این سبزی‌ها خودرو هم که باشد، نباید از زمین دیگری می‌کندی. این حرام است

از قصه‌ی ما

این سبزی‌ها خودرو هم که باشد، نباید از زمین دیگری می‌کندی. این حرام است

زندگینامه

شهید باب‌الله یوسفی در چهارمین روز از اردیبهشت‌ماه سال 1316 در روستای چهره‌قان از توابع شهرستان کمیجان و در خانواده‌ای مذهبی و روستایی که اهل تلاش و کار و خدمت بودند، دیده به جهان هستی گشود. ایشان با فعالیت در مکتب‌خانه سواد خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را فرا گرفت و در این زمینه جزء استادان مکتب‌خانه به شمار می‌رفت. از همان دوران نوجوانی به دلیل جو اسلامی خانواده‌اش زمینه رشد و پرورش فردی با اصالت و متقی را فراهم آورده بود. ایشان در بین مردم به عنوان چهره‌ای شاخص و مردم‌دوست و خنده‌رو و خیر و نیک‌اندیش شناخته شده بود و اخلاص و پاکی ایشان را می‌توان در قطره‌های اشکش در هنگام نماز و تلاوت قرآن بیان کرد که چه عارفانه و عاشقانه از بلندای عرفان و عشق الهی روح تشنه‌اش را از سرچشمه زلال حقیقت سیراب می‌کرد.

فعالیت ها ایشان فعالیت‌های بسیاری در زمان انقلاب انجام می‌دادند که تدریس قرآن، تبلیغات اسلام و قرآن و فعالیت در پایگاه بسیج روستای چهره‌قان را می‌توان شاخص‌ترین آن‌ها دانست. او فعالیت‌های خود را ادامه داد، به طوری که این فعالیت‌ها باعث شد که عطش و اشتیاق این رادمرد افلاکی برای حضور در جبهه عشق و شهادت بیشتر شود تا این که پس از گذراندن دوره آموزشی به منطقه جنگی جنوب اعزام شد.

شهادت

او در چهارمین مرحله از حضورش در مناطق جنگی در یازدهم ماه مبارک رمضان هنگامی که به عنوان بسیجی گردان قمر بنی‌هاشم(ع) از لشکر 17 علی بن ابی‌طالب(ع) در منطقه فکه حضور داشت، در تک دشمن در پیچ انگیزه با لبانی تشنه با اقتدا به مولایش حسین(ع) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش را در روستای چهره‌قان به خاک سپردند.

فرازی از وصیتنامه شهید:

آنان به عهد خویش وفا کردند و تا آخرین لحظه استوار ماندند و سرخی خونشان گواه صدق و پیمانشان شد.

آن پاکدلانی بودند که به جستجوی پروردگار خویش برخاستند و او را یافتند و به او محبت ورزیدند و چون لبریز از محبت گشتند، عاشق شدند و خدا هم عاشق آنان شد.

خاطره

همسر شهید می‌گوید: از نظر ویژگی‌های عبادی خیلی دقیق و خوب بود. همیشه نمازهایش را سر وقت می‌خواند و خیلی علاقه به خواندن قرآن داشت. همیشه در اتاق تکیه می‌داد به پشتی و قرآن می‌خواند و گریه می‌کرد. حدود 18 سال در روستای حاجی‌آباد زندگی می‌کردیم؛ آن موقع‌ها او ملای مکتب‌خانه بود و به بچه‌های روستا درس می‌داد و خیلی به حلال و حرام اهمیت می‌داد. یک روز من رفتم و از سبزی‌های خودرویی که کنار زمین‌ها می‌روید، کندم و با خود آوردم برای این که آش درست کنم،گفت: این سبزی‌ها خودرو هم که باشد، نباید از زمین دیگری می‌کندی. این حرام است. این‌قدر به حلال و حرام اعتقاد داشت و مراقب بود تا چه لقمه‌ای بر دهان خویش و خانواده‌اش می‌گذارد.

5719543651.jpg

منابع

درباره شهید *كلام شهید*