تفاوت میان نسخه‌های «شیرزنی کردی که چند مرد را حریف بود»

از قصه‌ی ما
(صفحه‌ای تازه حاوی «== وقتی به جای شوهرش سلاح ها را جمع کرد == زنی مثل رابعه عباسی آزاد. رابعه عباسی...» ایجاد کرد)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۲۱ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۵۹

وقتی به جای شوهرش سلاح ها را جمع کرد

زنی مثل رابعه عباسی آزاد. رابعه عباسی آزاد در کردستان جزء زنان مجاهد کرد کردستان است ما در کردستان سیزده شهید زن کرد داریم در کردستان گروه‌هایی بودند که این گروه‌ها یکی از فعالیت‌های اصلی آن‌ها این بوده که راه بلد بودند در کردستان فعالین جبهه ما را خب رزمنده‌های ما را در راه‌ها می‌بردند و در عین حال به خاطر این که خب ارتباط باید بین رزمنده‌های ما و مردم کردستان برقرار می‌شد این‌ها ورود پیدا می‌کردند با مردم ارتباط برقرار می‌کردند خیلی موقع‌ها این‌ها می‌رفتند و در جبهه مقابل برای این‌ها اطلاعات کسب می‌کردند اسم این‌ها را پیش‌مرگ‌ها می‌گذاشتند همسر رابعه عباسی آزاد یکی از مسئولین این پیش‌مرگ‌ها در بانه است می‌گوید مسئولیت اولی که این همسر من به عهده او افتاد این بود که برود و سلاح‌ها را از بین مردم جمع بکند سلاح در کردستان بین مردم خیلی به وفور پیدا می‌شد قرار شد سلاح‌ها را جمع بکند خب سلاح‌ها همه جمع شده بود در درون خانه‌ها مخفی کرده بودند می‌گفت شوهرم نمی‌توانست این کار را انجام بدهد و در خانه مستاٌصل شده بود می‌گفت من پیش او رفتم گفتم نگران چه هستی گفت موضوع چنین چیزی پیش آمده نگران هستم نمی‌توانم بروم سلاح‌ها را جمع کنم گفتم خب نگران نباش من می‌روم موضوع این قدر خطرناک ورود پیدا بکند در خانه‌های روستایی‌ها که هر آن مطمئناً احتمال بسیار بالای خطر وجود دارد می‌گوید خب من می‌روم جمع می‌کنم شروع می‌کند تمام روستاهای اطراف بانه و شهر بانه را رفتن دانه دانه افراد را پیدا کردن با آن‌ها صحبت کردن و این سلاح‌ها را جمع کردن وقتی سلاح‌ها جمع می‌شود چند ماشین سلاح جمع می‌شود حالا قرار است این به سنندج برود باز شوهر رابعه مستاٌصل است خب من کی با این را بفرستم؟ هم مطمئن باشد هم راه را بلد باشد کسی را ندارم باز رابعه پیش قدم می‌شود رابعه عباسی آزاد سوار بر پشت یکی از این نیسان‌ها و وانت‌ها از بانه تا سنندج سلاح را می‌برد.

راه بلد پیش مرگ ها شد و جنگید

من فقط یک قسمت از یک بخش کوچکی از زندگی رابعه عباسی آزاد را به صورت جزئی تعریف می‌کنم شیرزن بودن این رابعه عباسی آزاد را شما قشنگ درک کنید. می‌گوید یکی از شب‌های سرد زمستان کردستان و بانه شوهر من هم به ماٌموریت رفته بود برف شدیدی می‌بارید یک تعدادی از رزمنده‌ها می‌خواستند برای شناسایی به جلو بروند یک تعدادی از این پیش‌مرگ‌ها جوان بودند راه را خیلی هم بلد نبودند همیشه شوهر من این مسیر را می‌برد حالا این دفعه شوهر من نبود این‌ها می‌گویند ما شما را می‌بریم می‌گفت من شدیداض مخالفت کردم گفتم شما جاده را بلد نیستید و می‌روید کار را خراب می‌کنید ولی این‌ها حرف گوش نکردند رفتند گفت دم دم‌های غروب بود که این‌ها حرکت کردند و رفتند یکی دو ساعت بیشتر نگذشت که صدای تیراندازی شدیدی از بالای کوه آمد متوجه شدم که لو رفتند و درگیری شده می‌گفت این درگیری این قدر ادامه پیدا کرد که در فاصله خیلی کوتاهی از آن مقری که ما مستقر بودیم من صدای تیر را می‌شنیدم دانه دانه افرادی که در این مقر بودند از آقایان می‌رفتند و به گروه آن رزمنده‌ها می‌پیوستند و می‌جنگیدند گفت کار به جایی رسید که من رابعه بودم و این مقر یک یوزی برداشتم و خود من هم رفتم به آن‌ها پیوستم شروع می‌کردم دانه دانه کسانی که جانباز شده بودند تیر خورده بودند این‌ها را با یک دست کشیدن با دست دیگر با یوزی با دشمن مقابله کردن برمی‌گشتم این‌ها را می‌آوردم داخل مقر گذاشتن و دوباره به سمت جلو می‌رفتم یک زن با یک داست دارد می‌جنگد و با دست دیگر دارد یک مرد را همراه خودش می‌کشد.

دهها منافق را دستگیر کرد

این برای یک مرد قابل تصور نیست رابعه عباسی آزاد می‌گوید قریب به ده نفر بیست نفر را من همین جوری به داخل مقر آوردم کار به جایی رسیده بود که چند ده متری مقر این‌ها بودند تا اذان صبح من به تنهایی آن‌جا جنگیدم وقتی که دم دم‌های اذان صبح بود یک تعدادی از همان پیش‌مرگ‌هایی که رفته بودند جانباز شده بودند و داشتند کم‌کم برمی‌گشتند به داخل مقر می‌آمدند یا در مقر مقابله بکنند می‌گفت من این‌ها را وقتی دیدم گفتم شما خیانت کردید شما منافق هستید همه این‌ها را دستگیر کردم و دست‌های آن‌ها را بستم خودم بودم و یک پزشک دیگر که جفت ما داشتیم از مقر محافظت می‌کردیم تا بعد از اذان صبح گردان سپاه آمد و مقر را نجات داد رابعه عباسی آزاد مقر سپاه را به تنهایی حفظ می‌کند یک زن در عین حالی که دارد این کار را انجام می‌دهد نمی‌گذارد بچه‌ها هم اسیر بشوند بچه‌ها را دانه دانه برمی‌گرداند رابعه عباسی آزاد در بانه.

منابع

تاریخ شفاهی دفتر جبهه مطالعات فرهنگی.