سوییتی مجهز برای یک طلبه!
نه میتوانستم خودم را راضی کنم که تبلیغ نروم و نه میشد همسرم را با پسر و دختر کوچکم یک ماه رمضان تنها بگذارم. به پدرشوهر خواهرم که از روحانیان سرشناس شیراز است، سپرده بودم اگر آن دور و بر جایی سراغ دارند که مناسب تبلیغ خانوادگی باشد، خبرم کنند؛ البته به شرطی که امکانات خانه کامل باشد. بالاخره یک ماه با دو بچه کوچک سر کردن، حداقلی از امکانات را دادند. میزبان که از اهالی یکی از روستاهای اطراف شیراز بود، خودش تماس گرفت و بابت امکانات اطمینان داد و گفت یک سوییت مجهز و تمیز داریم و خیالتان از این بابت راحت باشد. بار سفر بستیم و از قم بیرون زدیم. آنجا که رسیدیم به جای سوییت مجهز، با دوتا اتاق تاریک و نمور و کوچک روبهرو شدیم که یکی با در به بیرون راه داشت و یکی هم با یک پنجره غبار گرفته نزدیک سقف که به زور در دیوار در آورده بودند. یادم هست که یک چاقوی کثیف هم لب پنجره جامانده بود. حمام و دستشویی یکی بود و آنقدر کوچک بود که پس از ورود در را باید به سختی میبستیم و اگر قصد حمام کردن داشتیم باید تمرکز میکردیم که پاهایمان روی دو طرف سنگ دستشویی بماند و بلایی سرمان نیاید؛ حالا فکر کنید بچهها را چهجور باید میشستیم! البته برای بچهها این حسن را داشت که برای نخستین بار با مارمولک و عقرب آشنا بشوند. تلفن همراه هم آنتن نمیداد. گاهی مجبور بودیم برای حرف زدن، برویم روی دیوار خرابهای که نزدیک خانه بود. خلاصه اینکه چی فکر میکردیم و چی شد! با همه اینها ماندیم و گرما و صفای مردم روستا سختیها را برایمان آسان کرد. آن سفر از خاطرات شیرین دوران تبلیغ شد.