عنایت به اجرای تئاتر در جبهه

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۲۶ توسط سبزوار2 (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «== '''تئاتری پرکار''' == '''حسن عنایت پور''' سال‎های سال تجربه نویسندگی و کارگردانی...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

تئاتری پرکار

حسن عنایت پور سال‎های سال تجربه نویسندگی و کارگردانی تئاتر دارد. او بیش از پنجاه تئاتر را بازیگری، گارگردانی و یا نویسندگی کرده است. عنایت پور در سال های دفاع مقدس تئاترهایش را به جبهه می برد و برای رزمنده ها اجرا می کرد. «وارث» و «کویر وحشت» دو تئاتری هستند که بارها و بارها در جبهه توسط حسن عنایت پور اجرا شدند.

وارث

موضوع نمایش وارث نگاه به جنگ، از زاویه دیگری بود؛ موضوع جاسوسی. ستون پنجمی که می‌خواهد نقشه عملیاتی را به دشمن برساند، اما روی مین می‌رود و از بین می‌رود و نقشه همان‌جا می‌ماند. هم از طرف ایران و هم از طرف عراق عده‌ای مامور می‌شوند که جنازه را به سمت خودشان ببرند. از طرف عراقی‌ها هیچ کدام‌شان نمی‌دانند جنازه را برای چه باید ببرند. از طرف ایرانی‌ها هم فقط به آن ها گفته‌اند که همراه جنازه یک نقشه است و نقشه را باید برگردانند. ایرانی‌ها زودتر می‌رسند. چهار نفر هستند که دو گروه می‌شوند تا اگر یک گروه گرفتار شد آن دو نفر دیگر بتوانند عملیات را پیش ببرند. دو نفر از ایرانی‌ها زودتر به جنازه می‌رسند. نقشه را برمی‌دارند اما نمی‌توانند دو دوست دیگرشان را ببینند. در راه بازگشت هم یک نفرشان شهید می‌شود و آن دیگری سعی می‌کند جنازه را به عقب برگرداند. برای این که نقشه دست دشمن نیفتد مجبور می‌شوند زود برگردند. آن دو ایرانی دیگر، هم‌زمان با عراقی‌ها سر جنازه می‌رسند و اسیر می‌شوند.

کویر وحشت

موضوع تئاتر کویر و حشت پدری بود که پنج پسر داشت. پسرهایش را جمع ‌کرد دور خودش و ‌گفت آخر عمرم است و می‌خواهم وصیت کنم. یک صندوقچه داشت که می‌گفت داخل این صندوقچه گنجی است و این گنج برای کسی است که توضیح بدهد تا حالا چه کار کرده است. در واقع می‌خواست پسرانش را بشناسد. این پسرها نماد افراد جامعه‌ بودند؛ داستان ادامه پیدا می‌کند و در نهایت پدر کلید صندوقچه را به پسرانش می‌دهد که بروند گنج را بردارند. حالا پسران سر کلید دعوا می‌کنندکه کلید برای چه کسی باشد. وقتی صندوق را باز می‌کنند، می‌بینند داخل صندوق یک لباس بسیجی است. پدر می‌گوید که گنج من همین است و به تن هرکدام از شما که اندازه شد، بپوشد و به جبهه برود. حالا کسی حاضر نیست لباس را بپوشد، مخصوصاً پسر بزرگ تر اما پسر کوچک خانواده لباس را می‌پوشد و با اینکه لباس برایش خیلی بزرگ است، حاضر می‌شود داوطلبانه به جبهه برود. پسر کوچک را از زیر قرآن رد می‌کنند و به جبهه می‌رود.

تأثیر وارث بر رزمنده ها

قرار بود عملیاتی انجام شود اما به دلایلی عملیات انجام نشد. رزمنده‌ها مانده بودند. از طرفی ترخیص‌شان هم نمی‌کردند. برخی از رزمنده‌ها گفته بودند ما دیگر خسته شدیم و می‌خواهیم برگردیم. وقتی که نمایش وارث را دیده بودند، تحت تاثیر قرار گرفته بودند و گفتند اگر دو ماه دیگر هم طول بکشد و عملیات شروع نشود، می‌مانیم.

منبع

کتاب ایام سبزوار