ـ امریکا نابود است... اسلام پیروز است
جمع 500 نفرهای که درحال گفتن «امریکا نابود است، اسلام پیروز است» به سفارت امریکا نزدیک میشدند، صحنهای بود که نگهبانان سفارت به تماشایش عادت داشتند. بماند که با کمی دقت میشد ضربان قلب دستهجمعیشان را شنید که از همه دستههایی که تا حالا از این خیابان رد شده بودند، بلندتر بود. ابرهای آسمان هم با کنجکاوی ماجرا را پیگیری میکردند. جمعیت به اولین در سفارت رسیدند و با سرعتی کند و یکنواخت یکییکی درهای سفارت را رد کردند. محسن هم در میان جمعیت بود و لابد مثل بقیه فکر و خیالهای مختلف از ذهنش میگذشت. اگر موقع ورود به سفارت تفنگداران امریکایی همهشان را به رگبار میبستند چه؟ اگر همین مأموران شهربانی بیخیال به سمتشان شلیک میکردند چه؟ اصلاً اینها به کنار اگر امام تأییدشان نمیکرد چه؟ لابد تا شب مأموران کمیته میریختند و آنها را کت بسته دستگیر میکردند. همان کاری که با چریکهای فدایی کردند. راستی چه سرنوشتی منتظرشان بود؟ قهرمان ملی میشدند یا از دانشگاه اخراج میشدند و زندان میرفتند؟ شهید میشدند یا کشته میشدند؟ دل امام(ره) را خوشحال میکردند یا با کارشان وجهه انقلاب را در جهان خراب میکردند؟ اینها و کلی سؤال و ابهام و دلشوره دیگر اما باعث نشده بود که با اقتدار و پرشور شعار را تکرار نکنند.
ـ امریکا نابود است... اسلام پیروز است
همین یک جمله انگار دلهایشان را گرم میکرد. مگر نه اینکه برای تثبیت یک حکومت اسلامی میخواستند قدم بردارند؟ مگر نه اینکه همین ساختمان سفارت اسب تروای کفر شده بود در دل پایتخت تنها حکومت شیعه دنیا؟ مگر سخن مولا امیرالمؤمنین نبود که مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود؟