مهندس علیرضا نورانی

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۷ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۲۳ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

شهیدعلیرضا نورانی اوایل تابستان سال ۱۳۲۸ در خانواده‌ای با وضع اقتصادی ضعیف و مذهبی درلنگرود متولد شد. شهید مهندس علیرضا نورانی معاون استانداری گیلان در اوایل تابستان سال ۱۳۲۸ در خانواده‌ای با وضع اقتصادی ضعیف و مذهبی در لنگرود متولد شد. در کودکی با نبوغ سرشار و هوش فوق‌العاده، تحصیلات ابتدایی را به پایان برد. به طوری که در کلاس ششم ابتدایی در سطح استان گیلان اول شد و دوره‌ی دبیرستان را با اخذ دیپلم ریاضی در همین شهر به اتمام رسانید و در کنکور سراسری شرکت کرد که در رشته مهندسی دانشگاه علم و صنعت قبول شد و در سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و برای ادامه‌ی تحصیل در تهران مقیم شد. وی پس از اخذ دانشنامه، یکی دوسال در شرکت‌های خصوصی مشغول به کار بود و در اواخر حکومت رژیم منحوس پهلوی به خدمت آموزش و پرورش در آمد و در انستیتو هنرستان جردن تهران به تدریس پرداخت. پس‌از پیروزی انقلاب و تشکیل مجتمع لویزان، نورانی به‌عنوان معاونت مجتمع تکنولوژی انقلاب مشغول به کار شد. یک سال بعد به علت انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن مجتمع، بنا به درخواست دوستان و شهید علی انصاری استاندار وقت و احساس مسئولیت شرعی جهت ماموریت به گیلان آمد و به ریاست دفتر فنی استانداری برگزیده شد و بر اساس لیاقتی که در وی بود، ریاست شهرک گلسار را نیز تقبل نمود و در اوایل اردیبهشت به سمت معاون عمرانی و فنی استانداری انتخاب شد و در صبگاه روز چهارم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۰ هنگامی که به اتفاق شهید انصاری، استاندار گیلان عازم محل خدمت خویش در استانداری بود که در خیابان لاکانی رشت هدف گلوله منافقان کوردل و مزدوران امریکا قرارگرفتند و با دهان روزه به لقاءالله پیوستند.

خصوصیات اخلاقی شهید نورانی

از دوران جوانی شروع به فعالیت‌های مذهبی نمود. در جهت تعلیم و تربیت یک لحظه از پای نمی‌نشست. شهید به علت ذوق و علاقه و ایمان، در یادگیری آیات و روایات معصومین (ع) به ترویج دین اسلام پرداخت و جوانان متعهد و انقلابی زیادی تربیت نمود که امروز جزء خدمت‌گزاران به انقلاب محسوب می‌شوند. وی در تمام طول زندگی کوتاهش که اغلب مردم، در تدارک و تامین بهتر زیستن بودند، عمرش را در تربیت و تعلیم جوانان می‌گذاشت و مسیر زندگیش سمبلی برای مشتاقان دیدار امام زمان (عج) و یاران صدیق نائب بر حقش، امام خمینی(ره) بود. این شهید بزرگوار دنبال نام و نشان نمی گشت. همیشه دوست داشت خدماتش پنهان بماند تا مورد تشویق و تمجید دوستان و آشنایان قرارنگیرد. همیشه با وضو بود. عاشق و دلسوخته امام زمان (عج) بود. مومن زیرک بود. عابد و صادق بود. قاطع و منطقی بود. مهربان و رئوف بود. هیچ وقت غیبت نمی‌کرد. ناصحی امین، خادمی مخلص و عاشق تعلیم و تربیت بود. از شهید نورانی ۴ فرزند پسر بنام‌های مهدی، هادی، حامد، محمدحسین و یک فرزند دختر بنام هانیه باقی مانده است که امید است خداوند در ادامه دادن راه پدر به آنان توفیق دهد.

چگونگی شهادت مهندس نورانی از زبان همسرش

از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه می‌گفت مردن در رخت‌خواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید سحرگاه روز چهارم ماه رمضان سال ۱۴۰۳ مصادف با ۱۵ تیرماه سال ۶۰ بود. آن شب آقای مهندس انصاری، استاندار گیلان در منزل ما مهمان بودند. سحرگاه که برای صرف سحری بیدار شدیم، ده دقیقه به اذان صبح مانده بود. خیلی سریع کمی غذا خوردیم و امساک کردیم. اذان گفته شد بعد از فریضه نماز خوابیدیم. ساعت نزدیک هفته صبح، نورانی بیدار شد و گفت دیرم شده و یک ربع بعد صدایم کرد و گفت: به بچه ها غذا نمی دهی؟ گفتم آنها که خوابند، باشد تا بیدار شوند. گفت: من چراغ را خاموش می کنم. مهدی پسر بزرگمان بیدار شده بود. بعد خداحافظی کردند و رفتند. محل سکونت ما طبقه پنجم یک ساختمان پنج طبقه واقع در خیابان لاکانی رشت بود تا گذشتن آن‌ها از ۷۶ پله خوابم برد. ناگهان با صدای شلیک گلوله‌ها از خواب پریدم. از پنجره به خیابان نگاه کردم، لحظه بسیار دردناک و طاقت فرسایی بود. ماشین در پیاده رو در حالیکه درب طرف راننده باز بود و نورانی داخلش نشسته بود، دونفر مسلح دورو بر آن می پریدند و آخرین گلوله را بطرف نورانی شلیک کردند و پریدند روی موتوری که در خیابان در جهت خلاف روشن بود و گریختند.تا لحظه‌ها موتور ترورییست‌ها را با چشم تعقیب می‌کردم و از بالای ساختمان فریاد زدم بگیرینش. انگار کسی صدایم را نمی‌شنید. با عجله از پله‌های طولانی پایین آمدم ولی وقتی به پایین پله‌ها رسیدم هر دو شهید را به بیمارستان انتقال داده بودند. فریاد زدم نامسلمان‌ها استاندار شما بود و آن یکی هم معاونش. فریاد می‌زدم مراهم ببرید ولی کسی نبود که به حرفم گوش کند. چون نگران بچه‌ها بودم و می‌ترسیدم به‌دنبال من از پله‌ها سرازیر شوند ناچار من و مهدی پسرم با دنیایی از حزن و اندوه به بالا رفتیم. ده دقیقه‌ای نمی‌دانستم چه کار کنم. من و مهدی گریه می‌کردیم. بچه‌ها از صدای گریه‌ی ما بیدار شدند. به یکی یکی می‌گفتم هادی جان، حامدجان، شما یتیم شدید بعد از آن به فکر تلفن افتادم و به لنگرود تلفن کردم و سپس استانداری را خبر کردم و تازه ساعت هشت صبح از استانداری آمدند و بعد متوجه شدیم که مهندس انصاری همان‌جا شهید شده بود و نورانی به احتمال یک درصد به تهران منتقل شده و از آنجا که استحقاق شهادت داشت و همیشه می گفت مردن در رخت‌خواب برای مردان خدا ننگ است به شهادت و لقاء پروردگارش رسید و در روز بعد یعنی سه شنبه پنجم ماه مبارک رمضان با همسنگر و یارش، مهندس انصاری از میدان ذهاب رشت به طرف زادگاهش لنگرود تشییع و به خاک سپرده شد.

جستارهای وابسته

منابع

[۱]

  1. http://jahedkhabar.ir/1398/03/ نگاهی به زندگی شهید نورانی