تفاوت میان نسخههای «از حادثه مسجد فیل تا شکلگیری گروه ستاره اسلام»
(صفحهای تازه حاوی «== مصاحبه با جواد چشمهنور == مصاحبهکننده: آقای چشمهنور یک مختصری از سیر ت...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۴ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۴۷
مصاحبه با جواد چشمهنور
مصاحبهکننده: آقای چشمهنور یک مختصری از سیر تاریخی زندگیتان به صورت کلی بفرمائید و اینکه از چه سالی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شدین و به چه شکل بود؟
جواد چشمهنور: بسمالله الرحمن الرحیم. اگر بخواهم خاطراتم را از دوران کودکی شروع کنم. در دوران کودکی من پدرم در پایین خیابان یا همان خیابان نواب صفوی مغازهای داشتند، من کلاس ششم دبستان بودم. پدرم شب که شد بعد از نماز ما مغازه را بستیم رفتیم طرف مسجد فیل که گفتند آنجا میخواهد شهید هاشمینژاد صحبت کند؛ از مغازة ما تا آنجا دو سه دقیقه بیشتر راه نبود. آمدیم آنجا، دیدم که پاسبانهای آن زمان یک لباسهای سورمهای داشتند و تفنگهای قدیمی خیلی بلند و تسمههایی که از کتف به پایین میانداختند. آن زمان در مشهد پاسبانها شبها با اسب توی کوچهها گشت میرفتند. چون آن زمان، مخصوصاً محلههای پایین شهر، ماشین رو نبود. وقتی ما وارد شدیم، نزدیک مسجد شدیم، این صحنه خیلی صحنة عجیبی بود که پاسبانها ایستادند و خلاصه میخواستیم وارد مسجد بشویم و یک دفعه تیراندازی شد. تیراندازی شد و بعد عرضم به حضور شما که مردم به هر حال به یک شکلی ریختند و فرار میکردند.
مصاحبهکننده: یعنی شما وارد مسجد نشدید؟
جواد چشمهنور: نه دیگر. وقتی میخواستیم وارد بشویم آنقدر ازدحام شد و تیراندازی شد، یعنی وقتی بود که در واقع این سخنرانی به آن حدی رسیده بود که پلیس میخواست شهید هاشمینژاد را دستگیر کند. بعد، دیگر تیراندازی شد و شلوغ شد گویا همانجا، ما که تو مسجد نبودیم، گویا همانجا مردم میخواستند شهید هاشمینژاد را فرار بدهند.
مصاحبهکننده: شعار هم میدادند تو خیابان یا نه؟
جواد چشمهنور: شعار میدادند ولی من اصلاً یادم نیست که مردم چه میگفتند. وقتی که ما آن واقعة مسجد فیل را دیدیم، بعد یکمی آنجا حساس شدیم به عنوان اینکه حالا ده دوازده سال بیشتر نداشتیم ولی خب حساس شدیم نسبت به مسائل، یک خورده کنجکاو، آدم بچه هم که هست کنجکاو میشود دیگر، کنجکاو شدیم. بعد از آن، این قضیه برای ما همیشه سوال بود تا اینکه پدرمان یک دوستی داشتند روحانی بود، البته نه از آن روحانیهایی که منبر میروند، ولی یک عالمی بود که ملبس به قبا بود، عبا نداشت ولی قبا داشت و خودش هم از مدرسین همین مجموعههای عابدزاده بود.
مصاحبهکننده: فامیلشان چی بود؟
جواد چشمهنور: مرحوم وقوعی فکر میکنم. ایشان یک تمثالی از حضرت امام خمینی همان زمان سال 42 آورد در مغازة ما و به پدرم گفت که این را نصب کن توی مغازه. خب آن زمان هم حرکت 15خرداد شده بود و عجیب حساسیتی روی امام بود. حالا افراد عامی که بماند، همان افراد متدین و مذهبی و اسلامی و حوزوی هم نسبت به امام آن شناخت کاملی که نداشتند باز هم بماند، موضعگیری میکردند. وقتی آقای وقوعی تصویر امام را در مغازه آورد ما عکس امام را قاب کردیم و زدیم به دیوار مغازه، بعد در آنجا گاهی اوقات کسانی میآمدند و میگفتند آقا کی این عکس را آورده؟ صحبتهای له و علیه زیاد میشد در آنجا. من نمیدانستم که اینها ساواکیاند. بعداً فهمیدیم که اینها همان نیروهای ساواک بودند. نیروهای امنیتی آن زمان بودند. میآمدند آقا چرا این را مثلاً زدید؟ یک چکی میکردند ما را میدیدند که خیلی سیاسی نیستیم حالا رو حساب مسائل مذهبی آن عکس را زدیم خیلی تند برخورد نمیکردند؛ نمیخواستند خیلی ایجاد حساسیت بکنند.
خب این اتفاقات ما را حساس کرد به اینکه به هرحال جریانات انقلابی و مسئلة امام چه است؟! این بود که ما تقریباً میشود گفت که یک مقداری راغب شدیم تو این مسئله بیشتر پرس و جو کنیم. تا اینکه وارد دبیرستان شدم. در دبیرستان به هر حال یکسری کتابهایی را مطالعه میکردیم، منتهاش نه کتابهای خیلی جهتدار.
مصاحبهکننده: کدام دبیرستان وارد شدید؟
جواد چشمهنور: ما وارد دبیرستان امیرکبیر شدیم که الآن در خیابان آیتالله بهجت یا خیابان شاهرضانو سابق؛ خیابانی که چهارراه شهدا را قطع میکند، واقع است. از دبیران خوبی که در آن دبیرستان داشتیم آقای قوامی بود. ایشان دبیر ادبیات بود؛ آدم روشنفکری بود و در مباحث و صحبتهای ادبی که داشت، گاهی گریز میزد به بعضی از مسائل، مثلاً قیام عاشورا حالا برای چه بود؟ علتش چی بود؟ یا مثلاً بحث در مورد خطبههای حضرت زینب آنهم در آن زمان، چرا حالا میگویم خطبههای حضرت زینب؟ به خاطر اینکه این مسئله خیلی مهم بود. اینها حواشی است ولی بد نیست بدانید. خب زمان ما، ما به هر حال دیگر فرهنگ مذهبی داریم که در همة خانوادهها هست و الآن هم هست الحمدلله. خب بین زن و مرد به لحاظ مسئله حجاب خیلی فاصله بود. شما الآن به آن درهای قدیمی نگاه کنید، دو تا کلون داشت یکی مال زن بود یکی مال مرد. مرد اگر میخواست به خانهای مراجعه بکند کلون مخصوص به مرد را میزد که آن خانمی هم که خانه هست بفهمد مرد پشت در است. آن هم که زن بود کلون زنها را ميزد. تازه وقتی که زن میآمد پشت در، بهش گفته بودند وقتی میخواهی با مرد صحبت کنی دستت را بکن تو دهنت، یک خورده یک جوری صحبت کن که لحن شما بر او ناشناخته بماند. حتی مثلاً روبند بزن. داشتن حیا خیلی خوب است اما آن زمان یک عدهای اینجوری میخواستند در واقع زن را در این قالب نگه دارند؛ بافت فرهنگی و فضای اجتماعی به این شکل بود. حالا در این فضای اجتماعی مردم مذهبی، بحث در مورد خطبههای حضرت زینب آن هم در اسارت اهمیت دارد. خب حالا زنی که در آن زمان وقتی ميخواهد صحبت کند باید دستش را بکند تو دهنش که صدایش عوض شود. آن وقت حضرت زینب بعد از اسارت در شام آن سلطة یزید را و مظلومیت امام حسین و اهل بیت را افشاگری میکند. خب حالا این را ما ول میکنیم، این خطبهها را ول میکنیم بعد میچسبیم به اینکه اگر زن رفت پشت در حق ندارد درست صحبت کند دستش را باید بکند تو دهنش! معلم ما به این شکل به ما جهت داد. یعنی ما را روشنتر کرد. اما خوب به خاطر اینکه ما هنوز در شروع کار بودیم و در همه جلسات مذهبی مثلل حتی جلسات انجمن حجتیه را هم شرکت میکردیم.
مصاحبهکننده: شرکت شما در جلسات انجمن حجتیه مربوط به چه سالهایی بود؟ فعالیت انجمنیها در مشهد به چه شکل بود؟
جواد چشمهنور: اینها برمیگردد به همان سالهای پنجاه. دوران دبیرستان. انجمنیها یکی از کارهایی که میکردند در آن زمان، میآمدند جلساتشان را در مکانهای بزرگ و شیک برگزار میکردند. مثلاً من یادم است در خیابان جم، روبروی سینمای آریا، قدس فعلی، یک خانهای بود شاید مثلاً یک هکتار این خانه بزرگیاش بود. در این خانهای که بهصورت باغ بود، محل سخنرانی را آنجا قرار میدادند و حالا تعجب است که، این را من ميگویم در حیاط خانه میز و صندلی میگذاشتند. خیلی به اصطلاح متجدد و بعد خیلی شیک هم پذیرایی میکردند. خوب خیلی ویژه بود آن زمان، آدم توی مجلسی برود روی میز و صندلی بنشیند و بعد بستنی هم بهت بدهند. یعنی اصلاً، حالا این چیزها یک چیزهای بدیهی و پیش پا افتاده است ولی خب آن زمان اینها خیلی مطرح میشد، از نظر وجاهت، بعد هم سعی میکردند که به پیروانشان آموزش بدهند که چطوری سخنرانی کنید، چطوری حرف بزنید.
مصاحبهکننده: ببخشید با دوستانتان میرفتید جلسه یا تنهایی میرفتید؟
جواد چشمهنور: من، هم با دوستام میرفتم و هم تنهایی میرفتم. اما چون آن زمان در سیکل اول بودم الان اسامی دوستان آن زمانم را به یاد ندارم.
مصاحبهکننده: به نظر شما که هم تجربه شرکت در جلسات انجمن حجتیه را داشته و هم در جلسات مسجد امام حسن(ع) و کرامت شرکت داشتید چه تفاوت محتوایی این جلسات با همدیگر داشتند؟
جواد چشمهنور: آن زمان موضوع اکثر محافل مذهبی همه پیرامون شناخت حضرت مهدی(عج) بود. مثلاً خود شعار انجمن حجتیه همان در واقع تبلیغ مهدویت بود، میخواست نقش امام زمان را برای مردم مطرح کند. مرحوم فلسفی هم تا حدودی، مرحوم کافی را میبینیم باز همینطور بود؛ حتی مرحوم عابدزاده گل فعالیتهایش مهدیه و نیمه شعبان بود. فقط تنها چیزی که در مشهد ایجاد شد صحبتهای آقای خامنهای و شهید هاشمینژاد بود که یک دفعه شکل آن محافل سنتی را عوض کردند هیچکس نمیتواند انکار کند که محافل مذهبی بیشتر پیرامون مهدویت کار میکردند. از انجمن حجتیه گرفته تا مرحوم عابدزاده و انجمن پیروان قران. ولی افرادی مثل شهید هاشمینژاد و رهبری در مسجد کرامت حرکت دیگهای شروع کردند. یعنی در واقع طرحی نو و به حساب انقلابی در محافل مذهبی مشهد ایجاد کردند.
مصاحبهکننده: برگردیم به دوران دبیرستان شما؛ بعد از آشنائیتان با جلسات انجمن حجتیه
جواد چشمهنور: اینجا لازمه این مسئله را ذکر کنم که شرکت ما در جلسات انجمن حجتیه به این معنا نبود که مثلا من جز انجمن حجتیه هستم. آن زمان به اقتضای سنمان و شرایط اجتماعی آن دوره در جلسات مختلف مذهبی شرکت میکردیم. یکسری از محافل مذهبی توی خانهها میچرخید، دورههای قرآن بود یا محافل مذهبی دیگر کمتر محفلی بود که به مسائل سیاسی ميپرداخت. کم کم بعضی از سخنرانیهایی که در واقع توی خانهها شکل ميگرفت، مخفیانه انجام میشد. مثلاً در آن زمان قبل از انقلاب، سخنرانیهای آقای آشوری، که اعدام شد، مخفیانه بود. منزل ایشان در شبهای شنبه محفلی بود برای همة روشنفکرها و مبارزین مشهد، مخصوصاً روحانیون میآمدند و ایشان تفسیر نهجالبلاغه ميگفت و شاید ما ماهها در جلسات منزل ایشان شرکت میکردیم. ماهها ميرفتیم و یکی از ویژگیهایی که حالا ایشان داشت، این مسئلهای که من میگویم مربوط به همان سالهای 52، 53 به بعد است که ایشان در پایین خیابان همان کوچة عسگریه، خانة بسیار محقرِ و زندگی بسیار سادهای داشت. آقای آشوری هم طلبه بود و هم در دانشگاه درس میخواند. اهل گناباد بود و شغلش هم چاهکنی بود. علاوه براینکه روحانی بود، تابستانها میرفت چاه میکند. یعنی مقنی بود، نه مقنیِ فاضلاب؛ یعنی چاهکن بود. چاه قنات و اینها میزد. شغلش این بود. درآمد مستقلی داشت و ایشان هم از کسانی بود که خیلی به آقای خامنهای ارادت داشت. علاوه بر ایشان، در بعضی از منازل آقای فرزانه صحبت ميکردند. سلسله سخنرانیهای خوبی داشتند. روشنگریهای خوبی برای ما جوانان انجام میشد. آن افرادی هم که میآمدند تقریباً زیر پنجاه نفر بودند. یعنی بین بیست تا سی نفر تو آن جلسات شرکت میکردند.
مصاحبهکننده: به تنهایی که در این جلسات شرکت نمیکردید؟
جواد چشمهنور: نه همراه با دوستانم یکی آقای احمدی بود؛ ایشان در واقع فرد مذهبی بود. یکی دیگر آقای حقیقی بود. اینها آدمهای مذهبی بودند بعد از انکه من در سال آخر دبیرستان یک مشکلاتی خانوادگی برایم پیش آمد و مجبور شدم یک سال ترک تحصیل بکنم و کار پدرم را انجام بدهم؛ در همان زمان، برای اینکه از درسم هم عقب نمانم. آمدم در مدرسه غیر انتفاعی کمالالملک، که تازه در نزدیک میدان شهدا تشکیل شده بود؛ ثبت نام کردم و در آن مدرسه با همین آقای حقیقی که میگویم دوستمان است آشنا شدیم و یک انجمن اسلامی به نام مکتب ندای حق در آن مدرسه تشکیل دادیم. رئیس آن دبیرستان هم آقای کمالی بود. برای همین آن دبیرستان را کمالالملک گذاشته بود. من در آنجا شروع کردم به یکسری کارهای مطالعاتی، یعنی در آنجا مطالعات من شکل مبارزاتی گرفت. یادم است یک معلم ادبیات داشتیم که آدم بسیار مذهبی و خیلی حامی ما بچه مذهبیها در آن مدرسه بود. در آن مدرسه اکثر وقتهایی که ساعت انشاء بود، من یک کارهای تحقیقاتی و پژوهشی انجام ميدادم و میآمدم بهصورت مقاله میخواندم. مثلاً یادم است کتاب پاتریس لمومبا که مبارز کنگویی بود، و بر علیه بلژیکیها و فرانسویها حرکت کرد را آنجا کنفرانس دادم. این کتاب حدود 300 صفحه بود من این را در شش یا هفت صفحة ورقة بزرگ خلاصه کردم و آمدم در آنجا ارائه دادم و خیلی بازتاب عجیبی پیدا کرد که خیلی حساس شده بودند چون آن زمان معلمها هم در واقع شناختی نداشتند. از بس که من آنجا ميرفتم کنفرانس میدادم اسم ما را گذاشته بودند شیخ برپا؛ شیخ برپا یک اصطلاحی برای تمسخر ما شده بود. یعنی اینقدر جو آن زمان دبیرستان ما ضد مذهبی بود؛ بعد از آن وارد دبیرستان نصیرزاده شدیم. در آنجا چند تا دوست مذهبی خوب پیدا کردیم.
مصاحبهکننده: آشنایی شما با شهید فرودی از چه زمانی شروع شد؟
جواد چشمهنور: بله. وقتی که وارد دبیرستان نصیرزاده شدم با دوستان بسیار خوبی آنجا آشنا شدم و خیلی از دوستان ما در آنجا همفکر ما بودند. یکی از دوستان بسیار خوب ما که از همان تاریخ تا همین الان با هم ارتباط نزدیک داریم دوستی بنام آقای محمد حقیقتنیا است. پدر ایشان فرهنگی بودند و فرد روشنی بود، آدم فهمیده و با سوادی بودند و حتی ایشان همراه با شهید تدین که ایشان هم فرهنگی بود، یک خیریه تاسیس کرد. منزل ایشان در کوچهی زردی بین میدان توحید و میدان شهداء بود. روبروی کوچه زردی، خیابان رضویها بود که منزل ما آنجا بود. همسایگی با آقای حقیقتنیا باعث شد که باب جدیدی در سیر فعالیتهای سیاسی- اجتماعی ما باز شود. علت این بود که ایشان آمد گفت که در همسایگی ما یک آقایی هست، طلبهی جوانی، اهل فردوس، ساواک ایشان را گرفته برده زندان و الان تازگی از زندان آزاد شده است. این خبر و ملاقات با یک زندانی سیاسی برای من خیلی جالب و هیجانانگیز بود. ما هم این طلبه جوان را به منزل آقای حقیقتنیا دعوت کردیم. ایشان یک طلبهی لاغر و رنجوری بود که هنوز همان لباس بلند طلبهای برش بود و بسیار آدم ضعیف و نحیفی بود ولی افکار عجیبی داشت اصلاً آن ذهنیت فکری و ایدههای اطلاعاتی او به قیافهاش نمیخورد. این بود که ما در واقع باب دوستی را با ایشان آنجا آغاز کردیم و ایشان شروع کرد به یک سری مباحث و صحبتهایی در ارتباط با جریان زندان که برای ما خیلی تازگی داشت. بحث گروهها بحث جریانات نمیدانم بحث امام و مرجعیت و تمام آن چیزهایی که برای عموم مردم مشخص نبود؛ یعنی دنبالش نبودند. ایشان این مسائل را برای ما شرح دادند.
مصاحبهکننده: در همان جلسه اول این مسائل مطرح شد یا بازهم با ایشان ارتباط گرفتید؟
جواد چشمهنور: بعدها جلسات مستمر پیدا کردیم. ایشان در ان جلسات از جریان گروهکها میگفت، گروههایی که آن زمان مجاهدین خلقی که بودند در زندان، فدائیان خلق که بودند بعد گروههای دیگر، گروههای مثلاً دیگری که در مشهد بودند. خلاصه ایشان صحبتهای مختلفی میکرد و بعد من جمله از یکی از برنامهها و صحبتهایی که ایشان میکرد حرکت امام خمینی بود.
مصاحبهکننده: این آشنایی مربوط به چه سالهایی بود و اگر امکان دارد در مورد شهید فرودی بیشتر توضیح بدهید؟
جواد چشمهنور: سالهای54 و 55؛ شهید فرودی یک طلبهی مبارزی بود که در مدرسهی حاج آقای موسویان درس میداد و درس هم آنجا میخواند. علاوه بر این ایشان در مدرسه علمیه کوچه پنجه الان هم نمیدانم هست یا نه درس طلبگی میداد. و یک آدمِ بسیار خلاق و بسیار تیزهوش، بسیار متدین و متواضع بود. شهید فردوی برای ما یک شخصیت کامل و انقلابی بود. ایشان از آن انسانهای چند بعدی بود. بعد هنری و قلم ایشان از نظر ما مثل شهید آوینی و بعد مبارزاتی و چریکی مثل شهید منتظری و از نظر مسائل اخلاقی و عرفانی شبیه شهید چمران بود. ایشان در حالی که یک آدم عارف مسلکی بود وارد جریان مبارزه هم شده بود. شهید فرودی در بیشتر جریانات فیزیکی، تظاهرات فیزیکی مشهد قبل از راهپیماییهای علنی سال 57 نقش فعال داشت. شهید فرودی و شخصیتهای امثال ایشان یخ مبارزات شاهنشاهی را شکستند. قبل از سال 57 هرگاه اسم شاه را میآوردید خیلیها در میرفتند؛ حتی آدمهای مذهبی و فعال هم میترسیدند.
مصاحبهکننده: جلسات شما با شهید فرودی در کجا برگزار میشد و برنامه این جلسات چه بود؟
جواد چشمهنور: جلسات در منازل برگزار میشد. و بیشتر هم در منزل خود شهید، به صورت نیمه مخفی، برگزار میشد. هدف این جلسات آگهی دادن به ما از طریق توزیع و معرفی کتاب و همکاری در پخش اعلامیه و فعالیتهای مبارزاتی مثل راه انداختن تظاهراتهایی مثل قیام 17 دی زنان و ایجاد و همکاری با کتابفروشیهای انقلابی مثل کتابفروشی توحید و... بود. این کارها کم کم تشکیلاتیتر شد و در نتیجه گروه ستاره اسلام با همکاری ما شکل گرفت. شهید فرودی به این فکر رسید که این جمع را یک ساماندهی بکند و یک تشکیلات گروهی راه بیندازد و همین کار هم انجام شد. به اتفاق چند تا از دوستان خودمان من جمله آقای راستگو که آن زمان طلبهای بود که هنوز تهران نرفته بود با شهید فرودی و فکر میکنم که برادرِ آقای هاشمینژاد این گروه شکل گرفت.
مصاحبهکننده: یعنی گروه ستاره اسلام نتیجه جلسات خانگی شهید فرودی با همفکرانش بود؟
جواد چشمهنور: بله اما توجه داشته باشید که تشکیل این گروه تنها حاصل آن جلسات نبوده بلکه فکر ایجاد یک گروه در دوران زندان برای شهید فرودی به وجود آمده بود. شهید فرودی به زندان که وارد میشود گروههای مجاهدین خلق سعی میکنند که به شکلی ایشان را جذب کنند؛ در آن شرایط، روند این بود که جریانهای فکری در زندان سعی داشتند تا تازه واردها را جذب گروه خود بکنند. مجاهدین خلق هم در آن زمان به این نتیجه رسیده بودند که در واقع نمیشود با مبانی اسلام به مبارزه ادامه بدهند و کمکم یک حالت التقاط برای اینها به وجود آمده بود و در واقع این بود که مبانی اسلامی را با مسائل التقاطی آمیخته بودند و حتی خیلی چیزها را نفی میکردند. خوب در یک وقت دیدیم که حتی بعضی از افراد مثل شریف واقفی که جلوی اینها ایستادند و جلوی انحراف سران اینها ایستادند آنها را کشتند و به آتش دادند که چرا اینها مخالفت تشکیلاتی میکنند. شهید فرودی از آن جایی که آدم بسیار تیزبین و روشنی بود آنجا با شخصیتهای بسیار زیادی تو زندان آشنا میشود من جمله آقای عسگراولادی؛ شهید فرودی گفت که من رفتم سراغ آقای عسگراولادی، به آقای عسگراولادی گفتم: میشود آقای عسگراولادی برای من یک مقداری از جهان بینی و شناختی که اینها دارند صحبت بکنید؟
مصاحبهکننده: ببخشید این صحبت را شما از خود شهید فرودی شنیدهاید؟
جواد چشمهنور: بله شخص شهید فرودی این ماجرا را برای من تعریف کرد. و گفت آقای عسگراولادی به من گفته که من در زندان برای چندین سال برنامه چیدم هیچ وقتی برای این کار ندارم ولی حاضرم از ناهارم، از زمانی که برای ناهار اختصاص دارد 20 دقیقه از ناهارم بزنم این بحثها را با تو داشته باشم. خوب بعد از این که شهید فرودی میآید بیرون، جریان گروه ستارهی اسلام شکل میگیرد؛ به این طریق که جریان التقاط و چپ اینها دو ضربه اصلی به انقلاب زدهاند یکی در جریان نهضت جنگل که میرزا کوچک خان در واقع طعمهی همین چپیها شد و از این طرف هم میبینیم که شریف واقفی قربانی جریانِ التقاط میشود بعد اینها میآیند این 2 تا به عنوان نماد میگیرند. یعنی گروه ستارهی اسلام میآید مبانی ایدئولوژیک و فکری خودش را در افشای این 2 خط انحرافی در قالب نشریات و کارهای ایدئولوژیکی پایهریزی میکند. بر این اساس؛ در آرم گروه ستاره اسلام یک طرف شریف واقفی و یک طرف میرزاکوچک خان نوشته شده است. و بالای آرم هم سه آیه اول سوره طارق نوشته شده است: و السما و الطارق و ما ادراک ما الطارق النجم الثاقب.
منبع
مصاحبه با جواد چشمه نور- از حادثه مسجد فیل تا شکل گیری گروه ستاره اسلام
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی