تفاوت میان نسخههای «معلم شهید (شهید اژدر مباشرپور)»
زهرا رحیمی (بحث | مشارکتها) |
زهرا رحیمی (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
'''شهید اژدر مباشرپور''' سال ۱۳۲۳ در تبریز متولد شد. آخرین فرزند خانواده بود و بعد از فوت پدر و مادر، زندگی خود و خواهرش را اداره میکرد. به مطالعه علاقه داشت. کتب | '''شهید اژدر مباشرپور''' سال ۱۳۲۳ در تبریز متولد شد. آخرین فرزند خانواده بود و بعد از فوت پدر و مادر، زندگی خود و خواهرش را اداره میکرد. به مطالعه علاقه داشت. کتب شهید مطهری و دکتر شریعتی را میخواند و به بقیه هم توصیه میکرد که آنها را مطالعه کنند. '''معلم''' که شد، به شاگردان بی بضاعت خود رسیدگی میکرد. خیاطی بلد بود و برای دانشآموزانش لباس میدوخت. | ||
همراه تعدادی از همکارانش یک گروه مخفیانه تشکیل داد. اعضای این گروه، در جلسات هفتگی، اعلامیه و نوارهای امام را مطالعه میکردند و برای مبارزاتشان نقشه میکشیدند. | همراه تعدادی از همکارانش یک گروه مخفیانه تشکیل داد. اعضای این گروه، در جلسات هفتگی، اعلامیه و نوارهای امام را مطالعه میکردند و برای مبارزاتشان نقشه میکشیدند. | ||
نسخهٔ ۱۱ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۹:۲۴
شهید اژدر مباشرپور سال ۱۳۲۳ در تبریز متولد شد. آخرین فرزند خانواده بود و بعد از فوت پدر و مادر، زندگی خود و خواهرش را اداره میکرد. به مطالعه علاقه داشت. کتب شهید مطهری و دکتر شریعتی را میخواند و به بقیه هم توصیه میکرد که آنها را مطالعه کنند. معلم که شد، به شاگردان بی بضاعت خود رسیدگی میکرد. خیاطی بلد بود و برای دانشآموزانش لباس میدوخت. همراه تعدادی از همکارانش یک گروه مخفیانه تشکیل داد. اعضای این گروه، در جلسات هفتگی، اعلامیه و نوارهای امام را مطالعه میکردند و برای مبارزاتشان نقشه میکشیدند.
بعد از ازدواج در تابستان ۵۷، همسرش را هم با امام(ره) آشنا میکند. بعد از مطالعه کتاب شهادت دکتر شریعتی به همسرش میگوید: آرزوی من شهادت است؛ ایکاش من شهید شوم.
طی یک جلسهای با دوستان مبارز خود برای یک تجمع اعتراضی برنامهریزی میکنند. ۲۸ آبان ۵۷، از همسر باردارش خداحافظی کرده و به دوستانش بهروز وحیدی، محمدتقی حقیقی و یحیی تبریزی ملحق میشود. طبق نقشه در یک مکان پر رفت و آمد با سردادن شعارهای اعتراضی جلب توجه میکنند. بعد از مدتی تعدادی از مردم به آنها ملحق میشوند. مقابل باغ گلستان تبریز که میرسند، توسط ساواک شناسایی میشوند. به سمت آنها شلیک میشود و یکی از تیرها به شانهی او اصابت میکند. هر چهار نفر زخمی میشوند. مامورها آنها را پشت ماشینی گذاشته و با خود میبرند. بعد از سه روز پیگیری، پیکر او را در ازای یک جعبه شیرینی و هزینه گلوله، از بیمارستان تحویل بگیرند. وقتی برای تحویل پیکرش مراجعه میکنند، یکی از پرستارها مخفیانه به خانواده میگوید: او زنده بود؛ نگذاشتند خون تزریق کنیم. از فرط خونریزی شهید شد.