ماجرای زبان خیر و تعریف رهبری
آیتالله خامنهای: «انصافاً مشارکتهای مردمی هم مشارکتهای بسیار زیبا و صحنههای جالب و شگفتانگیزی را به وجود آورده که در همه جا هست. من چند مورد را بخصوص اسم میآورم. این به معنای این نیست که این چند مورد اختصاص دارند؛ نه، حالا اینها به بنده گزارش شده، اینها را من عرض میکنم… در شیراز، معتمدین محلّی با صاحبان املاک، صاحبان خانهها و مغازهها، صحبت میکنند که اجاره نگیرند یا تخفیف بدهند یا مهلت بدهند و کمک بشود …»
معرفی
حاج محمدحسین اسلامی بازنشسته وزارت دفاع و مدیر مجموعه فرهنگی مدینهالنبی، یکی از کسانی بود که با کمک هیئتیهای و دلسوزان شیرازی توانست بانی چنین کار خیری شود. روایت ماجراهای شکلگیری این هیئت که با پیشنهاد مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت شروع شده و امروز با تقدیر رهبر انقلاب از اقدام خوب آنها در کنترل تبعات کرونا همراه شده در ادامه آمده است.
توسل به مادر سادات
شکلگیری هسته اولیه مرکز فرهنگی مدینه النبی به سال ۷۹ برمیگردد. آن موقع در تهران مشغول به کار در وزارت دفاع بودم. پنجشنبهها میآمدم قم و پشت سر آیتاللهالعظمی مرحوم بهجت نماز میخواندم و زیارت میکردم و دوباره به شهر تهران برمیگشتم آن موقع مجرد بودم و اصرار داشتم مسئولمان بپذیرد برای ادامه خدمت به شیراز برگردم. ابتدا موافق نبود اما در نهایت با اصرارهای بنده پذیرفت. پنجشنبه آخری بود که تهران بودم. احساس میکردم اگر از تهران بروم، شاید توفیق نماز جماعت آیتالله بهجت از من سلب بشود. خودم را به قم رساندم. نماز که تمام شد، محضر آیتالله بهجت رفتم. به ایشان گفتم دارم به شیراز میروم، توصیهای بفرمایید که به آن عمل کنم. ایشان گفتند چهل تا جوان را جمع کنید به نیت حضرت زهرا (س) و یک توسل هفتگی به حضرت زهرا (س) داشته باشید. گفتم حاج آقا ما خیلی امکانات نداریم. ایشان گفت شما بروید راه بیاندازید، انشاءالله خدا کمک میکند. داشتم از حضور ایشان خداحافظی میکردم که ایشان اشاره کردند بیا. رفتم و گفتند که یک سری هم محضر آیتاللهالعظمی بهاءالدینی بروید. ساعت چهار برای شیراز بلیط داشتم. گفتم خدایا حالا چکار کنم؟ خلاصه قید بلیط را زدم. بیت آیتاللهالعظمی بهاءالدینی (ره) رفتم و نماز مغرب و عشاء را پشت سر ایشان خواندم. با ایشان همان صحبتهای آیتالله بهجت را مطرح کردم که میخواهم به شیراز بروم، توصیهای بفرمایید. ایشان دقیقا همان نکته آیتالله بهجت را گفتند؛ به شیراز بروید و چهل تا جوان و الی آخر. دیگر حرفی باقی نمانده بود. در مسیر برگشت در اتوبوس خوابم نمیبرد. شب بود. با خودم کلنجار میرفتم نکند آقای بهجت با آیتالله بهاءالدینی هماهنگ کرده بودند. شیراز که رسیدم، جریان را برای دوستان گفتم. تصمیم بر این شد که شروع کنیم. حدودا بیست، بیست و پنج نفر بودیم و در اتاق کوچکی جلسه توسلی را شروع کردیم.
دستور رهبری برای کمک به هیئت
این شروع کار ما بود. بعدش هیئت را رسمی راهاندازی کردیم و جلسه داشتیم. اول جمعه شبها بود. بعد سهشنبهها شد. بعد یکشنبهها شد. بعد یک مدتی هم در خانه بچهها گردشی بود. بالاخره همینطور خرد خرد به جایی رسیدیم که دیدیم با این جمعیت کارمان آنجا جلو نمیرود. جمعیتمان شلوغ است. مراسمها خیلی شلوغ شده بود. آمدیم یک نامهای را به رهبر معظم انقلاب نوشتیم که این حجم فعالیت دارد صورت میگیرد، این همه کار پیش رفته، شرایط ما هم این است و اینها را نیاز داریم. حضرت آقا روی نامه ما به آقای مصلحی؛ رئیس وقت سازمان اوقاف دستور دادند برای اینها یک فکری در شیراز بکنید. آقای مصلحی هم به مدیرکل فارس پاراف کرده بودند. بعد از این پاراف، سختیها برای نتیجه گرفتن از این دستور رهبری شروع شد. چند ماه میرفتیم و میآمدیم تا یک روز مدیر کل اوقاف فارس معاونهای اداره و مسئول نواحی شیراز را جمع کرد و به آنها گفت تا ظهر باید مشکل آقای اسلامی را حل کنید وگرنه حق ندارید سر کار بیایید. اینها هم ما را سوار ماشین کردند و در شهر گرداندند. مکانهای مختلفی رانشان دادند تا به اینجا رسیدیم.
اینجا هم این چیزی که الان میبینید نبود. اینجا طبقه دومش را خودمان ساختیم.اینجا هم مخروبه بود. ما سال۸۹ که اینجا را تحویل گرفتیم و شروع کردیم به بازسازی، چهلوپنج میلیون هزینه کردیم. آن موقع ما هزینههای را با نماز و روزه استیجاری درمیآوردیم. یعنی ما نماز و روزه از مردم میخریدیم. بعد خود بچهها هفتهای یک شب یا دو شب جمع میشدیم و آنها را ادا میکردیم. پساندازمان از این راه بود. اینجا طبقه دوم را زدیم و مرمت کردیم که یک سری تغییر وضعیت بدهیم. جایمان را بزرگتر کردیم. الحمدلله استقبال زیادی از حرکتهای فرهنگی اینجا صورت گرفت. الان تقریبا هشت هزار نفر نیرو با مجموعه ما تعامل دارند. وقتی یک مسئولی یا کسی اینجا میآید بازدیدی کند، میگوید: «شما در جای کوچک این همه فعالیت؟» بنده یک الگو دارم و در جواب میگویم که حضرت امام (ره) در جماران نشست و با دنیا حرف میزد. مگر جماران چقدر بود؟ جا و مکان مهم نیست. مهم این است که چقدر از این ظرفیت بتوانیم استفاده کنیم. الحمدلله خدا برکت داده تا الان جلو آمدیم.
اولین گام در مبارزه با کرونا
وقتی کرونا پیش آمد، بچههای ما در اطراف شیراز مشغول کار جهادی بودند. در یکی از روستاها برنام مرمت خانه یک مستضعف را داشتیم. آنجا را تمام کردیم و به شهر آمدیم. نگاه کردیم که نیاز روز در مسئله کرونا چیست؟ نیاز اولیه ماسک بود. کارمان که شروع شد و روی روال افتاد، تقریبا روزی بیستوپنج هزار ماسک اینجا تولید میکردیم و در اختیار علوم پزشکی قرار میدادیم. بحث سمزدایی را هم پی گرفتیم. بعد آمدیم سبد غذایی آماده کردیم. تا امروز ۸۷۰ تا سبد غذایی هر کدام به مبلغ دویست هزار تومان توزیع کردیم. دیدیم یک جاهایی فقر بهداشتی دارند، مثلا روستاها یا حاشیه شهر شیراز. اینها مدام شهر میآیند و برمیگردند. آمدیم سبد بهداشتی تهیه کردیم تقریبا ۴۲۵ تا سبد بهداشتی آماده کردیم که هر کدام از بستهها صد و پنجاه هزار تومان هزینهاش میشد.
تامین ملزومات کادر درمان کمی بعد کار آب پرتقال طبیعی را شروع کردیم. روزی دو تن آب پرتقال برای بیمارستانها تهیه میکردیم. یک نوع قهوه به نام کلدبرو (Cold Brew) یا دَمسرد که خیلی هم سخت تولید میشود را به خاطر خواص آن تهیه کردیم. فرض کنید در چهل و هشت ساعت شاید یک لیتر بشود و باید قطره قطره بیاید ولی خوب خاصیت آن برای بیماران دیابت نوع ۲ یا آلزایمر یا پارکینسون، زیاد است. این را هم یک تعدادی توانستیم برای کادر بیمارستان حضرت علی اصغر (ع) تهیه کنیم. اولین مجموعهای که به رئیس بیمارستان حضرت علیاصغر (ع) اعلام آمادگی کرد حاضر است در کنار کادر پرستاری و خدماتی خدمترسانی کند، ما بودیم. البته اسم مهم نبود. مهم این بود که مردم را به شور و شعف واداریم. مردم باید چنین چیزهایی را میدانستند و این یک قوت قلبی برای مردم و کادر پزشکی بود. کار بعدی ما قربانی بود که هم برای سلامتی خود خانوادهها و هم برای برطرف شدن بلا و برای سلامتی امام زمان (عج) نذر کردیم. الحمدلله تا امروز هشت بار قربانی انجام دادهایم.
ماجرای زبان خیر گذاشتن
ما در این کارها میخواستیم یک جریانی راه بیاندازیم و وقتی گروه دیگری الگوگیری میکردند، ما کنار میکشیدیم و حرکت تازهای شروع میکردیم. وقتی دیدیم چیزی دارد اشباع میشود و کسانی دیگر آمدند و این کار را دست گرفتند، ما خلاء دیگری را پُر میکردیم. یک شب آمدیم گفتیم چه کاری روی زمین مانده. یک لحظه به فکرمان رسید یک عده از مردم دچار یک سری مشکلات اقتصادی ناشی از تبعات شیوع کرونا و قرنطینه هستند. مثلا کارگرهای روزمزد یا مثلا پیک موتوریها یا تاکسیها و به طور کلی مشاغلی که شرایط خاصی بر آنان حاکم شده است. اینها واقعا وضعیتشان خوب نبود. چکار باید میکردند؟ خیلیها اجارهنشین هستند. باید اجارهی خانه یا مغازه بدهند.
تصمیم سخت
اینجا باید یک تصمیم خیلی سخت میگرفتیم. از این بابت که دستمان خالی بود و نمیتوانستیم خودمان هزینه پرداخت کنیم. در نهایت تصمیم بر این شد که دو شماره تلفن ذیل یک پیام در فضای مجازی بگذاریم و به آنهایی که اینطور مشکلی دارند اعلام کنیم ما حاضریم با صاحبخانهها صحبت کنیم. در مرحله اول، آنها را قانع کنیم که ببخشند. نیتمان به دو ماه بود. دو ماه اجاره بهای منازل یا مغازهها بخشیده شود. اگر امکانش نبود و مالک به هر دلیلی قبول نمیکرد، میخواستیم هزینه دو ماه اجاره روی بقیه ماهها تقسیم شود. راه سوم هم این بود که در نهایت اگر گیر کردیم و نشد، به خیرین فراخوان بزنیم که بیایید کمک کنید اجاره یک تعدادی پرداخت شود. وقتی این پیام پخش شد، حجم بسیار زیادی درخواست برای ما آمد. ما قولنامه را عکس میگرفتیم، شماره صاحبخانه را هم میگرفتیم. فکرش را نمیکردیم که اینقدر مردم پای کار این اتفاقات باشند.
ما تا الان ۷۶۰ تماس تلفنی با مالکان داشتیم. از این ۷۶۰ نفر، ۶۷۳ نفر اجاره را بخشیدند. بقیه هم میدانیم شرمنده هستند، ولی زندگیشان از راه اجاره خانه میگذرد و راه امرار معاش دیگری نداشتند. در مجموع این ۶۷۳ نفر، یک میلیارد و دویست و پنجاه میلیون تومان بخشیده شده و یک رقمی نزدیک به ۲۵۲میلیون تومان هم از خیّرین جمع کردیم و اجارهها را پرداخت کردیم. وقتی به آنها زنگ میزنیم، میگوییم از مجموعه فلان هستیم. به خاطر اینکه این اتفاق برای مردم عزیزمان افتاده، ضمن اینکه برای جنابعالی و خانوادهتان آرزوی سلامتی و تندرستی داریم، میخواهیم یک زبان خیری بگذاریم که اگر امکان دارد شما دو ماه از اجارهات را به فلانی ببخشی. همین چند کلمه. دیگر بیشتر نیازی نیست چیزی بگوییم.
ببینید مثلا هفته قبل به یک صاحب مغازه زنگ زدم. ایشان گفت اصلا نیاز نبود شما زنگ بزنید. ما حواسمان به این مسئله بود و توافق کردیم. یا مثلا به یک آقای دیگر زنگ زدم که اگر امکانش هست دو ماه ببخشید. شاید باور نکنید ولی گفت برای چی دو ماه، من پنج ماه میبخشم. یا همین امروز صبح به یک صاحبخانه زنگ زدیم که اجارهاش را ببخشد. خیلی سختش بود. واقعا نمیتوانست. شرایطش جور نبود. تقریبا یک ساعت بعدش دوباره زنگ زد و با گریه گفت شرایطم سخت است. اما به احترام شما با اینکه نمیشناسمت، یک ماهش را میبخشم. نکته جالب این بود که وقتی پیام پخش شد، از مشهد و اصفهان و تهران هم به ما زنگ زدند. با دوستان صحبت کردیم که اینها را چکار کنیم؟ برای ما که فرقی ندارد اصفهانی یا شیرازی یا تهرانی باشد. هر جا میخواهد باشد. بالاخره آنها به یک امیدی به ما پیام دادهاند. آنها را هم ناامید نکردیم و این کار را برای آنها هم کردیم.
تقدیر آقا از شیرازیها
واقعا فکرش را نمیکردیم که اینچنین موضوعی به گوش حضرت آقا برسد. بنده شب نیمه شعبان احیاء خانگی داشتم. صبح خواب بودم. وقتی بیدار شدم دیدم روی گوشی کلی پیام تبریک آمده است. تقریبا نزدیک ظهر بود. فهمیدم حضرت آقا اسم شیراز و کار ما را آورده. واقعیتش کمی هم شک داشتم. صحبتهای حضرت آقا را مجدد گوش دادم. دیدم نه! انگار رهبر انقلاب واقعا این موضوع را مطرح کردهاند. سر نماز ظهر و عصر، سجده شکر کردم. اشک شوق میریختم از اینکه نایب امام زمان در روز میلاد امام زمان از ما راضی هستند. واقعا لذت عجیبی داشت. خیلی دلگرمتر شدم. از آن روز تراکم مراجعات ما خیلی بالا رفت. ما هم برای اینکه حرف حضرت آقا زمین نماند، داریم تلاشمان را بیشتر میکنیم که انشاءالله هر چه بیشتر در این زمینه به مردم خدمترسانی کنیم.