تفاوت میان نسخههای «پای یک زن در میدان»
(صفحهای تازه حاوی «== اشاره == همیشه تصاویری که از انقلاب و جنگ دیدهایم، مبارزه و دفاعی مردانه...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱۲: | سطر ۱۲: | ||
[[رده: انقلاب | [[رده: انقلاب اسلامی]] | ||
[[رده: زنان انقلابی]] | [[رده: زنان انقلابی]] | ||
[[رده: ملت قهرمان]] | [[رده: ملت قهرمان]] | ||
[[رده: سبزوار]] | [[رده: سبزوار]] | ||
[[رده: اعلامیه ]] | [[رده: اعلامیه ]] | ||
[[رده: مبارزات انقلابی]] | |||
[[رده: زنان]] | |||
[[رده: وقایع]] | |||
[[رده: عناصر]] |
نسخهٔ کنونی تا ۹ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۷:۲۴
اشاره
همیشه تصاویری که از انقلاب و جنگ دیدهایم، مبارزه و دفاعی مردانه بوده است. پاسداری از اسلام به معنای اسلحهای بردوش و سربندی به پیشانی است. کمتر تصویری از نقش مادران و بانوان در انقلاب و جنگ دیدهایم. اگر نقش زنان در راهپیماییها، تظاهرات، تکثیر و توزیع اعلامیه و... بیشتر از مردان نباشد مسلما کمتر نبوده است. تاثیر و نقش زنان در پشتیبانی جنگ، سرکشی از خانواده شهدا و حتی حضور در جبهه و پرستاری از رزمندگان کمتر نقل شده است. در ادامه، حاصل گفت و گوی ما با خواهر شهید حسن فتاحی را می خوانید. شیرزنی که پابهپای مردان در انقلاب کار کرده و در سال ابتدایی جنگ، خلاف جهت حرکت مردان بسیاری که از آن مناطق جنگی مهاجرت میکردند، به سوسنگرد و اهواز میرود تا هر کاری از دستش برمیآید برای کشور و انقلاب انجام دهد.
شکوه (صدیقه) فتاحی
سال پنجاهوشش با برادر شهیدم حسن فتاحی فعالیت میکردم. میگفت: «خانمها اعلامیهها را زودتر پخش میکنند.» من هم به یکی دو نفر از خواهران پیشنهاد همکاری دادم. شهید فتاحی دستگاه تکثیر را به خانه آورده بود و با تعدادی از بچهها اطلاعیههای امام(ره) را تکثیر میکرد. من هم با دو سه نفر از خواهران اعلامیهها را توزیع میکردیم. مرحوم غنی بزرگ، از اقوام ما بود. خانه ای در خیابان بیهق داشت که کلیدش را به ما داد تا در آنجا کارهایمان را انجام دهیم. برادرم علی میگفت: «چون زن هستی کسی مشکوک نمیشود.» اعلامیهها را در جاهای مختلفی پخش میکردم حتی به سربازها هم از این اعلامیهها میدادم. میگفتند: «ما داریم از شما دفاع میکنیم.» گفتم: «اگر میخواهید دفاع کنید لباسهای نظامیتان را در بیاورید و به جمع ما مردم بپیوندید» اطلاعیهها را به در و دیوار هم میزدیم و یا درخانهها میانداختیم. حواسم بود که مرا نگیرند. همیشه ساعت دوازده ظهر از خانه بیرون میآمدم. مادرم میگفت: «شکوه! پنکههای خیابان را روشن کردهاند که در تابستان و در این ساعت از خانه بیرون میروی؟»؛ مادرم در جریان این کارها نبود.