از پیش آزارش میدهد و پا به سن که گذاشته؛ زخمهای کهنه، تازه سر باز کرده است.
نامش امامعلی ست
متولد 1344 است. بچه شهر «مَریانَج» در استان همدان. خانوادهاش به دلیل عشق به امیرالمؤمنین(ع)، نامش را "امامعلی" گذاشتند.فرزند دوم خانوادهای پر جمعیت. هنوز نوجوان بود که ترک تحصیل کرد و برای کمک به خانواده، شاگرد مکانیک شد.
نحوه اسارت
در سال 64 برای گذراندن خدمت سربازی وارد جبهه شده و در قالب لشکر 28 ارتش عازم سنندج شد. او که دوران سربازیاش با روزهای سخت جنگ تحمیلی مصادف شده بود در 25 خرداد 1365 مجروح و به دست نیروهای عراقی اسیر شد.
لخت مادرزاد
«امامعلی مظاهری» در خاطراتش از روزهای سخت اسارت در زندانهای مخوف رژیم بعثی آورده: « ما را مثل وعدههای غذا 13 شبانه روز شکنجه دادند و به اصطلاح تخلیه اطلاعاتی کردند. آنها ما را لخت مادرزاد کرده و با شلاق و کابل تا میتوانستند زدند.
اهل مریانج
پس از آن ما را به کمپ بردند و در آسایشگاهها تقسیم کردند. روزهای آخر نقاهتم بود که شنیدم یکی از اسرای آسایشگاه شماره 4 اهل مَریانَج است. خودم در آسایشگاه 3 بودم و هرچند رفت و آمد ما به دیگر ساختمانها سخت بود و عراقیها برخورد شدیدی میکردند؛ به آنجا رفتم.
اهل سولان پسر لاغراندامی به نام «ابوالقاسم علامه نصرت» اهل روستای »سولان» نزدیکی مریانج. او 28 اسفند 64 در عملیات "فاو" از ناحیه کمر و پا زخمی شده و اسیر شده بود.
قطع نخاع شده بود
قطع نخاع بود و بچههای آسایشگاه شماره 4 پرستاریاش میکردند. بیشتر زخمیها به دلیل توجه نکردن عراقیها شهید شده یا عضوی از بدن خود را از دست میدادند. زخمهای پای ابوالقاسم هم به قدری عفونت کرده بود که دیدنش هر بینندهای را به گریه میانداخت.
با یکدیگر دوست شدیم و هر وقت میشد به دیدنش میرفتم و با هم از زادگاهمان و طبیعت آنجا و کوه الوند و مردمانش حرف میزدیم.
گفتند او «شهید شد»
تا اینکه یک بار وقتی برای دیدنش رفتم؛ او را ندیدم. "اسماعیل خانی" رزمنده کبودراهنگی که پرستار ابوالقاسم بود با گریه گفت: «شهید شد» و با دست گوشه آسایشگاه را نشانم داد.
لشکر مورچه ها
او را پتو پیچ کرده و کناری گذاشته بودند. اسماعیل گفت: "بارها او را به حمام میبردیم و سعی میکردیم همیشه سر حال باشد، اما عفونت همه بدنش را گرفته بود. یک بار متوجه شدم کنار پنجره، صف بلندی از مورچهها در حال ترددند. بانگاهم مسیرشان را دنبال کردم. از کنار پنجره به سقف رفته و از دیوار پایین میآمدند تا به بستر ابوالقاسم میرسیدند.
مورچه ها گوشت بدنش را می برند!
از دو پا حسی نداشت و مورچهها بیدغدغه روی عفونت و زخم پاهایش در رفت و آمد بودند و ذره ذره گوشت بدنش را میبردند! سعی کردم مورچهها را دور کنم، اما بیفایده بود و یکی دو تا نبودند.
برای مظلومیتش گریستیم
حرفهای اسماعیل که به اینجا رسید؛ همگی زجه زدیم و برای مظلومیتش گریستیم. عراقیها پیکر پاکش را بالای تپهای مشرف به کمپ دفن کردند و بعدها با پایان جنگ و بازگشت اسرا، پیکرش به ایران منتقل شده و در زادگاهش روستای "سولان" به خاک سپرده شد».
زیارت عتبات عالیات
مرور خاطرات رنجهای شهید «ابوالقاسم علامه نصرت» بیخ گلوی آزاده سرافراز امامعلی مظاهری را سخت میفشارد، اما صبوری کرده و از لحظه شیرین رهایی میگوید: « بعد از آتش بس، عراقیها سعی میکردند چهره خوبی از خود نشان دهند به همین دلیل ما را گروه گروه به زیارت عتبات عالیات بردند.
سینه خیز رفتیم
نوبت ما رسید و 300 نفر با اتوبوس به راه افتادیم. با دیدن گنبد و بارگاه آقا صدای صلوات بچهها بلند شدد. پس از زیارت حرم حضرت سیدالشهدا(ع) ما را از مسیر بین الحرمین به طرف بارگاه حضرت عباس(ع) بردند و به پیشنهاد یکی از برادرها، سینه خیز رفتیم.
میهمان خادمان حرم مطهر
در نجف هم برایمان میز مفصلی چیده و به ما گفتند که میهمان خادمان حرم مطهر هستید. میزی بزرگ پر از غذا و نوشیدنی و برای ما که با چند دانه لوبیا یا عدس، سب را به روز میرساندیم؛ مانند رؤیا بود.
درنهایت 2 شهریور 69 نعمت آزادی نصیبم شد و با اینکه دلم برای ابوالقاسم تنگ بود به میهن برگشتم. پس از گذراندن قرنطینه، به زادگاهم مریانج رسیده و با استقبال گرم مردم وارد شهر شدم».
امامعلی مظاهری، نمونهای از خیل بیشمار مردان بزرگی است که برای پایداری این آب و خاک ایستاده و مقاومت کردند.
مردانی که شکنجه، غربت، بیماری، جیره بندی و تنگنا بر استقامتشان افزود و اسطورهای برای همیشه تاریخ شدند. اسطورههایی که دست توانای نویسندگان آنها را ماندگار میسازد.
او نمونه مردان استواری است که به فرموده مقام معظم رهبری «آبروی این ملت را حفظ کردند» و زیر شکنجههای وحشیانه مأموران بعثی خرد شدند تا نگذارند قامت نازک انقلاب اسلامی خم شود.
کتاب "بازمانده" خاطرات جانباز و آزاده دوران دفاع مقدس امامعلی مظاهری می باشد.
منابع
خاطرات تکاندهنده رزمنده «مَریانَجی» از روزهای سخت اسارت «بازمانده» خاطرات امامعلی مظاهری رونمایی شد