تفاوت میان نسخه‌های ««نامه سرخ ماه»؛ روایت یک دنیا رنج و دل‌تنگی مادران اسرا از زبان یک نامه‌رسان»

از قصه‌ی ما
(صفحه‌ای تازه حاوی «'''«نامه سرخ ماه»؛ روایت یک دنیا رنج و دل‌تنگی مادران اسرا از زبان یک نامه‌رس...» ایجاد کرد)
 
سطر ۱۷: سطر ۱۷:
در باز شد. پیرزن با لباس کردی سلام کرد. جواب سلامش را دادم. گفت: «نامه فرهنگ هاوردیه، اوخوه که دیاری، دلم دی تنگ بی کیس».(نامه فرهنگ را آوردی؛ کاش خودش را می‌آوردی، دل‌تنگم) گفتم: «مادرجان میاد به امید خدا به زودی ان‌شاءالله...».
در باز شد. پیرزن با لباس کردی سلام کرد. جواب سلامش را دادم. گفت: «نامه فرهنگ هاوردیه، اوخوه که دیاری، دلم دی تنگ بی کیس».(نامه فرهنگ را آوردی؛ کاش خودش را می‌آوردی، دل‌تنگم) گفتم: «مادرجان میاد به امید خدا به زودی ان‌شاءالله...».


زبان پیرزن را متوجه نمی‌شدم، ولی وقتی نامه را به دستش دادم؛ حس مادری را فهمیدم. پیرزن نامه را بوسید و روی قلبش گذاشت و با زبان کردی زمزمه کرد: «لوز، لوز». هوا سرد بود و تاریک ولی گرمای قلب مادرانه‌اش را حس می‌کردم.
'''زبان پیرزن را متوجه نمی‌شدم، ولی وقتی نامه را به دستش دادم؛ حس مادری را فهمیدم. پیرزن نامه را بوسید و روی قلبش گذاشت و با زبان کردی زمزمه کرد: «لوز، لوز». هوا سرد بود و تاریک ولی گرمای قلب مادرانه‌اش را حس می‌کردم.
 
'''
[[رده: اهالی همدان]]
[[رده: اهالی همدان]]
[[رده: هلال اهمر]]
[[رده: هلال اهمر]]

نسخهٔ ‏۲۴ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۵۷

«نامه سرخ ماه»؛ روایت یک دنیا رنج و دل‌تنگی مادران اسرا از زبان یک نامه‌رسان

1399030916394053620504524.jpg

دل‌تنگی‌هایشان تمامی نداشت؛ صدای کوبه در که می‌آمد می‌دویدند. با دستان لرزان، نامه روی قلب گذاشته و می‌بوسیدند.

جنگ بود و روزگار بدجوری سخت بود؛ سختی‌هایی که خانواده اسرا بیشتر حسش می‌کردند و با هر صدا به طرف در می‌شتافتند تا شاید عزیزشان برگشته باشد.

«نامه سرخ ماه» خاطرات مهدی حیدری کارمند نامه رسان سازمان هلال احمر همدان به قلم لیلا عبهری است. این کتاب دربرگیرنده خاطرات راوی از رساندن نامه اسرای جنگ نحمیلی به خانواده‌هایشان بوده و حال و هوای روزهای جنگ در همدان را هم روایت می‌کند.

کتابی با نثر روان و زیبا و روایتی ساده و صمیمی از دل‌تنگی‌های پدران و مادران اسرا که به وسیله انتشارات اقلیم دانش منتشر شده است.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم: « ... به در خانه‌شان رسیدم. هوا تاریک شده بود. در زدم پیرزن با صدای مهربان و با صلابتش می‌گفت: «ها کیه، هاتِم(آمدم)».

گفتم: «منم حیدری، نامه‌رسان هلال احمر مادرجان».

در باز شد. پیرزن با لباس کردی سلام کرد. جواب سلامش را دادم. گفت: «نامه فرهنگ هاوردیه، اوخوه که دیاری، دلم دی تنگ بی کیس».(نامه فرهنگ را آوردی؛ کاش خودش را می‌آوردی، دل‌تنگم) گفتم: «مادرجان میاد به امید خدا به زودی ان‌شاءالله...».

زبان پیرزن را متوجه نمی‌شدم، ولی وقتی نامه را به دستش دادم؛ حس مادری را فهمیدم. پیرزن نامه را بوسید و روی قلبش گذاشت و با زبان کردی زمزمه کرد: «لوز، لوز». هوا سرد بود و تاریک ولی گرمای قلب مادرانه‌اش را حس می‌کردم.

منابع

«نامه سرخ ماه»؛ روایت یک دنیا رنج و دل‌تنگی مادران اسرا