۱٬۲۵۶
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «همین طور حسین را نگاه می کرد. معلوم بود باورش نشده حسین فرمانده تیپ است. من هم اول که آمده بودم، باورم نشده بود. حسین آمد، نشست روبه رویش. گفت: '''آزادت می کنم بری. به من گفت: بهش بگو.''' ترجمه کردم. باز هم معلوم بود باورش نشده. حسین گفت: '''بگو بره خرمشه...» ایجاد کرد) |
(بدون تفاوت)
|