از دشت لیلی تا جزیره مجنون بر برادران افغانستانی ما چه گذشت؟
محمد سرور رجایی، متولد سال ۱۳۴۸ ه. ش. در کابل است. وی که امروز به عنوان یک روزنامهنگار و شاعر شناخته میشود، از سال ۱۳۶۳ در کشورش مشغول به فعالیتهای فرهنگی تبلیغی شده و پس از ده سال نیز به ایران مهاجرت میکند. سال ۹۷، به همت دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» با تحقیق و تدوین رجایی بیرون آمد که خاطرات رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که اهل افغانستان بودهاند. گزارش پیش رو، گزیدهای از بخشهای این کتاب برای معرفی بیشتر و نشان دادن هدف نویسنده است که میگوید این کتاب میخواهد روایتگری کند تا همه بدانند دو ملت ایران و افغانستان یگانه هستند؛ هم خونشریکاند و هم غمشریک.
در هم تنیدگی سرنوشت دو ملت
“در کشور اسلامی افغانستان، روز پنجشنبه هفتم ثور (اردیبهشت) سال ۱۳۵۷ کودتا شد. کودتاچیان، کودتایشان را انقلاب کارگری میخواندند و با شعار حمایت از کارگران و زحمتکشان، دل مردم را به دست آورده بودند. آنها حتی در روزهای اول پیروزیشان، دروازههای اَرگ ریاست جمهوری را با عنوان «خانۀ خلق» به روی مردم باز گذاشتند. من و دیگر کودکان خانواده نیز از خوشحالیشان شاد بودیم. اما این خوشحالی بسیار زود با رفتارهای وارونۀ حکومت، جای خود را به نگرانی و ترس داد. سرانجام ماهیت کمونیستی کودتاگران بسیار زود افشا شد.
هنوز یک سال از عمر رژیم کمونیستی نگذشته بود که انقلاب اسلامی در ایران به رهبری حضرت امام خمینی به پیروزی رسید. با پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به دلیل روی کار آمدن دولت اسلامی به رهبری مجتهدی جامعالشرایط که مقلّدان بسیاری در افغانستان داشت، جوانههای امید، دوباره در قلب مردم مسلمان افغانستان شکوفا شد. این مسائل را بیشتر از رفتار و گفتار بزرگان خانواده میفهمیدم. این را هم فهمیدم که مسئولانِ دولت کمونیستیِ وقت، شادمانی مردم را تحمل نتوانستند و به مخالفت و آزار بیشتر مردم برآمدند. تبلیغات در رسانهها و برگزاری تظاهرات در شهر کابل، ازجمله کارهایی بود که دولت به وسیلۀ آن مخالفت آشکار خود با انقلاب ایران را به نمایش میگذاشت.”
مطلع کتاب، به نوعی شباهت حوادثی که برای ایران و افغانستان در سال ۵۷ رخ داده را نشان میدهد. رجایی در بخش دیگری از کتابش هم نکته مشابهی را آورده است:
“این را هم در نظر بگیریم که جنگ مردم مسلمان افغانستان با نیروهای شورویِ اشغالگر، بسیار شبیه بود به نبرد مردم مسلمان ایران با نیروهای متجاوز عراق.”
سرانجام بالا گرفتن درگیریهای کمونیستهای شوروی با مجاهدان افغان، سرنوشت ایران، افغانستان و دیگر همسایگان این دو کشور را تغییر داد. محمد سرور رجایی که پدرش هم راهی ایران شده است، درباره وضعیت آن روزها میگوید: “بر اثر شدت گرفتن جنگهای نابرابر مجاهدان با ارتش سرخ شوروی، مردم مسلمان افغانستان برای حفظ جان و ایمانشان، ناگزیر به کشورهای همسایه، به خصوص ایران و پاکستان مهاجرت کردند.”
در تب و تاب دیدار
پدرم در ایران بود که شنیدیم ایران اسلامی درگیر جنگی نابرابر با عراق شده است. علیرغم شدت گرفتن جنگ ایران و عراق، ورود مهاجران افغانستانی به ایران افزایش یافته بود. سال ۶۱ وقتی چهارده سالم بود، اولین بار به موضوع شهادت مجاهدی افغانستانی در دفاع مقدس برخوردم. در آن وضعیت خفقان شهر کابل، چند نفر از دوستانم که جز گروه مجاهدان بودند، مجلۀ جهادی «استقامت» را مخفیانه به ما میرساندند. در یکی از شمارههای همان مجله، عکس و خبری از مجاهدی افغانستانی به نام حسین بخش جعفری دیدم. خواندم که او هزاران کیلومتر دورتر از زادگاهش در منطقۀ عملیاتی بستان شهید شده است. باورش برایم سخت بود. بعدها در پایگاه جهادی و در نشریههای دیگر، به نامهای جدیدی برخوردم؛ حتی به نامهای شهدای ایرانی در جهاد اسلامی افغانستان. شهدایی چون احسان پارسی و ابوالفضل کربلایی پوریزدی. و این نامها بود که من را بیشتر و بیشتر به فکر واداشت. آرزوی آن روزهایم ملاقات با خانوادۀ این شهدا بود.”
سرور رجایی شاید آن روزها فکرش را نمیکرد روزی به ایران بیاید و خودش راوی حماسههای ماندگار مجاهدان افغانستانی در راه آرمانهای انقلاب اسلامی به رهبری امام روحالله شود. چنانکه در جایی از کتاب برای معرفی یکی از آنها آورده است: “نمی دانم چه کسی رجب غلامی را میشناسد؛ همان شهیدی که در عملیات والفجر۹ بر روی سیم خاردار خوابید تا رزمندگان از رویش عبور کنند و عملیات لو نرود. مزارش حالا در بهشت جواد شهر بجستان، پنجشنبهها میعادگاه مردم است. با اینکه هیچ کسی را در آن شهر ندارد، ولی باور من این است که او غریب نیست و ۳۰هزار جمعیت آن شهر، همگی اعضای خانوادۀ این شهید به شمار میروند.”
آنطور که وی در ماجراهای مربوط به آشنایی با رزمندگان افغان آورده، این مجاهدان بدون مرز در نقاط مختلف ایران حضور دارند. خاطره آشناییاش با یکی از این رزمندگان، خواندنی است:
“محرّم سال ۸۸ مجری برنامههای عزاداری حسینیۀ صاحب الزمان (عج) در باقرشهر بودم. شبی دل به دریا زدم و پیش از آنکه سخنران را دعوت کنم، چند جمله دربارۀ شهدای مشترک ایران و افغانستان صحبت کردم. گفتم به دنبال شناسایی چنین سوژههایی هستم. همان شب دوستی آمد و گفت: «برو پیش ناصر.» گفتم کدام ناصر؟ گفت: «ناصر خودمان، چایدار حسینیه. خبر نداری در فاو شیمیایی شده؟»”
در مورد شهدای والامقام افغان نیز شرایط به همین منوال است: “به غیر از قم، شهدای افغانستانیِ جنگ تحمیلی، در شرق و غرب ایران، در شهرهایی چون: زاهدان، بجستان، مشهد، اصفهان، شیراز، ارومیه، کردستان و همین تهران هم آرمیدهاند.”
حال و هوای ادبی و شورانگیز
از نقاط قوت این کتاب، میتوان به کیفیت بالای روایتها از منظر ادبی اشاره کرد. حالوهوای هر خاطره، شورانگیز است و بار حسی خوبی را منتقل میکند. یک نقطه مثبت دیگر کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون” را میتوان روان بودن ادبیات آن با وجود گویش متفاوت نویسندهاش دانست.
رجایی درباره حالوهوایی که در طی نوشتن کتاب داشته، با تکیه بر ایمانی زلال چنین وصف میکند: “در این چند سال، هنگام شناسایی شهدای مشترک و رزمندگان، توفیقات بسیاری داشتهام. کاملاً به این باور رسیدهام روح بلند شهدای مشترک ایران و افغانستان، راهنمای اصلی من شدهاند تا به هدف روزهای نوجوانیام برسم. حالا یقین دارم روح بلند شهید احسان پارسی دستم را گرفت و مرا به شهر مشهد مقدس کشاند تا خانوادهاش را ملاقات کنم. همان طور که روح ملکوتی شهید ابوالفضل کربلایی پوریزدی نیز بعد از سی سال دستم را گرفته بود و مرا کشانکشان به قم رسانده بود. او خود، نشانیِ خانۀ پدر پیرش، کربلایی محمد پوریزدی را داده بود. وقتی به خانه شأن رفتم، محو سخنان پدر پیرش شدم. هنوز هم به آن دیدار افتخار میکنم.”
این کیفیت بالا را میتوان ناشی از انگیزه وی دانست که در جایی از کتاب توضیحش داده است: “برای همدلیهای بیشتر ملتهای ما، ضروری است بدانیم مجاهدان افغانستانی چگونه از ولایات مرکزی و شمالی افغانستان، از دشت لیلی جوزجان عبور کرده و در مسیر یافتن عشق، دوکوهۀ اندیشمک را هم پشت سر گذاشتهاند تا به جزیرۀ مجنون برسند. چگونه بهسودِ ولایت میدان افغانستان را رها کرده و به جبهههای نبرد ایران در نوسو رسیدهاند. این کتاب به ما خواهد گفت که تقریباً همۀ رزمندگان افغانستانی با معرفی نامۀ یکی از احزاب جهادی یا معرفی نامهای از افراد امین و بسیجی محل زندگی شأن این راه را پیمودهاند. بسیاری از آنها در کارهای تدارکاتی و پشتیبانی، از پادگانهای تهران گرفته تا پشت جبههها خدمت کردهاند. از سنگر سازی گرفته تا آشپزی، تا رانندگی کامیونهای سنگین تا حضور در بخش بهداری و امداد جبهه، تا فعالیت در بیمارستان شهید بقایی، تا تعمیرات تانک، تا آر پی جی زنی و تا هرچه نمیدانیم، حضور داشتهاند.”
از تیپ ابوذر چه میدانیم؟
یکی از دیگر نقاط قوت کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» بخش پیوست آن است که درباره تیپ ابوذر است: “شاید حضور انفرادی مهاجران افغانستانی در جمع بسیجیان اعزامی شهرهای مختلف ایران به چشم نیاید؛ آن هم وقتی که بعضی از رزمندگان افغانستانی، بنا بر مصلحتهای آن زمان، با هویت غیر واقعی شأن ثبت نام میکردند و اعزام میشدند. در این میان، اعزام بیش از ششصد رزمندۀ افغانستانیِ تعلیم دیده و ورزیده، طی دو نوبت در تیپ ابوذر و با فرماندهی قرارگاه رمضان در مناطق عملیاتی کردستان، شایستۀ تأمل است. این تیپ رزمیِ کاملاً افغانستانی، در راه آرمانهای انقلاب اسلامی ایران، هم شهید داده، هم اسیر و هم جانباز.”
تیپ ابوذر، تیپ مستقل مجاهدان افغانستانی دفاع مقدس بود که در همان سالهای ابتدایی جنگ به پیشنهاد سردار محمدرضا حکیمجوادی تشکیل میشود. غلامعلی حسنی؛ از فرماندهان افغانستانی این تیپ میگوید: “دلیل تشکیل تیپ ابوذر در دوران دفاع مقدس، مبارزه با دشمن مشترک دو کشور مسلمان ایرن و افغانستان بود. رزمندگان این تیپ، خود را فرزندان امام خمینی میدانستند. به لحاظ اعتقادی نیز نیروها شهادتطلب بودند، به گونهای که وقتی میخواستیم نیروها را به عقب برگردانیم، با ما دعوا میکردند که ما آمدهایم اینجا شهید بشویم نه اینکه برگردیم.”
پیوستگی مجاهدان این تیپ تا سالها باقی ماند تا اینکه با شروع درگیریهای سوریه، تعدادی از نیروهای این تیپ پیشنهاد دادند برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه بروند که رجایی ماجرا را اینطور شرح داده: “آن وقت تعداد اندکی از افغانستانیها در سوریه بودند که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) میجنگیدند و شهید هم داده بودند. اینها از قبل ساکن سوریه بودند. اوایل درگیری سوریه کمتر کسی حاضر بود به سوریه برود، چون مزدوران و تکفیریها تبلیغات فراوانی داشتند.”
نگارنده: حسین دارابی
منبع
مشرق