تفاوت میان نسخه‌های «از نهضت تا قدم زدن با گرگ‌ها»

از قصه‌ی ما
(صفحه‌ای تازه حاوی «== زهرا شریعتمدار == '''خانوادۀ نهضت سوادآموزی ''' زهرا شریعتمدار: خانوادۀ من،...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱۰: سطر ۱۰:




'''اسماعیل هاشم آبادی'''  
'''اسماعیل هاشم آبادی نقل می‍‌‌کند'''  


خاطره‌هایش فرود نداشت. ذهن فعال و حافظه قوی اش همه جزئیات روزهای سخت نهضت را حفظ کرده است. عشق به معلمی او را از خانه و زندگی جدا کرد و به دل روستاهایی فرستاد که تا قبل از آن به ذهنش هم ‌خطور نمی کرد. همتش آن قدر بالا بود که می‌‌توانست گِل درست کند، خشت بسازد و با دست خودش مدرسه تخریب شده روستای "ترخاص" را دیوار چینی کند. از سگ‌ها و گرگ‌هایی که در راه‌های روستایی مقابلش سبز می‌‌‌شد نترسد و شب‌هایی که در جاده و بیابان می‌‌ماند، او را از کارش منصرف نکند. می‌‌‌توانست برای دانش‌آموزان روستایی مثل فرزندان خودش غذا بپزد، برایشان با دست خودش چاه بکند و توالت بسازد و حتی آن ها را از مرگ حتمی نجات دهد.
خاطره‌هایش فرود نداشت. ذهن فعال و حافظه قوی اش همه جزئیات روزهای سخت نهضت را حفظ کرده است. عشق به معلمی او را از خانه و زندگی جدا کرد و به دل روستاهایی فرستاد که تا قبل از آن به ذهنش هم ‌خطور نمی کرد. همتش آن قدر بالا بود که می‌‌توانست گِل درست کند، خشت بسازد و با دست خودش مدرسه تخریب شده روستای "ترخاص" را دیوار چینی کند. از سگ‌ها و گرگ‌هایی که در راه‌های روستایی مقابلش سبز می‌‌‌شد نترسد و شب‌هایی که در جاده و بیابان می‌‌ماند، او را از کارش منصرف نکند. می‌‌‌توانست برای دانش‌آموزان روستایی مثل فرزندان خودش غذا بپزد، برایشان با دست خودش چاه بکند و توالت بسازد و حتی آن ها را از مرگ حتمی نجات دهد.

نسخهٔ ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۱۳

زهرا شریعتمدار

خانوادۀ نهضت سوادآموزی

زهرا شریعتمدار: خانوادۀ من، خانوادۀ نهضت سوادآموزی است. پدرم پایه‌گذار نهضت و برادر و خواهرم هم در نهضت بوده‏اند. پدرم روحانی است. زمانی که نهاد نهضت‏سوادآموزی برپا شد از ایشان دعوت کردند تا مسئولیتش را به عهده بگیرند. به خانه که می‌‌آمدند تعریف زیادی از نهضت و کلاس‌هایش می‌‌کردند. هم زمان با ایشان برادرم هم وارد نهضت شد و در کادر اداری نهضت کار می‌‌کرد. در خانه هم کلاً جَو نهضت حاکم بود و این باعث شد که علاقۀ من به نهضت بیشتر شود. سال 65 وارد نهضت شدم و سال 77 به خدمت آموزش و پرورش درآمدم. من ابتدا نهضت را از سطح شهرستان و از کلاس‌های مقدماتی و تکمیلی شروع کردم. شهرستان سبزوار یک نوع دردسر داشت و روستاها هم یک‌نوع، ولی هر کدام از دردسرها شیرینی خاصی داشتند. داخل سبزوار از نظر مکان مشکل داشتیم و باید اجاره می‌‌دادیم. به مساجد هم که می‌‌رفتیم، بعضی از خانم‌ها مشکل داشتند و نمی‌توانستند به مسجد بیایند. خانه اجاره می‌‌کردیم و نهضت هزینه‌اش را پرداخت می‌‌کرد ولی باز هم مشکلات و گرفتاری زیادی داشت.


نهضت در روستای برف گیر و بدون جاده

اسماعیل هاشم آبادی نقل می‍‌‌کند

خاطره‌هایش فرود نداشت. ذهن فعال و حافظه قوی اش همه جزئیات روزهای سخت نهضت را حفظ کرده است. عشق به معلمی او را از خانه و زندگی جدا کرد و به دل روستاهایی فرستاد که تا قبل از آن به ذهنش هم ‌خطور نمی کرد. همتش آن قدر بالا بود که می‌‌توانست گِل درست کند، خشت بسازد و با دست خودش مدرسه تخریب شده روستای "ترخاص" را دیوار چینی کند. از سگ‌ها و گرگ‌هایی که در راه‌های روستایی مقابلش سبز می‌‌‌شد نترسد و شب‌هایی که در جاده و بیابان می‌‌ماند، او را از کارش منصرف نکند. می‌‌‌توانست برای دانش‌آموزان روستایی مثل فرزندان خودش غذا بپزد، برایشان با دست خودش چاه بکند و توالت بسازد و حتی آن ها را از مرگ حتمی نجات دهد.