تفاوت میان نسخههای «فرستنده کاشان گیرنده کاشان»
سعید راوندی (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی «زندگی و زمانه حاجعلی یزدانخواه» ایجاد کرد) |
سعید راوندی (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
[[پرونده:علی-یزدانخواه-مسجد-میانچال.jpg|50*50px|بندانگشتی|چپ|حاجعلی یزدانخواه]] | |||
== آقای کتاب == | |||
1- نوجوانها و جوانهای سالهای دهه چهل و پنجاه همه کنجکاویشان را در یک کتابفروشی دو متری پیدا میکردند. بچههایی که دهه پنجاه به «کتابفروشی یزدانخواه» در بازار کاشان میرفتند امروز نوه دارند و نوههاشان شاید دیگر حاج علی یزدانخواه را نشناسند. اما آن کتابفروشی چیزی را در جان و روان پدرها و پدربزرگهاشان کاشته است که بچههای امروز با همان بزرگ میشوند. | |||
2- کتابفروشها در آستانه انقلاب اسلامی یکی از محورهای مبارزه فکری و فرهنگی از طریق نشر آگاهی اسلامی بودند. برخی از آنها در این مسیر علیرغم پنهانکاری بسیار و ساخت یک شبکه نامرئی پخش کتاب و رساله در سراسر ایران به زندان افتادهاند و مورد بازحویی ساواک قرار گرفتهاند. با این حال پس از این همه سال و با وجود انتشار کتابهای بسیار در مورد شکلهای متنوع مبارزه سیاسی هیچ کتابی در توضیح شبکه پیچیده توزیع کتاب و رساله امام منتشر نشده است. چه کسانی و با چه انگیزهها و روشهایی دست به این کار زدهاند؟ گستره ارتباطات این شبکه از کجا تا به کجا بوده است؟ حساب و کتاب مالی این چرخه به چه شکل بوده است؟ | |||
3- حاج علی یزدانخواه؛ پدر شهید و کتابفروش قدیمی شهر کاشان یکی از سرمایههای اجتماعی امروز این شهر است؛ معتمد بازار و پشتوانه قدیمی طلاب و مدارس علمیه است که آداب معامله و کسبوکار او در بازار سنتی یادآور سلوک خاص بازاریان متدین قدیم است. ترکیب ویژه اخلاق شخصی و اخلاق صنفی او میتواند الگویی برای تمام کتابفروشان و بازاریان باشد. بیش از پنج دهه است که در بازار مغازه شناخته شدهای دارد ولی قناعت و فتوت را بیش از ثروت و حشمت دنیوی سرمایه خود ساخته است. او میراثدار نسلی از مخلصین انقلاب اسلامی است که از این روزگار کیسهای ندوخته و سلامت نفس و نفَسش هنوز و همچنان مایه دلگرمی هرکسی است که پا به حجره ساده او بگذارد. | |||
دیدار با او در واقع دیدار با کتاب است. مردی که یک عمر دغدغهاش حل سؤالات و نیازهای فکری و فرهنگی مردم از طریق پخش کتاب بوده است، حالا حرف که میزند جملهجملهاش بوی کتاب و نقل و روایت میدهد. آقای یزدانخواه این روزها پس از پنجاه سال که سر و صورتش را در کتابفروشی سفید کرده است با کتاب یکی شده و «آقای کتاب» شهر ماست؛ همانقدر پیر و مهربان، همانقدر نکتهسنج و مفید. | |||
== فرستنده یزدانخواه گیرنده یزدانخواه == | |||
بعد از 15 خرداد 42 رژیم نسبت به آیتالله خمینی و فعالیتهای ایشان خیلی حساس شد. حتی از بردن نامشان در منبرها هم ناراضی بود و نمیخواست ایشان به عنوان مرجع تقلید مطرح شود. ساواک هم انتشار رسالة ایشان را ممنوع و حتی عدهای را به خاطر پخش رسالهها بازداشت و زندانی کرد. ولی مردم باز هم دنبال رسالة آیتالله بودند. دیدم کاری که من باید انجام دهم این است که رسالة آقا را پخش کنم و به دست مردم برسانم. | |||
با زحمت زیادی رساله می¬آوردم. یکی از کتاب¬فروشی¬های تهران به نام مؤسسة علمیة اسلامیه رسالهها را چاپ می¬کرد و آن را برایم می¬فرستاد. روی آن هم می¬نوشت: «فرستنده: یزدانخواه/ گیرنده: یزدانخواه» تا اگر اتفاقی افتاد معلوم نشود از کجا تهیه شده است. اوایل چون جوان بودم نمی¬ترسیدم و رسالهها را در مغازه میگذاشتم اما بعداً رفقا گفتند اینجا خطرناک است. برای همین مکان آن را تغییر دادم. به بعضی از بازاریها می¬گفتم دو تومان از فروش این رسالهها برای شما و آنها راضی میشدند رسالهها را در مغازهشان پنهان کنم. مدتی هم آقای خدابخش کمکم میکرد. گاهی به او زنگ می¬زدم که تعدادی رساله آمده است. بندة خدا می¬آمد و آنها را به خانهاش می¬برد. بعد چندتا چندتا برایم می¬آورد. پنجتا می¬آورد و مخفی می¬کردم و یکییکی می¬فروختم تا تمام می¬شد. | |||
<br> | |||
<br> | |||
<br> | |||
== نگارخانه == | |||
[[پرونده:20150622 122153.jpg|30*30px|بندانگشتی|راست|حاجعلی یزدانخواه]] | |||
[[پرونده:Hfg.jpg|30*30px|بندانگشتی|راست|حاجعلی یزدانخواه]] | |||
[[پرونده:Shakhes62-696x464.jpg|30*30px|بندانگشتی|وسط|حاجعلی یزدانخواه]] | |||
[[پرونده:Gfdgdgdg.jpg|30*30px|بندانگشتی|وسط|حاجعلی یزدانخواه]] |
نسخهٔ ۱۴ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۵۶
آقای کتاب
1- نوجوانها و جوانهای سالهای دهه چهل و پنجاه همه کنجکاویشان را در یک کتابفروشی دو متری پیدا میکردند. بچههایی که دهه پنجاه به «کتابفروشی یزدانخواه» در بازار کاشان میرفتند امروز نوه دارند و نوههاشان شاید دیگر حاج علی یزدانخواه را نشناسند. اما آن کتابفروشی چیزی را در جان و روان پدرها و پدربزرگهاشان کاشته است که بچههای امروز با همان بزرگ میشوند.
2- کتابفروشها در آستانه انقلاب اسلامی یکی از محورهای مبارزه فکری و فرهنگی از طریق نشر آگاهی اسلامی بودند. برخی از آنها در این مسیر علیرغم پنهانکاری بسیار و ساخت یک شبکه نامرئی پخش کتاب و رساله در سراسر ایران به زندان افتادهاند و مورد بازحویی ساواک قرار گرفتهاند. با این حال پس از این همه سال و با وجود انتشار کتابهای بسیار در مورد شکلهای متنوع مبارزه سیاسی هیچ کتابی در توضیح شبکه پیچیده توزیع کتاب و رساله امام منتشر نشده است. چه کسانی و با چه انگیزهها و روشهایی دست به این کار زدهاند؟ گستره ارتباطات این شبکه از کجا تا به کجا بوده است؟ حساب و کتاب مالی این چرخه به چه شکل بوده است؟
3- حاج علی یزدانخواه؛ پدر شهید و کتابفروش قدیمی شهر کاشان یکی از سرمایههای اجتماعی امروز این شهر است؛ معتمد بازار و پشتوانه قدیمی طلاب و مدارس علمیه است که آداب معامله و کسبوکار او در بازار سنتی یادآور سلوک خاص بازاریان متدین قدیم است. ترکیب ویژه اخلاق شخصی و اخلاق صنفی او میتواند الگویی برای تمام کتابفروشان و بازاریان باشد. بیش از پنج دهه است که در بازار مغازه شناخته شدهای دارد ولی قناعت و فتوت را بیش از ثروت و حشمت دنیوی سرمایه خود ساخته است. او میراثدار نسلی از مخلصین انقلاب اسلامی است که از این روزگار کیسهای ندوخته و سلامت نفس و نفَسش هنوز و همچنان مایه دلگرمی هرکسی است که پا به حجره ساده او بگذارد. دیدار با او در واقع دیدار با کتاب است. مردی که یک عمر دغدغهاش حل سؤالات و نیازهای فکری و فرهنگی مردم از طریق پخش کتاب بوده است، حالا حرف که میزند جملهجملهاش بوی کتاب و نقل و روایت میدهد. آقای یزدانخواه این روزها پس از پنجاه سال که سر و صورتش را در کتابفروشی سفید کرده است با کتاب یکی شده و «آقای کتاب» شهر ماست؛ همانقدر پیر و مهربان، همانقدر نکتهسنج و مفید.
فرستنده یزدانخواه گیرنده یزدانخواه
بعد از 15 خرداد 42 رژیم نسبت به آیتالله خمینی و فعالیتهای ایشان خیلی حساس شد. حتی از بردن نامشان در منبرها هم ناراضی بود و نمیخواست ایشان به عنوان مرجع تقلید مطرح شود. ساواک هم انتشار رسالة ایشان را ممنوع و حتی عدهای را به خاطر پخش رسالهها بازداشت و زندانی کرد. ولی مردم باز هم دنبال رسالة آیتالله بودند. دیدم کاری که من باید انجام دهم این است که رسالة آقا را پخش کنم و به دست مردم برسانم. با زحمت زیادی رساله می¬آوردم. یکی از کتاب¬فروشی¬های تهران به نام مؤسسة علمیة اسلامیه رسالهها را چاپ می¬کرد و آن را برایم می¬فرستاد. روی آن هم می¬نوشت: «فرستنده: یزدانخواه/ گیرنده: یزدانخواه» تا اگر اتفاقی افتاد معلوم نشود از کجا تهیه شده است. اوایل چون جوان بودم نمی¬ترسیدم و رسالهها را در مغازه میگذاشتم اما بعداً رفقا گفتند اینجا خطرناک است. برای همین مکان آن را تغییر دادم. به بعضی از بازاریها می¬گفتم دو تومان از فروش این رسالهها برای شما و آنها راضی میشدند رسالهها را در مغازهشان پنهان کنم. مدتی هم آقای خدابخش کمکم میکرد. گاهی به او زنگ می¬زدم که تعدادی رساله آمده است. بندة خدا می¬آمد و آنها را به خانهاش می¬برد. بعد چندتا چندتا برایم می¬آورد. پنجتا می¬آورد و مخفی می¬کردم و یکییکی می¬فروختم تا تمام می¬شد.
نگارخانه