عمامه های خاکی

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۷ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۴۸ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «روایت گوشه ای از زندگی جهادی حجت الاسلام والمسلیمن حاج محمدعلی صادقیان آرب...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

روایت گوشه ای از زندگی جهادی حجت الاسلام والمسلیمن حاج محمدعلی صادقیان آرباطان، مدیر حوزه علمیه طالبیه تبریز که به خاطر شجاعت و از خود گذشتگی شان در جریان غسل بیماران کرونایی، مورد تایید و تفقد رهبر معظم انقلاب قرار گرفتند.

به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، در تنگنای دالان های مدرنیته زندگی که مملو از پس کوچه های دل مشغولی های کذایی است و فرصتی برای سر خاراندن نیست، گاهی پنجره هایی را می بینی که به جای باز شدن به خیابان های تکرار و دلمردگی و هذیان و هیجان و ولع و زیادی خواهی؛ این پنجره ها به سمت باغچه های کوچک لبخند و آرامش باز می شود. با همین پنجره هاست که می فهمی چرا در خانه های کاه گلی پدربزرگ ها، چای مادربزرگ، دبش ترین و لب گزترین چای دنیا بود و «یاخمای»( 2 ) آنها، لذیذترین غذایی بود که در یک دست می گرفتیم و با دست دیگر، اسب چوبی را در کوچه های خاکی هِی می کردیم و از یاخما می خوردیم. کرونا، این مهمان ناخوانده، همان مسافر نامیمونی است که حد و حصر نمی شناسد و مرزهای جغرافیایی را درهم می نوردد تا شاید داغی را بر سینه ای بنشاند و اشکی را از گوچه ی چشمی بر زمین بغلتاند. کرونا، این ناشناخته مهمان یا مهاجم، پر از درد است و داغ؛ پر از بغض های ناگفته ای که در سینه های تنگ، تل انبار شده است. ...و امروز 20 خرداد سال 1399 است که همچنان گلبوته های آمال و آرزو را در سینه ها می فشاریم تا مبادا به دست کرونا پر پر شود. از رهاوردهایش همین بس، که اگر همنشین ات شود، دو هفته ای را به درد و تلخینگی خس خس سینه و سرفه های مرگ آور مهمان می شوی و گاهی، جانت را به دست ملک الموت می سپاری تا به سفری نابرگشتنی بروی.

« انّا لله و انّا الیه راجعون». پدری به آرامش ابدی رسیده است. دیگر نه از درد شلنگی بر حلق اش به خود می پیچد و نه مجبور است تا ساعت ها و روزها بر روی شکم بخوابد تا شلنگی که از دهان به لوله هوا متصل است، امکان ‌دهد که با ریتم دستگاه ریه اکسیژن بدنش شود. همان پدری که عکس ورزشکاری اش بر دیوار خانه، ابهّت اش را چند برابر می کرد و حالا پس از ۲۰ روز ۴۰ درصد از ماهیچه‌های خود را از دست است. دیگر آرام گرفته است و تا نگران صدمه ی دهان و تارهای نباشد و از عوارض ریوی و قلبی ناراحت نشود. همان پدر خوش خنده با استیل ورزش اش که دیگر مجبور نیست تا یک شلنگ را برای رساندن غذای مایع از طریق بینی یا پوست وارد معده اش بکنند و لوله دیگری و پلاستیکی چسبان و ...

آری همان پدری که تنها به خاطر یک بی احتیاطی، کرونا را رفیق خود کرد و پس از چندین روز، با اشکی بر گونه هایش، چشم از تماشای عزیزانش بست تا دیگر مجبور نباشد یک IV برای ورود مایعات و دارو وصل ‌شود و یک I Line برای نظارت بر وضعیت فشار خونش متصل. آه و صد آه که قلم و قلبم برای نوشتن قطره ای از دریای درد و رنج یک بیمار کرونایی سنگینی می کند. بگذریم... پدر به خواب ابدی فرو می رود. به خانواده خبر می دهند: « ضمن عرض تسلیت، پدرتان به علت کرونا فوت کرده است. لطفا برای تحویل گرفتن متوفی برای غسل و کفن و دفن بر اساس پروتکل های بهداشتی به فلان اتاق مراجعه کنید». می پرسند:« امکان انتقال کرونا در موقع تحویل و غسل و ... هست؟» جواب:« بله». همین؛ کسی را یارای نزدیک شدن به پدر نیست؛ همان پدری که آغوش گرم اش، امن ترین پناهگاه فرزند بود. همان پدری که خون جگرها خورد تا گل های لبخند و راحتی از گوشه ای لب های فرزند پژمرده نشود. برای وداع نیامده اند؛برای آخرین دیدار؛ برای آخرین بوسه بر پیشانی خسته پدر.

هوای سنگین جاری بر آسمان دهان، بر بسیاری از شانه ها سنگینی کرده است. یاللعجب؟!!!  خانواده می گویند که نیازی به حضور ما نیست؛ یا اگر می ایند، در ۲۰۰ متری نظاره گر دفن هستند. گاهی می گویند: خودتان تمام کارهایشان را انجام بدهید. ما از خانه های خود، فاتحه ای می فرستیم. بار الهی، این چه داغی است که بر جگر بشریت کشیده می شود؟ پدر در بیمارستان، در انتظار غسل و کفن و دفن است و فرزند، از پدر فراری که مبادا هیولای مرگ، این ویروس منحوس از پدر به ما سرایت کند.

کفن ودفن اموات کرونایی

حجت الاسلام والمسلیمن حاج محمدعلی صادقیان آرباطان مدیر حوزه علمیه طالبیه تبریز است. اوسنگینی داغ و درد را حس کرده است. هنوز پروانه های خیالش در باغ خاطرات مهر و محبت در پرواز هستند. هنوز عشق در رگ های انسانیت جاریست. هنوز انسانیت نفس می کشد... باید کاری کرد؛ باید کمر همت برای خدمت به خلق بسته تر شود... فتوای رهبر معظم انقلاب، چراغ راه او می شود::«متوفیان کرونایی غسل و کفن شوند هر چند نیاز به معونه باشد ».

بسم الله الرحمن الرحیم می گوید و گوشی را به دست می گیرد. شماره تلفن چند نفر را می گیرد. شماره تلفن همان هایی که سال ها دست در دست هم تسکینی بر داغ های بیشمار بودند. همان دست هایی که گاه در زلزله های هریس و ورزقان و اهر، وقتی کفن برای دختری در روستای باجاباج (3) تمام می شود، عمامه اش را از سر بر می دارد و به عنوان کفن، با دردها و داغ های بیکسی دفن می شود. یا همان دست هایی که بی ادعا، چونان حلقه های زنجیر، دست به دست هم می دهند تا در سیل آذرشهر، تکیه گاهی برای بی پناهی های قهر طبیعت باشند... آری! مدیر این دست ها را می شناسد... موبایل ها یکی پس از دیگری به صدا در می آیند: « الو... حاج آقای دهقانی، سلام علیکم. وضعیت اضطراری است. می خواهم بیماران (متوفیان ) کرونایی را غسل و کفن و دفن کنم. به یاری شما محتاجم. یاران سلیمانی، بسم الله...». سربازان عرصه ی خدمت و ارادت، از زیر قرآن های مادران و همسران رد می شوند و ساعاتی نمی گذرد که گل های امید را بر لب های جامعه ی پزشکی می کارند. جهادگران بی ادعای عرصه ی خدمت، نقد جان خویش را به دست می گیرند و در بازار عشق و عاشقی، به بهترین بهای ممکن معامله می کنند.

میت های کرونایی، یکی پس از دیگری، با احترام کامل و تمام موازین شرعی، به دست مدیرانی از جنس باکری ها تغسیل می شوند و در سپیدی کفن ها پیچیده می شود و با نمازی به تعداد انگشت، اما به فراوانی اراده به دست خاک ها و خاطره ها سپرده می شوند. دوباره، گرد و خاک عمامه های خاکی با نسیم دست جهادگران بی ادعا و مدافعان خاموش گرفته می شود و عمامه های عشق و اراده، بر شانه های همچون کوه استوار آنها آرام می گیرد تا در دل شب های خاموش، محلول های ضدعفونی را در کوچه پس کوچه های این شهر دَرَندَشت، بر زیر پای عابران و گونه های دیوارها و درب ها بپاشند تا چونان خورشیدی تابناک بر سیاهی پیشامدها بتابند و همچنان بر قله های افتخار بایستند و ما به آن اقتدار، مفتخر باشیم.



منابع

نویسنده:ابراهیم قبله آرباطان