۳٬۲۲۹
ویرایش
سطر ۲۰: | سطر ۲۰: | ||
زمانی که در گردان فتح بودیم در منطقهام الرصاص عملیات کربلای چهار مجروح شدم؛ حاج محمد احترامی، یکی دیگر از بسیجیان کاشانی بودند که در این گردان و منطقه مجروح شدند و بر همین اساس زمانی در اوایل دی ماه ۶۵ زمانی که میخواستیم به منطقه دیگری به نام ام البابی برویم؛ تیر به سرم برخورد کرد. | زمانی که در گردان فتح بودیم در منطقهام الرصاص عملیات کربلای چهار مجروح شدم؛ حاج محمد احترامی، یکی دیگر از بسیجیان کاشانی بودند که در این گردان و منطقه مجروح شدند و بر همین اساس زمانی در اوایل دی ماه ۶۵ زمانی که میخواستیم به منطقه دیگری به نام ام البابی برویم؛ تیر به سرم برخورد کرد. | ||
== | == نحوهی مجروحیت == | ||
پس از این واقعه سرم شکافت و گمان کردند که من شهید شدم و به سردخانه منتقل شدم؛ دو روز در سردخانه بودم اما پس از آن به خواست خداوند متوجه زنده بودن من میشوند؛ ۵۰ روز به حالت اغما بودم و پس از هوشیاری تا یک سال نمیتوانستم حرف بزنم و مادرم نیز به دلیل این اتفاقات و پس از تحمل درد و رنجی بسیار به رحمت خدا رفت. | پس از این واقعه سرم شکافت و گمان کردند که من شهید شدم و به سردخانه منتقل شدم؛ دو روز در سردخانه بودم اما پس از آن به خواست خداوند متوجه زنده بودن من میشوند؛ ۵۰ روز به حالت اغما بودم و پس از هوشیاری تا یک سال نمیتوانستم حرف بزنم و مادرم نیز به دلیل این اتفاقات و پس از تحمل درد و رنجی بسیار به رحمت خدا رفت. |