تفاوت میان نسخههای «شهید علی انصاری (تنها استاندار شهید ایران)»
سطر ۲۴: | سطر ۲۴: | ||
== چگونگی شهادت علی انصاری و [[مهندس نورانی (معاون عمرانی استانداری گیلان)]] از زبان همسر مهندس نورانی == | == چگونگی شهادت علی انصاری و [[مهندس نورانی (معاون عمرانی استانداری گیلان)]] از زبان همسر مهندس نورانی == | ||
از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید. سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال ۱۴۰۳ مصادف با ۱۵ تیرماه سال ۶۰ بود. آن شب آقای '''مهندس انصاری'''، در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقهای به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفت صبح، '''نورانی''' بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچهها غذا نمیدهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش میکنم. مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفتند. محل سکونت ما طبقهی پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در '''خیابان لاکانی''' رشت بود تا گذشتن آنها از ۷۶ پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلولهها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظهی بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود. ماشین در پیاده رو در حالیکه درب طرف راننده باز بود و '''نورانی''' داخلش نشسته بود، دونفر مسلح دور و بر آن می پریدند و آخرین گلوله را به طرف '''نورانی''' شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند. تا لحظهها موتور ترورییستها را با چشم تعقیب میکردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرینش. انگار کسی صدایم را نمیشنید. با عجله از پلههای طولانی پایین آمدم، ولی وقتی به پایین پلهها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش. فریاد میزدم مراهم ببرید، ولی کسی نبود که به حرفم گوش کند. چون نگران بچهها بودم و می ترسیدم بهدنبال من از پلهها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم. ده دقیقهای نمیدانستم چه کار کنم. من و مهدی گریه میکردیم. بچهها از صدای گریهی ما بیدار شدند. به یکی یکی می گفتم هادی جان، حامدجان، شما یتیم شدید بعد از آن بفکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همانجا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و به خاک سپرده شد. | از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید. سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال ۱۴۰۳ مصادف با ۱۵ تیرماه سال ۶۰ بود. آن شب آقای '''مهندس انصاری'''، در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقهای به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفت صبح، '''نورانی''' بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچهها غذا نمیدهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش میکنم. مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفتند. محل سکونت ما طبقهی پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در '''خیابان لاکانی''' رشت بود تا گذشتن آنها از ۷۶ پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلولهها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظهی بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود. ماشین در پیاده رو در حالیکه درب طرف راننده باز بود و '''نورانی''' داخلش نشسته بود، دونفر مسلح دور و بر آن می پریدند و آخرین گلوله را به طرف '''نورانی''' شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند. تا لحظهها موتور ترورییستها را با چشم تعقیب میکردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرینش. انگار کسی صدایم را نمیشنید. با عجله از پلههای طولانی پایین آمدم، ولی وقتی به پایین پلهها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش. فریاد میزدم مراهم ببرید، ولی کسی نبود که به حرفم گوش کند. چون نگران بچهها بودم و می ترسیدم بهدنبال من از پلهها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم. ده دقیقهای نمیدانستم چه کار کنم. من و مهدی گریه میکردیم. بچهها از صدای گریهی ما بیدار شدند. به یکی یکی می گفتم هادی جان، حامدجان، شما یتیم شدید بعد از آن بفکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همانجا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و به خاک سپرده شد. | ||
== گلباران محل شهادت شهیدان نورانی و انصاری == | |||
بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان به مناسبت سی و نهمین سالروز عروج عارفانه و خونین استاندار مکتبی و خدمتگزار شهید دکتر علی اخوین انصاری برگزار کرد. گلباران محل شهادت شهیدان انصاری و نورانی ساعت ۸ صبح یکشنبه ۱۵ تیر ماه در رشت، خیابان لاکانی و ۱۰:۳۰ در گلزار مطهر شهدای رودسر انجام شد. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |
نسخهٔ ۲۳ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۶:۲۵
شهید «علی اخوین انصاری» در سال 1323 شمسی در شهرستان رودسر در استان گیلان به دنیا آمد. وی پساز قبولی در دانشگاه وارد دانشکدهی افسری شد اما به خاطر فعالیتهای سیاسی و مذهبی از آن دانشکده اخراج شد و به آموزگاری روی آورد. شهید انصاری پس از ده سال معلمی توانست همزمان دروس دانشگاهی را ادامه داده و فارغالتحصیل گردد. وی در سال 1354 شمسی برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و تاپایان دورهی دکتری، تحصیلات خود را گذراند، اما به دلیل پیروزی انقلاب اسلامی، دفاع از رسالهی دکترای خود را ناتمام گذاشت و به ایران بازگشت. شهید انصاری همچنین در سال 1355 شمسی، سفری به لبنان داشت و با شهید چمران و امام موسی صدر دیدار نمود. همچنین زمانی که خروش انقلاب اسلامی ایران پایههای ظلم را به لرزه افکند، شهید انصاری همانند دیگر عاشقان اسلام به محل اقامت حضرت امام (ره) در نوفل لوشاتوی فرانسه خدمت ایشان رسید وکسب فیض و تکلیف نمود. وی در سال 1358، عهدهدار استانداری گیلان شد و در برخورد با گروههای سیاسی مخالف نظام و منحرف، بسیار سخت گیر و فعال بود. سرانجام این انقلابی فداکار در بامداد پانزدهم تیرماه 1360 شمسی، بر اساس راهبرد ترور فیزیکی یاران انقلاب از سوی منافقینِ تروریست، مورد هجوم آنان واقع گردید و در 37 سالگی به شهادت رسید.
زندگی نامه
سال ۱۳۲۳ فرزندی در دستان مادری از زنان پاک و مؤمن شهرستان رودسر جای گرفت که نامش را علی نهادند. علی دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و در دورهی جوانی برای ادامهی تحصیل در دبیرستان نظام رهسپار شهر تهران شد،اما در خرداد ماه سال ۱۳۴۲ از دبیرستان اخراج گردید. وی پساز اخذ دیپلم در رشتهی «اقتصاد دانشگاه تهران» پذیرفته شد؛ اما پساز یک سال انصراف داد و تحصیلات خود را در رشتهی «ریاضی دانشگاه تهران» آغاز کرد. او در این دوره چندین مرتبه توسط ساواک بازداشت و به زندان رفت. وی پساز اتمام دورهی کارشناسی بهدلیل اینکه ساواک با ادامه تحصیلش در ایران مخالف بود به توصیهی پدر بزرگوارش با اسم مستعار به امریکا رفت و در دو رشتهی «صنایع» و «ریاضی» به طور همزمان تحصیلاتش را ادامه داد و در رشتهی ریاضی موفق به اخذ مدرک دکتری شد. او درزمان حضورش در امریکا دبیر «انتشارات انجمن اسلامی» بود و در زمینهی انتشار کتب باروحانیون مبارز رابطهی بسیار نزدیکی داشت و همچنین به عنوان استاد در دانشگاه تدریس میکرد که پس از دو ترم به جرم تبلیغ در هنگام تحصیل, از تدریس در کلیهی دانشگاههای امریکا منع شد، ولی پس از مدتی مسئولیت برگزاری مجالس و تظاهرات را درامریکا برعهده گرفت. «انصاری» به دلیل دوستی با «دکتر چمران» چندین مرتبه به لبنان رفت و پساز پیروزی انقلاب به ایران بازگشت و ابتدا به عنوان معاون استاندار خراسان وسپس در جایگاه استاندار گیلان به خدمت پرداخت و در همان زمان ریاست دانشکدهی فنی گیلان و عضویت هیأت علمی دانشگاه تهران را برعهده گرفت. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۰/۴/۱۵ یک هفته پس از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین در شهر رشت در حالیکه یازده زخم عشق را به جان خرید, آرام و مطمئن ندای حق را لبیک گفت.
شهید علی انصاری به روایت همسرش
سال اول زندگی مشتركمان بود. علی خیلی آرام در كنارم نشست و گفت: «چند روز بیشتر به عید نمانده, حدود 300 تومان دارم, میخواستم برای شما هدیهای بخرم ولی فكر كردم با این پول میتوانم لباسهای نو برای عید خانوادهای فقیر بگیرم. نمیدانم وظیفهام چیست. فكر كردم اگر با شما در میان بگذارم و شما مرا تشویق كنید كه برای آنها وسایل بخرم باعث میشود اگر این كار ثوابی هم داشته باشد شما هم در این مسئله سهیم باشید و این بهترین عیدی برای همسرم است.» زمان سپری شد و این بار آخرین سال زندگیمان بود, كودك سه سالهام صبح روز عید با شوق فراوان از خواب بیدار شد تا سال نو را به پدرش تبریك بگوید ولی او در خانه نبود. صبح خیلی زود برای رسیدگی به كارهایش و انجام مأموریتی به شهرستان بندرانزلی رفته بود. نگاهی به فرزندم كردم. او در سن كودكی قرار داشت و نمیدانست كه پدرش شاگرد مكتب امیرالمؤمنین است و روز عید برای تقسیم مواد غذایی و رسیدگی به امور نیازمندان از خانه بیرون رفته و برای اینكه خدمتش صادقانه باشد, به من نیز نگفته است. علی همانند صاحب نامش بینشان و بیریا مرحم زخمهای دل نیازمندان بود. روایت دوم اوایل تیرماه سال 1360 به مناسبت شهادت 72 تن، از گیلان به تهران آمده بودم. عصر روز چهاردهم تیرماه علی آقا تلفن كرد و گفت: «فردا شهید میشوم. به دلم افتاده و میدانم به لقاء الله خواهم رسید.» بغض گلویم را گرفت و با ناراحتی پرسیدم: «چرا این طور تصور میكنید, شما كه تاكنون تلفنها و تعقیبهای زیادی داشتهاید, اگر ممكن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید.» نگذاشت جملهام تمام شود و با لحن خاصی گفت: «هرگز میدان را با تهدید خالی نمیكنم.» آن روز هر دو ساعت یك بار با ایشان تماس میگرفتم تا اینكه صبح روز بعد قبل از وقت اداری, با محل كارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت, با خودم گفتم: «خدایا برای علی اتفاقی نیافتاده باشد.» مدت كوتاهی گذشت. درست ساعت 8:30 صبح یكی از دوستانش اطلاع داد به پای انصاری تیر خورده است و باید به گیلان بروم. اما من باور نكردم چون خودش به من گفته بود: «اگر خبرم را شنیدی, مطمئن باش كه به دو جای بدنم شلیك خواهند كرد, به مغزم چون برای خدا میاندیشد و به قلبم چون برای مردم میتپد.» زمانیكه به گیلان رسیدم, پیكر غرق به خون علی با یازده گلوله در بدن آمادهی تشییع بود و من در سوگ او جامه سیاه بر تن كردم.
نامهای از شهیدعلی انصاری
ای کوچک ضعیف ولی امید بخش، بدان که چشم روزگار از تمام حرکتت و افعالت عکسبرداری میکند و همهی اعمالت روی همگان تصویر زیبا و زشت می گذارد. آن چنان زیست کن که همه از دستت آسوده خاطر باشند و آنچنان برای دیگران بشتاب که همه از نبودنت ناراحت باشند. دخترم همیشه معاشرت ودوستیت با کسانی باشد که راه خدایی را میپیمایند و آنچنان با آنها معاشرت کن که چون حلقههای بهم پیوستهی زنجیر پای گیر گنهکاران و یار مظلومان و خصم ظالمان باشید. از آن کس که همیشه در پی تمجید و تعریف توست دوری کن چون اگر طوری زندگی کنی که همه از تو راضی باشند حق و باطل را در هم آمیختی. طوری زیست کن که دوستان خدا یارت باشند و دشمنان او به تو نفرت ورزند. چون اگر عملت دشمنان خدا را راضی کند باید در ایمانت شک کنی. نمیدانم در کدامین زمان ایمانت به ظهور خواهد رسید و نمیدانم که سرنوشتت به کجا خواهد انجامید ولی پدروار به تو میگویم آن چنان باش که زنان اسوهی روزگار بودند، مانند فاطمه(س) و زینب(س) فریادرس مظلومین و خصم ظالمین باش و به خانهی مظلومین در مقابل آفتاب سوزان زمان سایبان باش و بر سر ظالمین فریاد بزن، در مقابل مظلوم متین و موقر باش، ولی در مقابل ظالم سکوتت را بشکن و بر سرشان فریاد زن و فریادت را به شیون مبدل کن و شیون را به پیکار و پیکار را به جهاد و لازم است که در مرحلهی اول، جهاد با نفس را مراعات کن که خود بودن و خودپسندی ریشهی اعمال نیک را نیز فنا کند. در خاتمه سلامم را به خوبان و درست کرداران باایمان و نمازگزاران واقعی ابلاغ کنید و طلب دعا که خداوند راه گشادهی ما را وسیله و مقاومت ما را محکم کند، باشد که انتظار منتظران به پایان رسد. از خداوند عمل صالح و تقوی و ایمان رابرایتان خواستارم.
وصیتنامهی شهیدعلی انصاری
… و تو ای دخترم, کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش. همرزمان تو در هفدهم شهریور ماه غوغا به پا کردند و با سمیهها همراه شدند. تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کردن عدالت اجتماعی را ندارد. بر سر مستکبرین فریاد زن, نسبت به مستضعفین خاضع باش … اما تو ای همراهم (همسرم) با مشکلات زمانه مدارا کن و مانند سنگ صخره باش, بدان اگر شهید شدم, زهی سعادت. در هر صورت تو راهی را که راه انقلاب حسین(ع) هست, ادامه بده و آنقدر تلاش کن تا به شهادت برسی. از مال دنیا چیزی ندارم که برایت بگذارم، ولی باشرافت زیستن را به یادگار گذاشتم که تو نیز آن را ادامه دهی. اگر مردم در زیر عکس امام(ره) عکسم را جای دهید که شاید ترشحات روحانی عظیم این مرد بزرگ بر تصویرم, غبار شرف گیرد. چیزی ندارم که برای تو باقی بگذارم ولی بدان که عمری را با شرافت زیستم و در مقابل ناحق هرگز سر تعظیم فرود نیاوردم. تو چون کوه استوار باش اگر کشته شدم زهی خوشبختی، بر مردهام گریه مکن شیرزن باش و مقتدر. کولهبارم را برگیر و بقیهی راهم را ادامه ده و هیچوقت راه امام را تنها مگذار. اگر همه عدول کردند تنهای تنها به راهت ادامه بده تا در این راه تو نیز به شهادت برسی. از مرگ نهراس، چون ترسوها جسارت مبارزه را ندارند. در مبارزه با ضدانقلابیون (مزاحمین اسلام) در هر نوعش مبارزه کن. دخترم شجاع باش و امیدوارم انقلاب را یاری کنی که خدا یاریکنندگان را دوست دارد. ای کاش میتوانستم آن چیز را که در قلبم هست با تو بگویم ولی زبانم یارای گفتن و یارای نوشتن را ندارد. برای رسیدن به آگاهی و شناخت قرآن بخوان، تا در فهم بدانجا برسی که شک از دل تو زدوده شود و برای رسیدن به شهادت روزشماری کنی. در هر سنگر مبارزه مادرت را نیز همراه ببر.
صحبتها و خاطرات برادر شهیدعلی انصاری دربارهی ایشان
برادرم قبل از ارائهي تز دكتراي خود به ايران آمد و به عنوان معاون استانداري خراسان مشغول به خدمت شد . البته ايشان در تمام اين مدت كمترين حقوقي از استانداري دريافت نمي كردند . در سال 1358 كه آيت الله هاشمي رفسنجانی وزير وقت كشور بودند ايشان بهعنوان استاندار گيلان انتخاب شدند. دوران خدمت ايشان در استانداري گيلان بسيار پر مرارت و سخت بود. در دوران استانداری ايشان بسياري از گروههاي محارب و منجمله منافقين در گيلان تحركات زيادي از خود بروز میدادند و باعث آشوب و بلواي زيادي در اين استان میشدند. ايشان به سبب خدمات و محبوبيت زيادي كه در بين مردم استان داشتند مورد خشم و غضب تعداد زيادي از منافقين قرار گرفتند. كينه و دشمني دشمنان نسبت به ايشان به حدی بود كه پساز تلاش زياد در تخريب وجه مردمي ايشان، بالاخره در پانزدهم تيرماه 1360( برابر با چهارمين روز از ماه مبارك رمضان) در رشت در ساعت 6:45 و زماني كه ايشان به همراه معاون خود شهيد عليرضا نوراني در راه رفتن به استانداري بودند و در خيابان لاکانی بهدست منافقين كوردل به شهادت رسيدند. از ايشان دختري به يادگار مانده است كه به لطف پروردگار و دنبال نمودن وصيت پدربزرگوارشان امروز بهعنوان متخصص اعصاب و روان مشغول به كار هستند. در مورد تحركات و اقدامات منافقين ابتدا بايد عرض كنم در آن دوران منافقين تحركات مذبوحانهاي را در انزلي و لاهيجان انجام ميدادند. آن موقع فرماندار لاهيجان شخصي بود به نام ابوالحسن كريمي كه توسط گروهك منافقين به شهادت رسيده بود , استاندار وقت استان شخص نالايقي بود، بهگونهاي تلاش ميكرد كه انگار قرار است پشت سرش همه چيز را خراب كند و اثري از آبادي نيز برجاي نماند. مردم اما مردمي انقلابي و شهادت طلب بودند. اوضاع اقتصادي مردم نيز اوضاع خوبي نبود و بيكاري ناشي از سياستهاي رژيم شاه مردم را به ستوه آورده بود. برادرم بسيار كار مي كردند و من همواره از ايشان مي خواستم در روابط خود احتياط كنند و كمي هم به فكر خودشان باشند. ايشان بارها توسط منافقين تهديد به مرگ شده بودند، اما ابايي نداشتند تا براي مردم استان همه كار انجام دهند. محبوبيت ايشان روز به روز در حال افزايش بود و افراد منافق نمي توانستند يك مدير مردمي را در استان ببينند. برادرم در مساجد و تكيهها و مجامع عمومي سخنراني ميكرد و با منافقين مناظره مي كرد و به اعتراضات آنها پاسخ ميداد و آنها هم كه جواب منطقي و مستدلي نداشتند در مقابل حرفهاي آگاهانهی شهيدعلی انصاری جوابي براي گفتن نداشتند. برادرم به آنها مي گفت اگر جواب منطقي و مستندي داريد بايد بياييد و صحبت كنيد نه اينكه به روي مردم سلاح بكشيد، شما بياييد و براي مردم كار كنيد و در قبال آن از ما حقوق دريافت كنيد. دوست دارم در پايان اين مجال گوشههايي از دو نامهاي راكه برادرم در آن سالها براي من نوشته بود را دراينجا ذكر كنم. در يكي از نامههايي كه در اول خردادماه 1356 براي من نوشته بود آمده است : " برادرم رهرو كساني باشيد كه نعمت هدايت را به بهترين نحو آموختهاند و صبر و استقامت و مبارزه با ناملايمات را پيشه خود ساختهاند . برادرم احمد آقا! انسان در هر مرحلهای كه باشد در ابتدا بايد انسان بودن خود را اثبات كند و بعد از آن به مدرك تحصيلي خود افتخار كند. چه بسا افرادي كه به ظاهر داراي مدرك بالايي از نظر مدارج علمي باشند اما از انسانيت بويي نبرده باشند و در درجهي صفر قرار داشته باشند. " درنامه دوم ايشان در ابتداي سال 1357 براي تبريك نوروز براي من نامهای نوشته بودند كه در آن آمده است : " احمد آقا مي خواستم عيد و سال نو را به شما تبريک بگويم، اما ديدم طاغوت را بر گرده خود ديدن نه عيد است و نه نوروز. شما را به صبر و استقامت همراه با فرياد بر سر طاغوت زمانه دعوت ميكنم. "
چگونگی شهادت علی انصاری و مهندس نورانی (معاون عمرانی استانداری گیلان) از زبان همسر مهندس نورانی
از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید. سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال ۱۴۰۳ مصادف با ۱۵ تیرماه سال ۶۰ بود. آن شب آقای مهندس انصاری، در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقهای به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفت صبح، نورانی بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچهها غذا نمیدهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش میکنم. مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفتند. محل سکونت ما طبقهی پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در خیابان لاکانی رشت بود تا گذشتن آنها از ۷۶ پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلولهها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظهی بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود. ماشین در پیاده رو در حالیکه درب طرف راننده باز بود و نورانی داخلش نشسته بود، دونفر مسلح دور و بر آن می پریدند و آخرین گلوله را به طرف نورانی شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند. تا لحظهها موتور ترورییستها را با چشم تعقیب میکردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرینش. انگار کسی صدایم را نمیشنید. با عجله از پلههای طولانی پایین آمدم، ولی وقتی به پایین پلهها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمانها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش. فریاد میزدم مراهم ببرید، ولی کسی نبود که به حرفم گوش کند. چون نگران بچهها بودم و می ترسیدم بهدنبال من از پلهها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم. ده دقیقهای نمیدانستم چه کار کنم. من و مهدی گریه میکردیم. بچهها از صدای گریهی ما بیدار شدند. به یکی یکی می گفتم هادی جان، حامدجان، شما یتیم شدید بعد از آن بفکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همانجا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه میگفت مردن در رختخواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و به خاک سپرده شد.
گلباران محل شهادت شهیدان نورانی و انصاری
بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان به مناسبت سی و نهمین سالروز عروج عارفانه و خونین استاندار مکتبی و خدمتگزار شهید دکتر علی اخوین انصاری برگزار کرد. گلباران محل شهادت شهیدان انصاری و نورانی ساعت ۸ صبح یکشنبه ۱۵ تیر ماه در رشت، خیابان لاکانی و ۱۰:۳۰ در گلزار مطهر شهدای رودسر انجام شد.
جستارهای وابسته
- استاندار گیلان
- ترور استاندار گیلان توسط منافقین
- استاندار شهید
- منافقین
- ترورهای دههی ۶۰
- ترورهای منافقین
منابع
- ↑ http://gh-rezadolati.blogfa.com/post/42 بیان
- ↑ http://1079.blogfa.com/post/230/- دانشگاه علوم پزشکی شهر کرد
- ↑ http://jahedkhabar.ir/1398/03/ زندگی نامهی شهید انصاری
- ↑ http://shabestan.ir/detail/News/946283 شهید انصاری به روایت همسرش