وظیفه شناسی
از قصهی ما
دژبان تازه وارد جلو حاجی را گرفت و گفت کارت شناسایی!! همراهانش می خواستند حاجی را معرفی کنند ولی خوده حاجی با اشاره گفت نمی خواهد دژبان که دید جوابش را نمی دهند یکی از همرانه حاجی گفت طناب رو بنداز بریم حوصله نداریم!! با این حرف دژبان سلاحش را به سمت آنان گرفت و گفت بلبل زبونی می کنی؟! زود باشید بیاد پایین سینه خیز برین تا با مقرارت آشنا بشین حاجی با فروتنی گفت : هر چی میگه گوش کنید. دژبان که دید حاجی یک دست نداره گفت تو سینه خیز نرو اما ده مرتبه بشین پاشو برو!! در همین حال مسوول دژبانی با عجل آمد و گفت : داری چی کار می کنی ؟ نمی دونی ایشان فرمانده لشکر هستند!! شرمندگی در چهره دژبان هویدا شد. حاجی بدون هیچگونه ناراحتی و با تبسمی حق شناسانه دژبان را در آغوش گرفت،بوسید و گفت : اتفاقا وظیفه اش را خوب انجام داد !!