کلاس قرآن برای جوانان عصر مشروطه
از قصهی ما
فقط شبها منبر داشتم، بعد جلسه مینشستم کنار جوانها و همسن و سالهای خودم و صحبت میکردیم، صمیمانه. شب اول از اول تا آخر به گپ زدن گذشت. دو سه ساعتی شد. کلی تیکه بهشان انداختم که در نتیجه یخهای روابطمان آب شد، تبخیر شد. از شب دوم، به پیشنهاد خودشان جلسه ترتیل قرآن هم داشتیم. در یکی از جلسات قرآن شبانه، پیرمردی هم آمد و کنار جوانها نشست. معمولا هر شب اول جلسه، حمد و اخلاص را تمرین میکردیم تا حداقل نمازها بدون اشکال باشد. همه به ترتیب خواندند تا نوبت به پیرمرد رسید. گفتم: حاج آقا بفرمایید استفاده کنیم. خواند و خواند تا رسید به سوره توحید: «بسم الله الرحمن الرحیم قــفـــلُ و الله احد!» ظاهرا باید یک کلاس هم برای جوانهای عصر مشروطه روستا میگذاشتم!