تفاوت میان نسخه‌های «شهید «سعید ادبجو»؛ بزرگ‌مردی کوچک»

از قصه‌ی ما
 
(بدون تفاوت)

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۲۱

شهید «سعید ادبجو»؛ بزرگ‌مردی کوچک

سعید ادبجو | اولین شهید انقلاب در اراک

من نمردم زنده ام نامم سعید در اراکم شد لقب اول شهید

1620865 671.jpg

شهید «سعید ادبجو» متولد اول تیرماه ۴۷ از جمله کودکانی است که با وجود سن بسیار کم از سوی عوامل رژیم پهلوی در آبان ماه ۵۷ از ناحیه گردن مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به شهادت رسید.

افرادی همچون حسین فهمیده، شهید علیرضا محمودی پارسا، شهید بهنام محمدی که در دوران ۸ سال دفاع مقدس حماسه آفریدند کم نیستند و گواه آن وجود هزاران شهید دانش‌آموز است. انقلاب اسلامی نیز به برکت خون شهدای انقلاب همچون سعید ادبجو، دانش‌آموز ۱۰ساله اراکی و دیگر شهدا به ثمر نشسته است که حفاظت از ارزش‌های انقلاب کمترین وظیفه ما است.

193805 342.jpg
1620853 413.jpg

شهید ادبجو با وجود نوجوان بودن دارای چه ویژگی‌هایی بودند؟

نجاتعلی ادبجو، پدر شهید سعید ادبجو گفت: سعید متولد اول تیرماه سال ۱۳۴۷ بود. نوجوانی خوشرو، درس‌خوان، خوش برخورد و مهربان و محصل کلاس پنجم بود، من و مادرش در منزل و معلمان مدرسه از او راضی بودند. سعید از روحیه انقلابی و ظلم‌ستیزی برخوردار بود و گاهی در خانه هم صحیت‌هایی از انقلاب می‌کرد، ما هم سعی می‌کردیم برای او که در این رابطه کنجکاو بود روشنگری داشته باشیم تا با حقایق آشنا شود و او با علاقه گوش می‌داد.

سعیدم در ۲۶ آبان‌ماه سال ۵۷ با ضرب گلوله رژیم منحوس شاهنشاهی در میدان ارگ اراک مجروح و پس از انتقال به بیمارستان قدس به شهادت رسید. رژیم و عوامل آن از همه انقلابیون حتی سعید و امثال سعید که ۱۱ساله بودند می‌ترسیدند؛ چراکه بر ظالم بودن خود واقف بودند، اما نمی‌خواستند موقعیت خود را از دست دهند، مردم که از ستم به ستوه آمده بودند هر روز به خیابان‌ها رفته و علیه رژیم شعار می‌دادند.

از مجروح شدن شهید ادبجو چطور مطلع شدید؟

همسایه‌هایی که در تظاهرات ۲۶ آبان ۵۷ حضور داشتند شاهد این اتفاق بودند و فوراً ماجرا را به ما اطلاع دادند، اصلاً گمان نمی‌کردیم سعید با آن سن کم هم در تظاهرات شرکت داشته است، بعد از آن متوجه شدیم کنجکاوی‌های او بی‌مورد نبوده است و روح استکبارستیزی و عدالت‌خواهی در درون این کودک ۱۱ساله موج می‌زند.


پس از شهادت سعید آیا رژیم شما را تحت کنترل داشت؟

پس از شهادت سعید خانه و حتی رفت‌و‌آمد ما تحت کنترل ساواک و شهربانی و ژاندارمری آن زمان بود، اطراف خانه ما مأمور گذاشته بودند تا خانواده علیه رژیم اقدامی نکند. عوامل خودفروخته رژیم از پیکر شهدا و حتی شهدایی همچون سعید که در سن کم به شهادت رسیدند می‌ترسیدند و اجازه تشییع نمی‌دادند. پیکر سعید را به دادگستری برده و به بازرپرسی تحویل دادند که از هیچ‌کس نمی‌ترسید، از طرف دولت گفته بودند پیکر را باید به ما تحویل دهید و او هم گفته بود من پیکر را جز تحویل پدرش به کسی نمی‌دهم.

خودتان را معرفی کرده و از فرزند شهیدتان بگویید؟

بتول اقدمی، مادر شهید سعید ادبجو هستم. سعید پسر بسیار مؤدب و با اخلاقی بود و در مدرسه جزو شاگردان درس‌خوان بود. من از او با وجود سن کمش راضی بودم و قطعاً خدا هم از او راضی است. پسر من تنها ۱۱ سال داشت و عوامل مزدور شاه حتی به او که دانش‌آموزی بیشتر نبود رحم مکرد و او را با ضربه گلوله‌ای به شهادت رساند. سعید در روز ۲۶ آبان که به نام ارتش شاهنشاهی بود در خیابان بیات سابق و آزادی فعلی به شهدا پیوست.

از روز تیراندازی بگویید؟

رژیم شاه می‌دانست روزهای آخر عمر رخود را می‌گذارند و در خیابان‌ها مردم را به راحتی به شهادت می‌رساندند، بعد از اینکه خبر تیر خوردن سعید را از همسایه‌ها شنیدیم بلافاصله به بیمارستان قدس رفتیم و در آنجا مردم بسیاری تجمع کرده بودند که مأموران رژیم با حمله به مردم و شلیک هوایی آنان را از محوطه دور می‌کردند. سعید تا شب زنده بود و شب به شهادت رسید و فردای آن روز مردم از شهادت سعید آگاه شدند و در بیمارستان تجمع کردند به قدری که ما نمی‌توانستیم وارد بیمارستان شویم و پیکر شهید خردسالمان را تحویل بگیریم.

پیکر فرزندتان را راحت تحویل دادند اگر خاطره‌ای دارید بفرمایید؟

با وجود اینکه گلوله به شاهرگ سعید اصابت کرده بود و از آنجایی که بیمارستان با کمبود خون روبرو بود به خاطر سعید از مردم تقاضای خون کردند و در این راه خیلی از مردم خون خودشان را فقط به امید اینکه سعید زنده بماند اهدا کردند. برای تحویل گرفتن پیکر پاک فرزند ۱۱ ساله‌ام نیروهای ژاندارمری کتکم زدند، خبر نداشتم فرزندم شهید شده است با رئیس ژاندارمری درگیر شدیم دستور داد مرا بیرون کنند، گفتم مرا بیرون کنید یا اذیتم کنید ما اینجا را به خاک و خون می‌کشیم.

بعد از آن به بیمارستان قدس رفتم، پرستاران گفتند به ما دعا کنید چند نفر از مأموران مرا کتک زدند و من هم در جواب گفتم بزنید یا نزدید ما شاه را بیرون می‌کنیم، مأموری به من گفت همه شما را می‌کشیم من هم در جواب گفتم اصلاً جرأت اینکار را ندارید تو کوچکتر از این حرف‌هایی که بخواهی ما را از بین ببری در این زمان یک نفر آمد و گفت این زن را رها کن پسرش مرده تو چیزی نگو و من آنجا فهمیدم که سعید شهید شد. بعد خواستم او را ببینم به هر جا رفتم راهم ندادند.

خانمی با لباس پرستاری با بداخلاقی آمد جلو گفت: برای چی می‌خواهی بروی بالا، منم موهای پرستار را گرفتم و به کناری انداختمش که از پشت پرستاران دیگر او را گرفتند و نگذاشتند زمین بخورد، (بعدها فهمیدم او رئیس بیمارستان بود) پرستاری دلش برای من سوخت دست مرا گرفت و به سردخانه برد وقتی سعید را دیدم به خانه بازگشتم. بعد دولت از ما درخواست پول تیر کرد من هم گفتم حتی یک ریال هم نمی‌دهم حتی اگر پیکر سعید را ندهید، من پسرم را در راه قرآن دادم و پس نمی‌گیرم.

منابع

شهید «سعید ادبجو»؛ بزرگ‌مردی کوچک

اولین شهید انقلاب در اراک