پایان دادن به یک نزاع با گوش دادن به ندای زمین!

از قصه‌ی ما

فرزند علامه حسن زاده خاطره ای را برای نخستین بار از ایشان نقل کرد و گفت: در مسیر تردد پدرم از منطقه لاریجان به آب اسک که در قدیم ماشین کمتر بوده و ایشان بیشتر با اسب یا قاطر طی طریق می کردند، روزی دو نفر که بر سر مالکیت یک زمین با هم اختلاف داشتند، علامه را می بینند و می گویند موضوع را به ایشان ارجاع می دهیم تا علامه حکم کنند. وی افزود: آنها موضوع را طرح کردند و اسناد را نشان دادند. علامه بعد از شنیدن سخنان آنها بر روی زمین نشست و گوش خود را روی خاک گذاشت؛ گویی که دارد صدای زمین را می شنود. بعد سر بلند کرد و به آن دو نفر گفت این زمین می گوید من برای هیچ یک از شما نیستم بلکه شما دو نفر مال من هستید! آن دو مستأصل از علامه راه چاره خواستند که ایشان می گوید در این زمین مسجدی بسازید که ثواب آن به پدرانتان برسد و آن دو چنین می کنند و الان در آن زمین، مسجدی بنا شده است. [۱]

  1. فرزند علامه حسن زاده