تفاوت میان نسخه‌های «حجت‌الاسلام کاظم راشدپور یزدی»

از قصه‌ی ما
(صفحه‌ای تازه حاوی «== معرفی == حجت‌الاسلام کاظم راشدپور یزدی معروف به راشد یزدی فرزند علی‌اکبر،...» ایجاد کرد)
(بدون تفاوت)

نسخهٔ ‏۱۲ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۳۶

معرفی

حجت‌الاسلام کاظم راشدپور یزدی معروف به راشد یزدی فرزند علی‌اکبر، متولد نهم اردیبهشت 1316 در محله‌ی باغ گندم یزد، از مبارزین بنام یزد است.

حجت الاسلام راشد پور

تحصیلات

او در کودکی پدر خود را از دست میدهد اما با سرپرستی مادر ادامه تحصیل داده، وارد حوزه‌ی علمیه می‌شود و نزد آقایان علاقه بند، سعیدی و شیخ محمود علومی شاگردی می‌کند. پس از آن با عزیمت به قم نزد آقایان میرزا هاشم آملی، مصباح یزدی، مشکینی و خزعلی دروس حوزوی را ادامه میدهد. در این میان به یزد باز می‌گردد و با اخذ مدرک دیپلم در یکی از سفرهای تبلیغی به شیراز در سال 1339 در کنکور شرکت کرده و در رشته‌ی ادبیات پذیرفته می‌شود. همزمان در حوزه و در درس بزرگانی چون آقایان ملک حسینی، حاجی عالم و مجدالدین محلاتی نیز شرکت می‌کند. در دانشگاه موفق به اخذ دو مدرک کارشناسی فارسی و انگلیسی شده و پس از پایان سطح و قسمتی از درس خارج، در سال 1344 به یزد باز میگردد. . شیخ راشد با بیان شیرین و جذاب خود خیلی زود در یزد به واعظی نامی تبدیل می‌شود و بسیاری از مردم را به انقلاب جذب می‌کند. این ظرفیت کم نظیر پای او را به حظیره باز می‌کند و یکی از سخنرانان اصلی آن می‌‌شود. سخنرانی علیه روحانیت درباری در مراسم نیایش شاهانه و سخنرانی در روز دهم فروردین 57 از جمله معروفترین سخنرانی‌های شیخ راشد هستند که هر دوی آن‌ها تبعیدش را در پی داشت. شیخ راشد به عنوان یکی از یاران اصلی آیت‌الله صدوقی علاوه بر سخنرانی در تعطیلی بازار و اعتصابات و مدیریت فضای انقلاب نیز نقش به سزایی ایفا می‌کرد. او پس از انقلاب در بنیاد شهید یزد، کمیته‌ی امداد امام خمینی(ره) و بنیاد 15 خرداد به انجام وظیفه پرداخت. شیخ راشد پس از پایان دوران مسئولیت به مشهد میرود و در زمینه‌ی مسائلی چون خانواده، تربیت دینی، حج و ... به وعظ خطابه پرداخته و کتب متعددی را نیز در این زمینه‌ها تألیف می‌کند.

دیدار با آقا در ایرانشهر

حجت الاسلام کاظم راشد یزدی: من روز سیزده فروردین 57 دستگیر شدم. به علت اینکه که تبعید من حساسیت ایجاد نکند با یک آمبولانس و شبانه منتقل شدم. به من نگفته بودند کجا تبعید می شوم. تا بم نمی‌دانستم مقصد کجاست. خلاصه رسیدیم تبعیدگاه. وقتی پیاده شدم دیدم نوشته شهربانی ایرانشهر. خیلی خوشحال شدم که آمدم محل تبعیدگاهِ آقا ولی نمی‌دانستم که ایشان هستند یا خیر. قبلا دیدن ایشان آمده بودم. 9 سرباز و یک سروان برای انتقال من مأمور بودند. توی شهربانی یک نفر چای آورد من همینطوری که قند برمی¬داشتم آرام بهش گفتم آقای خامنه¬ای هستند یا رفتند. گفت هستند. من هم یک تکه کاغذ برداشتم و نوشتم: «من به عنوان تبعیدی منتقل شدم ایرانشهر» و دادم یکی که برساند دست ایشان. مدتی بعد آقا آمدند و من هم بلند شدم سلام کردم. رییس شهربانی هم بلند شد و عرض ادب کرد. بعد با هم صحبت کردیم که من تبعید شدم اینجا. ایشان گفتند امضاها را انجام دادی؟ من هم گفتم بله. ایشان هم به شهربان گفتند: «سرهنگ من می‌خواهم ایشان را ببرم.» سرهنگ هم گفت مشکلی نیست.

شعاری برای راشد

نادره صناعی: وقتی آقای راشد از تبعید برگشت، مردم راهپیمایی کردند. پیرزنی توی راهپیمایی شعر می‌خواند: «کوری چشم یزید، راشد یزدی رسید».

منبع

آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد [[رده: ]]