ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «قهوه خانه ای که نفت فروشی شد!»

از قصه‌ی ما
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۱۵: سطر ۱۵:
کدخدا راضی می‌شود و قهوه‌خانه را به قیمت خوبی به عزیز الله می‌فروشد؛ اما حالا شرکت نفت افتاده بود روی کلمه ''«نه و نمی‌شود»''، چون محمودآباد هیچ جاده‌ای نداشت به‌غیر از یک مسیر مال‌رو. عزیز الله که مرد جوانی بود کوتاه نیامد و شروع کرد به ساختن جاده آن‌هم با دست‌خالی. دو ماهی را فقط دو ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید و فقط کار می‌کرد و یک جاده دو کیلومتری را از جاده اصلی تا محمودآباد با بیل و کلنگ ساخت. کارشناسان شرکت نفت جاده را تأیید کردند و حالا نوبت آن‌ها بود که نفت را برسانند به محمودآباد تا ۱۶ آبادی نفت داشته باشند؛ اما حالا باید مخزن چند هزار لیتری برای نگهداری نفت تهیه می‌کرد و آن موقع تانکری هم در کار نبود. پس ایده‌ای به ذهنش رسید. با خرید زمین روبروی شعبه نفت، تا می‌توانست بشکه‌های بزرگ را در زمین کنار یکدیگر چید. آن بشکه‌ها شدند مخزن نگهداری نفت. وقتی اولین تانکر نفت وارد جاده شد عزیز الله که هنوز ۲۰ ساله هم نشده بود گوسفندی را جلوی تانکر نفت ۱۴ هزار لیتری قربانی کرد. آن روزها ۱۴ هزار لیتر نفت را ۲ هزار و ۵۰۰ تومان از شرکت نفت خریده بود.
کدخدا راضی می‌شود و قهوه‌خانه را به قیمت خوبی به عزیز الله می‌فروشد؛ اما حالا شرکت نفت افتاده بود روی کلمه ''«نه و نمی‌شود»''، چون محمودآباد هیچ جاده‌ای نداشت به‌غیر از یک مسیر مال‌رو. عزیز الله که مرد جوانی بود کوتاه نیامد و شروع کرد به ساختن جاده آن‌هم با دست‌خالی. دو ماهی را فقط دو ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید و فقط کار می‌کرد و یک جاده دو کیلومتری را از جاده اصلی تا محمودآباد با بیل و کلنگ ساخت. کارشناسان شرکت نفت جاده را تأیید کردند و حالا نوبت آن‌ها بود که نفت را برسانند به محمودآباد تا ۱۶ آبادی نفت داشته باشند؛ اما حالا باید مخزن چند هزار لیتری برای نگهداری نفت تهیه می‌کرد و آن موقع تانکری هم در کار نبود. پس ایده‌ای به ذهنش رسید. با خرید زمین روبروی شعبه نفت، تا می‌توانست بشکه‌های بزرگ را در زمین کنار یکدیگر چید. آن بشکه‌ها شدند مخزن نگهداری نفت. وقتی اولین تانکر نفت وارد جاده شد عزیز الله که هنوز ۲۰ ساله هم نشده بود گوسفندی را جلوی تانکر نفت ۱۴ هزار لیتری قربانی کرد. آن روزها ۱۴ هزار لیتر نفت را ۲ هزار و ۵۰۰ تومان از شرکت نفت خریده بود.


==سربازی با تفنگ ژ- ۳==
==سربازی با تفنگ ژ-۳==


'''«محمد حیدری»''' پسر کوچک‌تر عزیز الله در سال ۱۳۵۷ حدود ۱۰ ساله بوده؛ اما از بقیه برادرها خاطرات روشن‌تری به یادش مانده است. می‌گوید: ''«سرمای زمستان سال ۵۷ شروع‌شده بود. قحطی نفت به چشم می‌آمد. مردم برای خرید نفت سر از پا نمی‌شناختند. شعبه نفت محمودآباد همان موقع مسئولیت توزیع نفت بین ۱۶ روستا را بر عهده داشت؛ اما جمعیتی که به ما مراجعه می‌کردند از اقصی نقاط '''تهران''' و حتی نزدیک '''قم''' بودند. وقتی قحطی آمده بود غریبه‌ها نیز برای گرفتن نفت آمده بودند. صدای اعتراض مردم بلند شده بود و نمی‌توانستند تحلیل کنند که چرا با کمبود نفت مواجه شده‌اند. پدرم برای کنترل اعتراض‌ها از ژاندارمری درخواست کمک کرد و از '''روستای امین‌آباد''' یک سرباز برای برقراری نظم در کوچه شعبه نفت محمودآباد فرستادند. یک تفنگ (ژ-۳) در دست سرباز بود در تمام مدتی که سرباز در کوچه ما بالا و پایین می‌رفت چشم‌های من که کودکی ۱۰ ساله بودم جای دیگری را نمی‌دید حتی صدای پدرم را هم نمی‌شنیدم. من حیران تفنگ سرباز شده بودم.»
'''«محمد حیدری»''' پسر کوچک‌تر عزیز الله در سال ۱۳۵۷ حدود ۱۰ ساله بوده؛ اما از بقیه برادرها خاطرات روشن‌تری به یادش مانده است. می‌گوید: ''«سرمای زمستان سال ۵۷ شروع‌شده بود. قحطی نفت به چشم می‌آمد. مردم برای خرید نفت سر از پا نمی‌شناختند. شعبه نفت محمودآباد همان موقع مسئولیت توزیع نفت بین ۱۶ روستا را بر عهده داشت؛ اما جمعیتی که به ما مراجعه می‌کردند از اقصی نقاط '''تهران''' و حتی نزدیک '''قم''' بودند. وقتی قحطی آمده بود غریبه‌ها نیز برای گرفتن نفت آمده بودند. صدای اعتراض مردم بلند شده بود و نمی‌توانستند تحلیل کنند که چرا با کمبود نفت مواجه شده‌اند. پدرم برای کنترل اعتراض‌ها از ژاندارمری درخواست کمک کرد و از '''روستای امین‌آباد''' یک سرباز برای برقراری نظم در کوچه شعبه نفت محمودآباد فرستادند. یک تفنگ (ژ-۳) در دست سرباز بود در تمام مدتی که سرباز در کوچه ما بالا و پایین می‌رفت چشم‌های من که کودکی ۱۰ ساله بودم جای دیگری را نمی‌دید حتی صدای پدرم را هم نمی‌شنیدم. من حیران تفنگ سرباز شده بودم.»