علی اکبر رستمی

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۵ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۳۴ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

علی اکبر رستمی، شغلش شیشه بری و رانندگی کامیون است. وقتی به قم رفته بود، از آیت الله راستی پرسیده بودم، تکلیف ما چیست؟ آیت الله راستی جواب داده بود:«اطاعت از امام» . شاید برای همین بود که وقتی با کامیون اش به شهرهای مختلف می رفت، اعلامیه های امام را می آورد، تکثیر می کرد و در اختیار انقلابیون قرار می داد. رحیم مطهری دوست از دوستان نزدیکش تعریف می کند که یک بار با رستمی یک سفر غیرکاری آن هم با ماشین سواری به سراوان داشته اند. سفری به قصد سرزدن به سیدعلی اصغر دستغیب که تبعیدی به سراوان بود. سیدعلی اصغر با دیدن آنها گفته بود که همین نزدیکی, سید بزرگواری تبعید است به اسم سیدعلی خامنه ای, به دیدار ایشان هم بروید. رستمی، مطهری دوست و متاله هم به دیدار آقای خامنه ای در ایرانهشر سیستان می روند. سیدعلی خامنه ای وقتی متوجه می شود که از شیراز آمده اند دستخطی به آنها می دهد تا به آیت الله سیدعبدالحسین دستغیب برسانند. دستخطی که در مورد سید عبدالحسین دستغیب نوشته بود:«من ایشان را از نزدیک ندیده ام, اما هر که هست، فرد فاضلی است!»

50*60px

طبق روال هر هفته شب¬های جمعه آیت¬الله دستغیب در مسجد جمعه دعای کمیل دارند، رستمی هم در این مراسم شرکت کرده است. مسجد شلوغ است، علی اکبر که تعدادی عکس فرح و کارتر در حال شراب خوردن را در پیراهن خود قرار داده است، یکی از دوستانش را کنار می کشد و عکس ها را به او می دهد. دستغیب هم علیه رژیم سخنرانی می¬کند. مامورین با پرتاب گاز اشک¬آور به مردم داخل مسجدحمله می¬کنند. این¬قدر گاز اشک¬آور پرتاب می¬کنند که چشم¬ها دیگر نمی¬بیند. در این هنگام یکی از خانم¬ها چادر خود را آتش می¬زند تا سوزش چشم مردم کم شود و مردم را به مبارزه تشویق می¬کند و فریاد می¬زند ًپسر رضا کچل بد جوری افتاد تو هچلً و مردم بعد از او تکرار می¬کنند. مسجد جامع یک در به سمت شاهچراغ و بازار دارد و یکی هم به سمت آستانه، که رستمی از در سمت آستانه خارج می¬شود. در میان جمعیت میان داری می کند و علیه رژیم شعار می دهد. مامورین رستمی و چند نفر دیگر را دستگیر می¬کنند و سوار بر ریو می¬برند. در فلکه آستانه مامورین با دیدن چند جوان دیگر توقف می¬کنند که آنها را نیز دستگیر کنند. رستمی از این فرصت استفاده کرده و از پشت ریو به پایین می¬پرد. مامورها با باتوم به جانش می¬افتند و چند جوان هم به سمت ماموران سنگ پرتاب می¬کنند. فردای آن روز دوستان و خانواده رستمی که از او خبری نداشتند به دنبال او می¬روند و بعد از سوال و پرس و جو جسد او را از سردخانه بیمارستان نمازی تحویل می¬گیرند و مشخص می¬شود که او در اثر ضربات باتوم به سر به شهادت رسیده¬است. شهید که به اولین شهید انقلاب در شیراز مشهور می شود. فردای آن شب در مهدیه مراسم یادبود شهید رستمی برقرار است، آقای نوقان که مدعو سید هاشم پسر آیت الله دستغیب است در این مراسم سخنرانی می¬کند. خواهر شهید رستمی عکس¬های شهید را از طبقه بالای بر سر مردم در مهدیه می¬ریزد. مراسم با حمله ساواک و پراکنده شدن حاضرین تمام می شود.