آقا معلم شاگردهایش را در کرونا گم کرده بود
آقا معلم پاکدشتی با شیوع ویروس کرونا کلاس درس مجازی را تشکیل داد تا بچهها از درسشان عقب نیافتند؛ اما از ۹ نفر از شاگردانش خبری نبود. یک ماه گذشت و این بیخبری ادامه داشت تا اینکه...
گمشدگان
آقا معلم «سید علی موسوی» اهل پاکدشت با شیوع ویروس کرونا کلاس درس مجازی را تشکیل داد تا بچهها از درسشان عقب نیافتند. از ۳۹ شاگرد معلم جوان، فقط ۳۰ نفر حاضر بودند و از ۹ نفر دیگر خبری نبود. تعطیلات عید شروع شد؛ آقای موسوی همچنان از بچههایی که در کوچه و خیابان میدید احوال شاگردهای غایبش را میپرسید؛ اما شرایط خاص قرنطینه در عید سال 99 باعث شده بود که دسترسی به بچهها سختتر شود و این بیخبری ادامه داشته باشد.
بهمحض تمام شدن تعطیلات و قرنطینه، به سراغ مدیر مدرسه رفت و آدرس و شماره تلفنهای ۹ دانش آموزش را از مدرسه گرفت و خودش تکبهتک به خانههایشان مراجعه کرد. آقا معلم میگوید: «دل تو دلم نبود. راستش نگران خانوادهشان بودم. ترسم از این بود که چه مشکلی برایشان پیشآمده که نتوانستهاند در کلاس مجازی شرکت کنند. تعجب من این بود که هیچ پیگیری بابت درسهایشان هم در این مدت نداشتند. این برای من معما شده بود؛ بهخصوص اینکه آن ۹ نفر جزی شاگردان خوب من بودند.»
کلاس ،فقر ،تلفن همراه
وقتی متوجه شدم عدم عضویتشان در کلاس مجازی فقط به دلیل نداشتن گوشی همراه بوده، اول نفس راحتی کشیدم و خیالم راحت شد که سلامت هستند؛ اما بعد از چند دقیقه غم دنیا ریخت به دلم. خانوادهها در وضعیت اقتصادی نامناسبی قرار داشتند. حتی پدر و مادرها هم قادر به خریدن تلفن همراه نبودند و توان پرداخت هزینههای گوشی همراه را نداشتند. بعضیها تلفن داشتند؛ اما توان خرید بستههای اینترنتی را نداشتند. پس من چطور میتوانستم بگویم عضو کلاس مجازی بشوید تا از درسهایتان عقب نیافتید؟
آن شب تا صبح نخوابیدم نمیدانستم باید چه چارهای بی اندیشم؟ گاهی با خودم تخیل میکردم کهای کاش آنقدر پول داشتم و میتوانستم برای همه آن ۹ نفر گوشی همراه بخرم. غافل از اینکه من هرماه فقط یکمیلیون و ۱۰۰ هزار تومان حقوق میگیرم و باز با خودم فکر میکردم که برفرض هم بهاندازه کافی پول داشتم مگر کار درستی بود که برای آنها گوشی همراه بخرم؟ شب را تا صبح نخوابیدم و تنها فکر اینکه فردا با مدیر مدرسه مشورت خواهم کرد کمی آرامم میکرد.
کلاس درس در حسینیه محله
فردا اول صبح پیش مدیر بودم. گفتم میخواهم برای بچهها کلاس حضوری برگزار کنم. خدا را شکر مدیر با حفظ ملاحظات بهداشتی موافقت کرد؛ اما همه مسئولیت بچهها را به خودم واگذار کرد. حالا باید برای بچهها مکان مناسبی پیدا میکردم که آنقدر بزرگ باشد که بافاصله از هم بنشینند. حسینیه محلهمان بهترین گزینه بود و رئیس بسیج محله هم اعلام موافقت کرد.
باید کلاس درس را آماده میکردم. این کلاس علاوه بر تخته سفید و ماژیک، مواد ضدعفونیکننده، ماسک و شیلد هم لازم داشت. ماسک و مواد ضدعفونیکننده را برایانها با هزینه شخصی خریدم؛ اما شیلد را خودم درست کردم با استفاده از تلق و تل موی دخترانه. اولین روزی که منتظر بچهها بودم احساس میکردم تابهحال هیچ روزی به این قشنگی نداشتم بچهها یکییکی وارد حسینیه میشدند خودم دستانشان را ضدعفونی کردم. ماسک را روی صورتشان گذاشتم و طرز استفاده از شیلد را به آنها یاد دادم و در فاصله ۲ و نیم متری از یکدیگر نشاندمشان. کلاس که شروع شد دیگر خیالم راحت شده بود.
ما فقط هزینه خرید چند مداد را داشتیم...
مادر یکی از همین 9 نفر دانش آموز آقا معلم میگوید: «پسرم در این روزها که نتوانسته بود سر کلاس باشد، خودش کتابهایش را میخواند بعضی موقع ها برایش سؤالی پیش میآمد و از من و پدرش میپرسید. وقتی ما نمیتوانستیم جوابش را بدهیم میزد زیر گریه، بچهام حق داشت همیشه درسش خوب بوده، حالا مشکلات اقتصادی ما دامن بچهام را هم گرفته است. قبلاً با چند مداد و دفتر هزینههای تحصیلش تأمین میشد؛ ما چطور میتوانیم گوشی میلیونی بخریم؟ خدا به آقا معلم خیر بدهد با تشکیل کلاس در حسینیه بار سنگینی را از دوش ما برداشت.»
روزی که به بهشت رفتیم
ابوالفضل یکی از ۹ شاگرد آقا معلم میگوید: «یکی از بهترین خاطره هایم در کلاس آقای موسوی، روزی بود که به بهشت رفتیم. بهشت همانجایی است که بچههای معلول ذهنی را نگهداری میکنند، همینجا در پاکدشت است. آن روز خیلی روز خوبی بود. آقا معلم قبلاً با ما صحبت کرده بود که باید به معلولهای جامعه احترام بگذاریم و به آنها محبت کنیم اما ما خوب نفهمیده بودیم. تا اینکه رفتیم بهشت.
ما برای همه دخترهای بهشت هدیه برده بودیم دستبند دخترانه، خودمان همه دستبندها را کادو کردیم. چند تا هم گل طبیعی در گلدان خریدیم و رفتیم. بااینکه معلول ذهنی بودند به ما محبت میکردند و ما را خیلی دوست داشتند. آن طوری که همیشه در کوچه و خیابان میدیدمشان نبودند. وقتی آنها را کنار هم دیدیم تازه متوجه شدیم که آنها هم حقدارند در کوچه و خیابان باشند و زندگی کنند.»
به زبان «دَری» درس می دهم
آقا معلم پاکدشتی به دلیل اینکه حداقل یکسوم از دانشآموزانش کلاسش اتباع هستند به زبان «دری» هم مسلط شده است و بعضی مواقع برای اینکه شاگردان اتباعش هم احساس راحتی داشته باشند به زبان دری در کلاس تدریس میکند و معتقد است که حس آرامش و امنیت برای بچهها بهترین شرایط یادگیری را فراهم میکند.
منابع
«آقا معلم شاگردهایش را در کرونا گم کرده بود». خبرگزاری فارس. 12 اردیبهشت 99.