https://gheseyemaa.ir/api.php?action=feedcontributions&user=%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%81%D8%B6%D9%84+%D8%A8%DA%A9%D8%B1%D8%A7%DB%8C&feedformat=atomقصهی ما - مشارکتهای کاربر [fa]2024-03-29T00:34:20Zمشارکتهای کاربرMediaWiki 1.37.1https://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%AF%DA%A9%D8%AA%D8%B1_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A7%D9%81%D9%84%D8%A7%D8%B7%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86&diff=8192دکتر عباس افلاطونیان2021-02-03T12:05:01Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
عباس افلاطونیان در سال ۱۳۲۹ در شهرستان بم به دنیا آمد اما خانواده او اصالتاً یزدی بودند.<br />
[[پرونده:دکتر عباس افلاطونیان.jpg|بندانگشتی|دکتر عباس افلاطونیان]]<br />
وی پس از پایان تحصیلات مدرسه ای و ازدواج برای ادامه تحصیل در سال 1347 در رشته پزشکی به دانشگاه تهران می رود. پس از تحصیل در سال 54 به بم برگشته فعالیت های خود را آغاز می کند. سپس در سال 62 به یزد می آید. فعالیت هایش با تاسیس بیمارستان شهید صدوقی، استادی دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی و... آغاز می شود. اوج فعالیت هایش در سال 73 با راه اندازی بیمارستان زنان و زایمان و درمان ناباروری یزد با کمک یکی از همکارانش بوده که هرساله 8هزار بیمار از خدمات آن بهرهمند می شوند. راه اندازی زایشگاه مهدیه و بیمارستان افلاطونیان بم نیز از جمله فعالیت های وی به شمار می رود. او در زلزله بم حدود 160 نفر از اقوامش را از دست می دهد اما در راهش ثابت قدم و محکم می ماند. نهایتا در سال 68، کلینیک ناباروری یزد را راه اندازی می کند که در سال 79 از سوی معاونت آموزشی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ایران در زمینه ناباروری و تولید مثل به قطب علمی کشور تبدیل می شود. این مرکز به دلیل خدمات ارزنده و از همه مهم تر هزینه به نسبت مناسب تری که نسبت به دیگر مراکز دارد، میزبان کشورهای حاشیه خلیج فارس، پاکستان، ترکیه و برخی کشورهای اروپایی است.<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: اهالی بم]]<br />
[[رده: کلینیک ناباروری یزد]]<br />
[[رده:کرمان]]<br />
[[رده:عناصر]]<br />
[[رده:مراکز]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%E2%80%8C%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C&diff=8190تاریخنگاری انقلاب اسلامی2021-02-03T11:10:54Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ تاریخ نگاری انقلاب را به تاریخنگاری انقلاب اسلامی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>[[محسن كاظمي]] نويسنده معتقد است: در دهه سوم انقلاب، دوران رو به اوجي را در تاريخنگاري انقلاب مشاهده ميكنيم و به لحاظ كمي با رشد خوبي در اين حوزه مواجه هستيم. اما به لحاظ كيفي بايد استفاده بهتري از ظرفيتهاي تاريخي داشته باشيم تا بتوانيم هويت و تاريخ كشورمان را حفظ كنيم.<br />
'''كاظمي'''، نويسنده در گفتوگو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) در حاشیه همايش دو روزه “'''تاريخنگاري انقلاب اسلامي'''” درباره وضعيت تاريخنگاري انقلاب در سه دهه اخير گفت: تاريخنگاري انقلاب اسلامي از وضعيت انفعالي كه در دهه اول داشت، وارد وضعيت تدافعي در دهه دوم شد و پس از سپري كردن اين دهه به وضعيت پیشروی در دهه سوم انقلاب رسيده است.<br />
وي ادامه داد: در وضعيت حاضر و در دهه 1380 دوران رو به اوجي را در تاريخنگاري انقلاب مشاهده ميكنيم و به لحاظ كمي با رشد خوبي در اين حوزه مواجه هستيم. اما به لحاظ كيفي بايد استفاده بهتري از ظرفيتهاي تاريخي داشته باشيم تا بتوانيم هويت و تاريخ كشورمان را حفظ كنيم.<br />
نويسنده “'''خاطرات عزت شاهي'''” به وضعيت تاريخنگاري ايران در آن سوي مرزها اشاره كرد و اظهار داشت: بعضي از مورخان و تاريخنگاران در آن سوي مرزها، آن طور كه درخور ايدهها و مرامشان است تاريخ ايران را مينويسند و كجنگاري ميكنند.<br />
كاظمي با تاكيد بر نوع تاريخنگاري انقلابها در كشورهاي ديگر گفت: انقلابهاي دنيا در وضعيتي شكل گرفتند كه جهان دچار چند قطبيهايي شده بود. براي مثال؛ انقلابهاي ماركسيستي كه در كشورهاي آمريكاي لاتين و چين رخ داده، در يك فضاي كاملا دو قطبي بوده است. در يك قطب آن دنياي سرمايهداري و در قطب ديگر دنياي كمونيستي و ماركسيست قرار داشت. تاريخنگاري كه در اين فضاها شكل گرفت بايد مترصد آن فضا باشد و در خدمت حاكميت سياسي وقت قرار گيرد.<br />
وي افزود: انقلاب ايران به هر دو قطب “نه” گفت. با اين وجود، اين انقلاب فاقد ايدئولوژي و و مرام نبود و تصميم به برقراري حكومت اسلامي داشت. تاريخنگاري انقلاب ايران دچار برخوردهايي از سوي قطبهاي ديگر نسبت به خودش است. در دنياي غرب به ويژه پس از فروپاشي شوروي، كشورهاي اروپايي با ايدههاي سرمايهداري به گروههاي چپ مجال دادند تا عليه تاريخ ايران فعاليت داشته باشند. تاريخنگاري در ايران از جهتي مستقل است و از جهت ديگر در برخورد با ايدئولوژي غرب قرار دارد.<br />
نويسنده خاطرات “احمد احمد” در پايان با اشاره به شيوههاي تاريخنگاري جنگ و انقلاب گفت: تاريخ جنگ و انقلاب در هم تنيده اند. دفاع مقدس را كساني سامان دادند كه قبل از آن در فعاليتهاي انقلابي شركت داشتند. همچنين تاريخنگاري انقلاب با نگاههاي سياسي بيشتري در خارج از كشور مواجه است. اما تاريخنگاري جنگ با تضارب دیدگاه های داخلي بسياری مواجهه است.<br />
== منبع ==<br />
گزارشگر: نسترن پورصالحی<br />
<br />
== جستارهای وابسته ==<br />
* [[خاطرات عزتشاهی]]<br />
* [[احمداحمد]]<br />
* [[تاریخ انقلاب اسلامی]]<br />
<br />
== منابع ==<br />
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی<br />
<br />
<br />
<br />
[[رده:انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:نویسنده]]<br />
[[رده:کتاب]]<br />
[[رده:تاریخ نگاری دفاع مقدس]]<br />
[[رده:تاریخ نگاری انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:نویسندگی]]<br />
[[رده:هنر انقلاب]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: دفاع مقدس]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: آثار]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86_%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85%DB%8C&diff=8189محسن کاظمی2021-02-03T11:10:28Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محسن کاظمی را به تاریخ نگاری انقلاب منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[تاریخ نگاری انقلاب]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%E2%80%8C%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C&diff=8188تاریخنگاری انقلاب اسلامی2021-02-03T11:10:28Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محسن کاظمی را به تاریخ نگاری انقلاب منتقل کرد</p>
<hr />
<div>[[محسن كاظمي]] نويسنده معتقد است: در دهه سوم انقلاب، دوران رو به اوجي را در تاريخنگاري انقلاب مشاهده ميكنيم و به لحاظ كمي با رشد خوبي در اين حوزه مواجه هستيم. اما به لحاظ كيفي بايد استفاده بهتري از ظرفيتهاي تاريخي داشته باشيم تا بتوانيم هويت و تاريخ كشورمان را حفظ كنيم.<br />
'''كاظمي'''، نويسنده در گفتوگو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) در حاشیه همايش دو روزه “'''تاريخنگاري انقلاب اسلامي'''” درباره وضعيت تاريخنگاري انقلاب در سه دهه اخير گفت: تاريخنگاري انقلاب اسلامي از وضعيت انفعالي كه در دهه اول داشت، وارد وضعيت تدافعي در دهه دوم شد و پس از سپري كردن اين دهه به وضعيت پیشروی در دهه سوم انقلاب رسيده است.<br />
وي ادامه داد: در وضعيت حاضر و در دهه 1380 دوران رو به اوجي را در تاريخنگاري انقلاب مشاهده ميكنيم و به لحاظ كمي با رشد خوبي در اين حوزه مواجه هستيم. اما به لحاظ كيفي بايد استفاده بهتري از ظرفيتهاي تاريخي داشته باشيم تا بتوانيم هويت و تاريخ كشورمان را حفظ كنيم.<br />
نويسنده “'''خاطرات عزت شاهي'''” به وضعيت تاريخنگاري ايران در آن سوي مرزها اشاره كرد و اظهار داشت: بعضي از مورخان و تاريخنگاران در آن سوي مرزها، آن طور كه درخور ايدهها و مرامشان است تاريخ ايران را مينويسند و كجنگاري ميكنند.<br />
كاظمي با تاكيد بر نوع تاريخنگاري انقلابها در كشورهاي ديگر گفت: انقلابهاي دنيا در وضعيتي شكل گرفتند كه جهان دچار چند قطبيهايي شده بود. براي مثال؛ انقلابهاي ماركسيستي كه در كشورهاي آمريكاي لاتين و چين رخ داده، در يك فضاي كاملا دو قطبي بوده است. در يك قطب آن دنياي سرمايهداري و در قطب ديگر دنياي كمونيستي و ماركسيست قرار داشت. تاريخنگاري كه در اين فضاها شكل گرفت بايد مترصد آن فضا باشد و در خدمت حاكميت سياسي وقت قرار گيرد.<br />
وي افزود: انقلاب ايران به هر دو قطب “نه” گفت. با اين وجود، اين انقلاب فاقد ايدئولوژي و و مرام نبود و تصميم به برقراري حكومت اسلامي داشت. تاريخنگاري انقلاب ايران دچار برخوردهايي از سوي قطبهاي ديگر نسبت به خودش است. در دنياي غرب به ويژه پس از فروپاشي شوروي، كشورهاي اروپايي با ايدههاي سرمايهداري به گروههاي چپ مجال دادند تا عليه تاريخ ايران فعاليت داشته باشند. تاريخنگاري در ايران از جهتي مستقل است و از جهت ديگر در برخورد با ايدئولوژي غرب قرار دارد.<br />
نويسنده خاطرات “احمد احمد” در پايان با اشاره به شيوههاي تاريخنگاري جنگ و انقلاب گفت: تاريخ جنگ و انقلاب در هم تنيده اند. دفاع مقدس را كساني سامان دادند كه قبل از آن در فعاليتهاي انقلابي شركت داشتند. همچنين تاريخنگاري انقلاب با نگاههاي سياسي بيشتري در خارج از كشور مواجه است. اما تاريخنگاري جنگ با تضارب دیدگاه های داخلي بسياری مواجهه است.<br />
== منبع ==<br />
گزارشگر: نسترن پورصالحی<br />
<br />
== جستارهای وابسته ==<br />
* [[خاطرات عزتشاهی]]<br />
* [[احمداحمد]]<br />
* [[تاریخ انقلاب اسلامی]]<br />
<br />
== منابع ==<br />
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی<br />
<br />
<br />
<br />
[[رده:انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:نویسنده]]<br />
[[رده:کتاب]]<br />
[[رده:تاریخ نگاری دفاع مقدس]]<br />
[[رده:تاریخ نگاری انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:نویسندگی]]<br />
[[رده:هنر انقلاب]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: دفاع مقدس]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: آثار]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D8%AE%E2%80%8C%D9%86%DA%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C&diff=8187تاریخنگاری انقلاب اسلامی2021-02-03T11:09:54Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>[[محسن كاظمي]] نويسنده معتقد است: در دهه سوم انقلاب، دوران رو به اوجي را در تاريخنگاري انقلاب مشاهده ميكنيم و به لحاظ كمي با رشد خوبي در اين حوزه مواجه هستيم. اما به لحاظ كيفي بايد استفاده بهتري از ظرفيتهاي تاريخي داشته باشيم تا بتوانيم هويت و تاريخ كشورمان را حفظ كنيم.<br />
'''كاظمي'''، نويسنده در گفتوگو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) در حاشیه همايش دو روزه “'''تاريخنگاري انقلاب اسلامي'''” درباره وضعيت تاريخنگاري انقلاب در سه دهه اخير گفت: تاريخنگاري انقلاب اسلامي از وضعيت انفعالي كه در دهه اول داشت، وارد وضعيت تدافعي در دهه دوم شد و پس از سپري كردن اين دهه به وضعيت پیشروی در دهه سوم انقلاب رسيده است.<br />
وي ادامه داد: در وضعيت حاضر و در دهه 1380 دوران رو به اوجي را در تاريخنگاري انقلاب مشاهده ميكنيم و به لحاظ كمي با رشد خوبي در اين حوزه مواجه هستيم. اما به لحاظ كيفي بايد استفاده بهتري از ظرفيتهاي تاريخي داشته باشيم تا بتوانيم هويت و تاريخ كشورمان را حفظ كنيم.<br />
نويسنده “'''خاطرات عزت شاهي'''” به وضعيت تاريخنگاري ايران در آن سوي مرزها اشاره كرد و اظهار داشت: بعضي از مورخان و تاريخنگاران در آن سوي مرزها، آن طور كه درخور ايدهها و مرامشان است تاريخ ايران را مينويسند و كجنگاري ميكنند.<br />
كاظمي با تاكيد بر نوع تاريخنگاري انقلابها در كشورهاي ديگر گفت: انقلابهاي دنيا در وضعيتي شكل گرفتند كه جهان دچار چند قطبيهايي شده بود. براي مثال؛ انقلابهاي ماركسيستي كه در كشورهاي آمريكاي لاتين و چين رخ داده، در يك فضاي كاملا دو قطبي بوده است. در يك قطب آن دنياي سرمايهداري و در قطب ديگر دنياي كمونيستي و ماركسيست قرار داشت. تاريخنگاري كه در اين فضاها شكل گرفت بايد مترصد آن فضا باشد و در خدمت حاكميت سياسي وقت قرار گيرد.<br />
وي افزود: انقلاب ايران به هر دو قطب “نه” گفت. با اين وجود، اين انقلاب فاقد ايدئولوژي و و مرام نبود و تصميم به برقراري حكومت اسلامي داشت. تاريخنگاري انقلاب ايران دچار برخوردهايي از سوي قطبهاي ديگر نسبت به خودش است. در دنياي غرب به ويژه پس از فروپاشي شوروي، كشورهاي اروپايي با ايدههاي سرمايهداري به گروههاي چپ مجال دادند تا عليه تاريخ ايران فعاليت داشته باشند. تاريخنگاري در ايران از جهتي مستقل است و از جهت ديگر در برخورد با ايدئولوژي غرب قرار دارد.<br />
نويسنده خاطرات “احمد احمد” در پايان با اشاره به شيوههاي تاريخنگاري جنگ و انقلاب گفت: تاريخ جنگ و انقلاب در هم تنيده اند. دفاع مقدس را كساني سامان دادند كه قبل از آن در فعاليتهاي انقلابي شركت داشتند. همچنين تاريخنگاري انقلاب با نگاههاي سياسي بيشتري در خارج از كشور مواجه است. اما تاريخنگاري جنگ با تضارب دیدگاه های داخلي بسياری مواجهه است.<br />
== منبع ==<br />
گزارشگر: نسترن پورصالحی<br />
<br />
== جستارهای وابسته ==<br />
* [[خاطرات عزتشاهی]]<br />
* [[احمداحمد]]<br />
* [[تاریخ انقلاب اسلامی]]<br />
<br />
== منابع ==<br />
دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی<br />
<br />
<br />
<br />
[[رده:انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:نویسنده]]<br />
[[رده:کتاب]]<br />
[[رده:تاریخ نگاری دفاع مقدس]]<br />
[[رده:تاریخ نگاری انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:نویسندگی]]<br />
[[رده:هنر انقلاب]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: دفاع مقدس]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: آثار]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%D8%AE%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=8186محمد حسین رمضانخانی2021-02-03T10:56:37Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محمد حسین رمضانخانی را به از دانشگاه اتریش تا کمیته عملیاتی خمینیون منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[از دانشگاه اتریش تا کمیته عملیاتی خمینیون]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%B2_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D8%B4_%D8%AA%D8%A7_%DA%A9%D9%85%DB%8C%D8%AA%D9%87_%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%DB%8C_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%D9%88%D9%86&diff=8185از دانشگاه اتریش تا کمیته عملیاتی خمینیون2021-02-03T10:56:37Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محمد حسین رمضانخانی را به از دانشگاه اتریش تا کمیته عملیاتی خمینیون منتقل کرد</p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
شهید [[محمدحسین رمضانخانی]] متولد 10 مرداد سال 1325 در استان یزد میباشد.<br />
[[پرونده:شهید محمدحسین رمضاخانی.jpg|بندانگشتی|شهید محمد حسین رمضاخانی]]<br />
محمدحسین رمضانخانی تحصیلات خود را در رشته فیزیک اتمی در دانشگاه اتریش آغاز کرد وسپس برای ادامه تحصیل عازم لبنان شد. این اعزام همزمان با آغاز انقلاب در ایران بود. او مدتی برای سربازی به ایران امد و به خاطر فعالیت های انقلابی چندین بار توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت. رمضانخانی پس از ازادی به لبنان بازگشت ولی در آن جا به دستور سفیر وقت لبنان رمضان قدر توسط مسلحین جنوب لبنان دزدیده شد و طی حکمی فرمایشی به اعدام محکوم شد که با پیگیری های امام موسی صدر بعد از مدت های شکنجه و حبس ازاد شد. او از نزدیکان چمران بود و با وی خدماتی را برای محرومین لبنان انجام می داد. محمد حسین همچنین در زمینه روشنگری و سخنرانی در لبنان و کشورهای همسایه مثل سوریه فعال بود. وی از اولین افرادی بود که در زمان بختیار سفارت ایران در لبنان را تسخیر کرد. او با همراهی جمعی از جوانان عراقی کمیته عملیاتی الخمینیون را تشکیل داد و علیه رژیم بعث چند عمیلات انجام داد. وی سر انجام در سال 59 در آخرین امتحانات داتشگاهی در بیروت توسط مزدوران بعثی به شهادت رسید<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
<br />
[[رده: شهدای ترور]]<br />
[[رده: انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: رژیم بعث عراق]]<br />
[[رده: لبنان]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: مراکز]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%B2_%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D8%B4_%D8%AA%D8%A7_%DA%A9%D9%85%DB%8C%D8%AA%D9%87_%D8%B9%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%A7%D8%AA%DB%8C_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%D9%88%D9%86&diff=8184از دانشگاه اتریش تا کمیته عملیاتی خمینیون2021-02-03T10:55:41Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
شهید [[محمدحسین رمضانخانی]] متولد 10 مرداد سال 1325 در استان یزد میباشد.<br />
[[پرونده:شهید محمدحسین رمضاخانی.jpg|بندانگشتی|شهید محمد حسین رمضاخانی]]<br />
محمدحسین رمضانخانی تحصیلات خود را در رشته فیزیک اتمی در دانشگاه اتریش آغاز کرد وسپس برای ادامه تحصیل عازم لبنان شد. این اعزام همزمان با آغاز انقلاب در ایران بود. او مدتی برای سربازی به ایران امد و به خاطر فعالیت های انقلابی چندین بار توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت. رمضانخانی پس از ازادی به لبنان بازگشت ولی در آن جا به دستور سفیر وقت لبنان رمضان قدر توسط مسلحین جنوب لبنان دزدیده شد و طی حکمی فرمایشی به اعدام محکوم شد که با پیگیری های امام موسی صدر بعد از مدت های شکنجه و حبس ازاد شد. او از نزدیکان چمران بود و با وی خدماتی را برای محرومین لبنان انجام می داد. محمد حسین همچنین در زمینه روشنگری و سخنرانی در لبنان و کشورهای همسایه مثل سوریه فعال بود. وی از اولین افرادی بود که در زمان بختیار سفارت ایران در لبنان را تسخیر کرد. او با همراهی جمعی از جوانان عراقی کمیته عملیاتی الخمینیون را تشکیل داد و علیه رژیم بعث چند عمیلات انجام داد. وی سر انجام در سال 59 در آخرین امتحانات داتشگاهی در بیروت توسط مزدوران بعثی به شهادت رسید<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
<br />
[[رده: شهدای ترور]]<br />
[[رده: انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: رژیم بعث عراق]]<br />
[[رده: لبنان]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: مراکز]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%DB%8C&diff=8183محمد رضا جعفری2021-02-03T10:44:38Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محمد رضا جعفری را به محمد رضا جعفری و رادیو فهادان منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[محمد رضا جعفری و رادیو فهادان]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%DB%8C_%D9%88_%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%88_%D9%81%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%86&diff=8182محمد رضا جعفری و رادیو فهادان2021-02-03T10:44:38Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محمد رضا جعفری را به محمد رضا جعفری و رادیو فهادان منتقل کرد</p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
محمدرضا جعفری متولد 1334 در محله فهادان است و در خانوادهای مذهبی متولد شده است که این مذهبی بودن جو خانواده در تربیت و آینده او موثر بوده و او را عاشق نجواهای مذهبی کرده است.<br />
وی که از طفولیت به رادیو بسیار علاقه مند بود با اوج گیری انقلاب و بایکوت خبری امام و یارانش تصمیم میگیرد با فرستنده رادیوی کوچکی برنامه رادیو فهادان را راه اندازی کرده و به عنوان رسانه انقلاب، در آگاه سازی مردم شهر و دیارش نقشی داشته باشد.<br />
[[پرونده:عکس 13.jpg|بندانگشتی|چپ|محمد رضا جعفری]]<br />
از آنجا که وی در خانوادهای مرثیه سرا و شبیه گردان متولد شده است و پدر بزرگش از جمله موذنهای خوش صدای یزد میباشد. در عرصه مرثیه خوانی و آوازخوانی مذهبی نیز دستی دارد. او اولین کار هنریاش را در زمینه خوانندگی در سال 1346 در دبستان با همراهی محمدرضا روح بخش اجرا میکند که با تشویق معلمین و حضار جلسه روبرو میگردد. سه سال بعد، برای اولین بار صدای او از رادیو سراسری پخش میگردد که همان اجرا باعث میشود تا به عنوان خواننده برتر یزد معرفی گردد.. او در سال 1350 به خانه فرهنگ یزد راه مییابد که این راهیابی مقدمات جدی تر شدن فعالیت های هنری اش را فراهم می کند. محمد رضا برای بهتر شدن فعالیت های موسیقی و خوانندگی به شاگردی نزد اساتیدی از جمله محمدرضا روح بخش، عامری الحسینی، فروغ الدین ترین پیشه و همچنین به طور غیر مستقیم به فراگیری ردیفهای آوازی استاد محمود کریمی میپردازد.<br />
== فعالیت های هنری ==<br />
جعفری در دهه 60 به صورت رسمی فعالیت هایش در رادیو و تلویزیون آغاز را میکند و در سال 1384 طی ابلاغی، به عنوان کارشناس موسیقی انتخاب و از آن پس ناظر پخش آثار موسیقایی در صدا و سیمای یزد میگردد.<br />
نیایش عصرهای ماه مبارک رمضان، نوای سحرگاهی ماه مبارک رمضان، آوازهای مذهبی در ماه محرم در مدح اباعبدالله الحسین (ع) و آواز «شاد آمدی»؛ از شاخص ترین آثار مذهبی وی به شمار میرود که از رادیو و تلویزیون سراسری پخش شده است.<br />
وی به دلیل سبقه سیاسی و انقلابی که دارد، در این زمینه نیز آثاری از خود به جای گذاشته که شاخص ترین آن ها "بهار بهمن" است که برای پیروزی انقلاب اسلامی اجرا کرده است. ترانههایی که محمدرضا جعفری برای شهدا، پایان جنگ تحمیلی و در سوگ رحلت امام خمینی سرودهاست هیچگاه از حافظه تاریخی مردم یزد پاک نخواهد شد. <br />
در حال حاضر عمده فعالیت های محمدرضا جعفری در زمینه آموزش مداحان و خوانندگان، کارشناسی موسیقی، آهنگسازی و آموزش ردیف خوانی موسیقی اصیل ایرانی به علاقه مندان این عرصه است. <br />
وی چندین مقاله، کتاب و پژوهشهای گوناگون در زمینه موسیقی، سخنرانی در دانشگاه ها، کارشناسی در برنامه های تلویزیونی و... را نیز در کارنامه علمی خود در زمینه موسیقی به ثبت رساندهاست.<br />
== منبع ==<br />
اطلس انقلاب یزد<br />
<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: هنرمند انقلابی]]<br />
[[رده: رادیو فهادان]]<br />
[[رده: موسیقی دان]]<br />
[[رده: خواننده]]<br />
[[رده: هنر انقلاب]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: آثار]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B9%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C&diff=8181محمد علایی2021-02-03T10:32:46Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محمد علایی را به محمد علایی، معلم نمونهی دوران پهلوی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[محمد علایی، معلم نمونهی دوران پهلوی]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B9%D9%84%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%8C_%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%85_%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87%E2%80%8C%DB%8C_%D8%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D9%BE%D9%87%D9%84%D9%88%DB%8C&diff=8180محمد علایی، معلم نمونهی دوران پهلوی2021-02-03T10:32:46Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محمد علایی را به محمد علایی، معلم نمونهی دوران پهلوی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
محمد علایی متولد 1325 در شهر یزد است. پدرش استاد بنایی ساده بود که به دلیل علایق مذهبی یکشنبهها در منزل مراسم روضهخوانی هفتگی برگزار میکرد. حضور در این روضهخوانیها محمد را در فضای فاسد دوران پهلوی، انسانی دین مدار و مقید بار آورد.<br />
<br />
او از سال 47 به استخدام آموزش و پرورش در آمد و پس از گذراندن دوره تعلیمات اسلامی عضو سپاه دانش اسلامآباد شد. سپس به یزد بازگشت و مدتی در مدارس کافیآباد و گردفرامرز به تدریس پرداخت. بعد از گذراندن دوره آموزشی معلمان در سال 50 در اصفهان به عنوان معلم پایه راهنمایی دبیری مدارس فرساد، رمضانی و ادب را به عهده گرفت. در همین دوران بود که وسایل آموزشی ساخته شده توسط او در نمایشگاه تهران حائز رتبة نخست شد و برندة جایزه سفر به پنج کشور شوروی، انگلستان، ترکیه، ایتالیا و فرانسه. دو سال بعد محمد علایی با پیگیری و پشتکار بورس ادامه تحصیل در فرانسه را گرفت. <br />
محمد در فرانسه یک دوربین فیلمبرداری خریداری کرد. دوربینی که با بازگشت به یزد در دوران انقلاب به ابزاری برای ثبت حماسه همشهریانش تبدیل شد. او در بیشتر وقایع مهم انقلاب یزد حضور داشت و تصاویر آنها را به ثبت رسانید؛ از جمله این وقایع می توان به ماجرای آتش زدن و تسخیر ساختمان ساواک و تحصن فرهنگیان اشاره کرد.<br />
او پس از انقلاب به شغل معلمی ادامه داد و علاوه بر آن وارد اداره آموزش وپرورش شد. محمد علایی نهایتاً به عنوان بازنشسته آموزش و پرورش به حیات شغلی خود پایان داد.<br />
== منابع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: تسخیر ساواک]]<br />
[[رده: معلم انقلابی]]<br />
[[رده: آموزش و پرورش]]<br />
[[رده: انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده: پیش از انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:شوروی]]<br />
[[رده:انگلستان]]<br />
[[رده:فرانسه]]<br />
[[رده:ایتالیا]]<br />
[[رده:ترکیه]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: مراکز]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%82%D9%88%D8%A7%D8%B5_%D9%87%D8%A7_%D8%A8%D9%88%DB%8C_%D9%86%D8%B9%D9%86%D8%A7_%D9%85%DB%8C_%D8%AF%D9%87%D9%86%D8%AF&diff=8179قواص ها بوی نعنا می دهند2021-02-03T10:26:56Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>'''«غواصها بوی نعنا میدهند»؛ غمنامه ۷۲ غواص لشکر انصار همدان در کربلای اروند'''<br />
<br />
[[پرونده:139904011716578020636124.jpg|بندانگشتی]]<br />
<br />
'''جنازهها روی دست موجهای وحشی، سمت خلیج میرفتند و تیر میخوردند. گیر افتاده بودیم؛ وسط آتش و هلهله و فریادهای دیوانهوار سربازهای عراقی و زوزه تیرهایی که از لای سیم خاردارها رد میشدند و صدای عجیبی میدادند.'''<br />
<br />
'''کربلای 4 غمنامه تلخ روزهای جنگ است. قصه پر غصهای که قهرمانانش، غواصهای دست بسته بودند.<br />
<br />
«غواصها بوی نعنا میدهند»، روایت داستانی 72 غواص لشکر «انصار الحسین(ع)» استان همدان است که در 4 دی 1365 در منطقه عملیاتی «کربلای 4» حماسه آفریدند.'''<br />
<br />
در بخشی از کتاب میخوانیم: '''«... به بچهها خیره شدم که سعی میکردند از تیررس بیایند بیرون و نشوند آن جنازههایی که روی دست آن موجهای وحشی میرفتند سمت خلیج و تیر میخوردند و باز هم و باز هم. نارنجکی آماده کردم و همان طور خوابیده انداختمش طرف سنگر تیربار و دیدم که خاک پیچید تو هم و سنگر دیگر سنگر نماند. قدرت گرفتم و فریاد زدم: سریع بلند شوید بیایید تو کانال!<br />
<br />
چطورش را نمیدانستم. فقط میدانستم باید بیایند. گذشتن از آن چند متر سیم خاردار حلقوی لازم بود و حتمی، آن هم در میان آن آتش و هلهله و فریادهای دیوانه وار سربازهای عراقی و زوزه تیرهای رسامی که از لای سیم خاردارها رد میشدند و صدای عجیبی میدادند.<br />
<br />
سریع سیم خاردارها را برانداز کردم و دیدم هیچ کدامشان هنوز باز نشدهاند و این فاجعه بود و چارهای هم جز غلتیدن روی آنها نبود. نایستادم. حتی به کسی دستور ندادم که پیش قدم بقیه شود.'''<br />
<br />
'''خودم را غلتاندم روی سیم خاردارها و خورشیدیها و درد را تحمل کردم و فقط دعا میکردم لباس غواصی ام زیاد پاره نشود و آن آرپی جی زن عراقی بیاید لب سنگر و در تیررس من که آمد. کلاش را گرفتم طرفش و شلیک کردم و چند جای بدنم گُر گرفت و سوخت و سنگین شدم و با صورت افتادم روی باتلاق.<br />
<br />
آمدم دست راستم را ستون تنم کنم و بلند شوم که یک نارنجک آمد افتاد کنار زانوی چپم، توی گِل. فقط توانستم صورتم را برگردانم و صدای انفجار را بشنوم و آن گرگرفتگی باز بیاید، حالا از مچ پا تا کتف را ترکش شکافته بود.<br />
<br />
آسمان و زمین و خط سرخ تیرها و آتش دور سرم میچرخیدند و من به خودم میگفتم چیزی نیست و صلوات میفرستادم و بو میکشیدم تا باز بوی نعنا بیاید که آن هم آمد و من فکر کردم نکند همه چیز دارد تمام میشود و خیلی آنی و حتی بلند گفتم: نه. گفتم: نمیگذارم.<br />
<br />
تیر میآمد میخورد به گلهای دور و برم و می پاشیدشان به صورتم و من به بچهها، به آنها که لای سیم خاردار تیر میخوردند میگفتم: بیایید بیرون بیایید این ور! تیربار عراقی هنوز آتش میریخت و من بی اختیار و معلوم نبود به کی فریاد زدم خاموشش کن!<br />
<br />
شاید اغراق باشد و نشود باور کرد، اما تیربار درست همان لحظه خاموش شد و من درست در همان لحظه، زیر نور منور چند تا از بچهها را دیدم خندیدم، آن هم همه زخم و درد و تیر و بوی نعنایی که داشت دیوانهام میکرد. گفتم به خودم: این هم از خط اول. و حس کردم حالا درد کشیدن راحت تر است».'''<br />
<br />
'''«غواصها بوی نعنا میدهند»؛ چشماندازی است به بصیرت 72 غواص کربلای اروند و منطبق با واقعیتی که شامگاه چهارم دی ماه 65 در منطقه عملیاتی کربلای 4 اتفاق افتاد که جانبازان و اسرای این حماسه عاشورایی آن را روایت کردهاند.'''<br />
<br />
'''در عملیات کربلای 4 غواصان سه گردان 153 به فرماندهی حاج محسن ترکاشوند، 155 به فرماندهی شهید سردار ستار ابراهیمی و جعفر طیار به فرماندهی کریم مطهری از لشکر 32 انصارالحسین(ع) همدان تحت فرماندهی قرارگاه قدس در محدوده لشگر 32 انصارالحسین(ع) یعنی از نوک جزایر ام الرصاص در ساحل دشمن (آنسوی اروند) تا فاصله 3 کیلومتری حد لشگر انصارالحسین(ع)(کشتی سوخته) برای حضور در عملیات خود آماده کردند.'''<br />
<br />
'''با آغاز عملیات اگرچه غواصان بهآرامی در آب خروشان اروند شنا میکردند، اما دشمن به لطف اطلاعاتی که نیروهای نفوذی و ماهوارههای جاسوسی آمریکا در اختیارشان گذاشت با تمامی امکانات و با آمادگی کامل منتظر بودند تا دست به کشتار و قتلعام وحشیانه رزمندگان ایرانی بزنند.<br />
<br />
با نزدیک شدن به نقطه رهایی دشمن با پرتاب پیدرپی منور، آسمان شب را مانند روز روشن کرد و با این کار توانست غواصان را شناسایی کرده و آنها را آماج گلولههای آتشین خود قرار دهد.<br />
<br />
در این نبرد نابرابر اگرچه غواصان گردان جعفر طیار توانسته بودند با رشادت بسیار از موانع متعدد و صعبالعبور دشمن گذشته و مواضع تعیینشده را تصرف کنند اما به دلیل زمینگیر شدن نیروهای خودی در محورهای کناری و عدم تصرف اهداف توسط آنها بسیاری از رزمندگان همدانی در جزیرهام الرصاص با قرار گرفتن در حلقه محاصره کشته و زخمی شدند.'''<br />
'''<br />
اهمیت این حادثه تااندازهای بود که فرمانده دلاور گردان 155 سردار شهید ستار ابراهیمی فرمانده برای نجات نیروها دل به اروند زد و تا آنجایی که توانست تلاش کرد آنها را از مهلکه بیرون کشد و درنهایت خود نیز با تنی زخمی میهمان چند کشتیشکسته در آبهای دشمن شد.'''<br />
<br />
'''در این معرکه عجیب، فرماندهان به دلیل حجم بالای آتش دشمن و افزایش تعداد شهدا، اسرا و افراد زخمی از ورود سایر نیروها به عملیات و حمله به مواضع دشمن در آنسوی اروند جلوگیری کردند.<br />
<br />
صبح چهارم دیماه با روشن شدن هوا و با پایین آمدن آب، اجساد مطهر شهدا و پیکرهای نیمهجان بسیاری از رزمندگان که آنسوی اروند به خورشیدیها گیرکرده بود، بیشتر رخ مینمایاند.<br />
<br />
در این عملیات، برخی فرماندهان دلاور لشکر 32 انصارالحسین(ع) مانند شهیدان علی پرسیان، رنجبر صولتی و امیر طلایی و 160 رزمنده به شهادت رسیده، 400 نفر مجروح و بیش از 30 نفر به اسارت رفتند.'''<br />
<br />
این کتاب به قلم حمید حسام و با روایتگری شاهدان عینی ماجرا به وسیله انتشارات شهید حمید کاظمی چاپ و منتشر شده است.<br />
<br />
[[رده: اهالی همدان]]<br />
[[رده: آثار]]<br />
[[رده: دفاع مقدس]]<br />
[[رده: ملت مقاومت]]<br />
[[رده: همدان]]<br />
[[رده: خوزستان]]<br />
[[رده: کربلا۴]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: اروند]]<br />
ٰٰ[[رده: عراق]]<br />
<br />
<br />
== منابع ==<br />
[https://bityl.co/59ZC «غواصها بوی نعنا میدهند»؛ غمنامه ۷۲ غواص لشکر انصار همدان در کربلای اروند]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B9%D8%A7%D9%84%D9%85_%D8%AF%D9%87%DA%A9%D8%B1%D8%AF%DB%8C&diff=8178عالم دهکردی2021-02-03T10:16:20Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ عالم دهکردی را به سید ابوالقاسم دِهکُردی اصفهانی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[سید ابوالقاسم دِهکُردی اصفهانی]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%AF%D9%90%D9%87%DA%A9%D9%8F%D8%B1%D8%AF%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D9%81%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=8177سید ابوالقاسم دِهکُردی اصفهانی2021-02-03T10:16:20Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ عالم دهکردی را به سید ابوالقاسم دِهکُردی اصفهانی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>[[سید ابوالقاسم دِهکُردی اصفهانی]] (۱۲۷۲-۱۳۵۳ق) از فقهای شیعه در قرن چهاردهم قمری. دهکردی تحصیلاتش را در اصفهان آغاز کرد و در عراق تکمیل نمود. او از ۳۷ سالگی در مدرسهی صدر اصفهان به تدریس و فتوا مشغول شد. میرزا حبیب الله رشتی از استادان وی بود او خود نیز شاگردانی تربیت کرد و آثاری چون منبر الوسیله و لمعات در شرح دعای سمات از او بر جای مانده است.<br />
سید ابوالقاسم دهکردی<br />
سید ابوالقاسم دهکردی.gif<br />
اطلاعات فردی<br />
تاریخ تولد:۱۲۷۲ق<br />
زادگاه:شهرکرد<br />
تاریخ وفات:۱۳۵۳ق<br />
محل دفن:در زینبّیه اصفهان<br />
شهر وفات:اصفهان<br />
استادان:شیخ حسین اردکانی• میرزا محمد حسن شیرازی<br />
میرزا حسین نوری• میرزا حبیب الله رشتی<br />
شاگردان سید حسن چهارسوقی• میرزا علی آقا شیرازی<br />
سید عبدالحسین طیب• محمدتقی موسوی<br />
محل تحصیل:اصفهان • سامرا • نجف<br />
اجازه روایت به:امام خمینی • آیت الله مرعشی نجفی<br />
تألیفات بشارات السالکین • لمعات در شرح دعای سمات<br />
فعالیتهای اجتماعی-سیاسی:<br />
اجتماعی پرداختن به وعظ و ارشاد<br />
دهکردی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیز داشت؛ او به همراه شماری از علمای اصفهان اعلامیه پنج مادهای را در حمایت از اجناس ایرانی صادر کردند و خود را متعهد به آن میدانستند.اولاً: قبالهجات و احکام شرعیه از شنبه به بعد روی کاغذ ایرانی بدون آهار نوشته شود. اگر بر کاغذهای دیگر نویسند، مهر ننموده و اعتراف نمینویسیم. قباله و حکمی هم که روی کاغذ دیگر نوشته بیاورند و تاریخ آن بعد از این قرارداد باشد، امضا نمینماییم. حرام نیست کاغذ غیر ایرانی و کسی را مانع نمیشویم؛ ماها به این روش متعهدیم.<br />
ثانیاً: کفن اموات، اگر غیر از کرباس و پارچه اردستانی یا پارچههای دیگر ایرانی باشد، متعهد شدهایم بر آن میت، ماها نماز نخوانیم. دیگری را برای اقامه صلاة بر آن میت بخواهند ماها را معاف دارند.<br />
ثالثاً: ملبوس(لباس) مردانه جدید، که از این تاریخ به بعد دوخته و پوشیده میشود، قرار دادیم مهما امکن(تا جایی که امکان دارد)، هر چه بدلی در ایران یافت میشود، لباس خودمان را از آن منسوخ نماییم و منسوخ غیر ایرانی را نپوشیم و احتیاط نمیکنیم و حرام نمیدانیم لباسهای غیر ایرانی را، اما ماها ملتزم شدهایم حتیالمقدور بعد از این تاریخ ملبوس خود را از منسوج ایرانی بنماییم. تابعین ماها نیز کذلک و متخلف توقع احترام از ماها نداشته باشد. آنچه از سابق پوشیده و داریم و دوخته، ممنوع نیست استعمال آن.<br />
رابعاً: مهمانیها بعد ذلک و لو اعیانی باشد، چه عامه، چه خاصه، باید مختصر باشد یک پلو و یک خورش و یک افشره(نوشیدنی). اگر زاید بر این کسی تکلف دهد، ماها را به محضر خود وعده نگیرد. خودمان نیز به همین روش مهمانی مینماییم. هر چه کمتر و مختصرتر از این تکلف کردند، موجب مزید امتنان ماها خواهد بود.<br />
خامساً: وافوری و اهل وافور را احترام نمیکنیم و به منزل او نمیرویم زیرا که آیات باهره: «إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ» «وَلا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ» «وَلا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَه» و حدیث «لاضرر و لاضرار» ضرر مالی و جانی و عمری و نسلی و دینی و عرضی و شغلی آن محسوس و مسری است و خانوادهها و ممالک را به باد داده. بعد از این هر که را فهمیدیم وافوری، بهنظر توهین و خفت مینگریم.<br />
هیئت علمیه اصفهان<br />
سید ابوالقاسم دهکردی به همراه سایر مراجع و روحانیون بزرگ اصفهان، هیأت علمیه اصفهان را تشکیل دادند. وطیفه این هیأت رسیدگی به امور مدارس علمیه و شرایط زندگی طلاب و نظارت بر اجرای صحیح احکام و مقرارت اسلام در سطح اصفهان بوده است.<br />
<br />
<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: اصفهان]]<br />
[[رده: سامرا]]<br />
[[رده: اقتصاد مقاومتی]]<br />
[[رده: جنگ اقتصادی]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C&diff=8176عباس آرایی2021-02-03T10:06:22Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ عباس آرایی را به عباس آرایی، از فرقهی بهاییت تا تأسیس انجمن جوادیه منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[عباس آرایی، از فرقهی بهاییت تا تأسیس انجمن جوادیه]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%8C_%D8%A7%D8%B2_%D9%81%D8%B1%D9%82%D9%87%E2%80%8C%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%AA_%D8%AA%D8%A7_%D8%AA%D8%A3%D8%B3%DB%8C%D8%B3_%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%87&diff=8175عباس آرایی، از فرقهی بهاییت تا تأسیس انجمن جوادیه2021-02-03T10:06:22Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ عباس آرایی را به عباس آرایی، از فرقهی بهاییت تا تأسیس انجمن جوادیه منتقل کرد</p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
عباس آرایی سال 1327 در روستای جوزم از توابع شهربابک به دنیا آمد. <br />
[[پرونده:عباس آرایی.jpg|بندانگشتی|عباس آرایی]]<br />
دوران ابتدایی را همانجا گذراند و در سنین جوانی مدتی به دام فرقهی ضالهی بهاییت افتاد اما آشنایی با احمد فتاحی مقدمهای بود تا به مسیر اسلام بازگردد. عباس در همان دوران به یزد مهاجرت کرد و مدتی در حوزهی علمیه تحصیل کرد. پس از آن در کارخانهی نانوتک مشغول به کار شد. سپس در داروخانهی بیمارستان تأمین اجتماعی هراتی به مدت هفت سال مشغول بود و عاقبت برای تأسیس دارالکتاب مهدی از شغل خود استعفا داد. پس از آشنایی با آیتالله صدوقی و به واسطهی انجمن دینی وارد دایرهی مبارزه انقلاب شد. آرایی که از دوستان و مریدان احمد فتاحی بود در مراسم سومین روز درگذشت او در امامزاده جعفر(ع) سخنرانی کرد که پس از اتمام سخنانش، مورد تمجید آیتالله صدوقی قرار گرفت. او بر سر روش مبارزه، با انجمن دینی به اختلاف خورد؛ اصرار انجمنیها بر مبارزه با بهاییت و دوری از مبارزهی سیاسی باعث شد آرایی مسیر خود را از آنها جدا کند و برای پیگیری مبارزهی مستقیم با رژیم، انجمن جوادیه را بنا نهد. او در شیوهی مبارزاتی و تربیتی خود به جوانان بهای زیادی میداد به طوری که کتابفروشی او خیلی زود به یکی از پاتوقهای انقلابیون یزد تبدیل شد. آرایی یکی از لیدرهای اصلی راهپیمایی های یزد و در ماجرای تسخیر ساواک از عناصر کلیدی بود. از دیگر اقدامات و فعالیتهای او میتوان به عضویت در انجمن تبلیغات اسلامی، تأسیس کتابخانه در شهرستان میبد، انار و مهریز اشاره کرد. آرایی پس از انقلاب به دلیل برخی گرایشات و رویکردها از سیاست فاصله گرفت و اکنون در جوار امامزاده نصر الله، مغازه لبنیاتی دارد.<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: انجمن دینی]]<br />
[[رده: تسخیر ساواک]]<br />
[[رده: انجمن جوادیه]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده: انجمنها]]<br />
[[رده: مبارزات انقلابی]]<br />
[[رده: مهریز]]<br />
[[رده: میبد]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%A2%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%8C_%D8%A7%D8%B2_%D9%81%D8%B1%D9%82%D9%87%E2%80%8C%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%AA_%D8%AA%D8%A7_%D8%AA%D8%A3%D8%B3%DB%8C%D8%B3_%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D9%87&diff=8174عباس آرایی، از فرقهی بهاییت تا تأسیس انجمن جوادیه2021-02-03T10:04:02Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
عباس آرایی سال 1327 در روستای جوزم از توابع شهربابک به دنیا آمد. <br />
[[پرونده:عباس آرایی.jpg|بندانگشتی|عباس آرایی]]<br />
دوران ابتدایی را همانجا گذراند و در سنین جوانی مدتی به دام فرقهی ضالهی بهاییت افتاد اما آشنایی با احمد فتاحی مقدمهای بود تا به مسیر اسلام بازگردد. عباس در همان دوران به یزد مهاجرت کرد و مدتی در حوزهی علمیه تحصیل کرد. پس از آن در کارخانهی نانوتک مشغول به کار شد. سپس در داروخانهی بیمارستان تأمین اجتماعی هراتی به مدت هفت سال مشغول بود و عاقبت برای تأسیس دارالکتاب مهدی از شغل خود استعفا داد. پس از آشنایی با آیتالله صدوقی و به واسطهی انجمن دینی وارد دایرهی مبارزه انقلاب شد. آرایی که از دوستان و مریدان احمد فتاحی بود در مراسم سومین روز درگذشت او در امامزاده جعفر(ع) سخنرانی کرد که پس از اتمام سخنانش، مورد تمجید آیتالله صدوقی قرار گرفت. او بر سر روش مبارزه، با انجمن دینی به اختلاف خورد؛ اصرار انجمنیها بر مبارزه با بهاییت و دوری از مبارزهی سیاسی باعث شد آرایی مسیر خود را از آنها جدا کند و برای پیگیری مبارزهی مستقیم با رژیم، انجمن جوادیه را بنا نهد. او در شیوهی مبارزاتی و تربیتی خود به جوانان بهای زیادی میداد به طوری که کتابفروشی او خیلی زود به یکی از پاتوقهای انقلابیون یزد تبدیل شد. آرایی یکی از لیدرهای اصلی راهپیمایی های یزد و در ماجرای تسخیر ساواک از عناصر کلیدی بود. از دیگر اقدامات و فعالیتهای او میتوان به عضویت در انجمن تبلیغات اسلامی، تأسیس کتابخانه در شهرستان میبد، انار و مهریز اشاره کرد. آرایی پس از انقلاب به دلیل برخی گرایشات و رویکردها از سیاست فاصله گرفت و اکنون در جوار امامزاده نصر الله، مغازه لبنیاتی دارد.<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: انجمن دینی]]<br />
[[رده: تسخیر ساواک]]<br />
[[رده: انجمن جوادیه]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده: انجمنها]]<br />
[[رده: مبارزات انقلابی]]<br />
[[رده: مهریز]]<br />
[[رده: میبد]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B5%D8%AF%DB%8C%D9%82%D9%87_%D8%B5%D8%A7%D8%B1%D9%85%DB%8C&diff=8173صدیقه صارمی2021-02-03T09:50:25Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ صدیقه صارمی را به صدیقه صارمی، عکاس انقلاب تبریز منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[صدیقه صارمی، عکاس انقلاب تبریز]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B5%D8%AF%DB%8C%D9%82%D9%87_%D8%B5%D8%A7%D8%B1%D9%85%DB%8C%D8%8C_%D8%B9%DA%A9%D8%A7%D8%B3_%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2&diff=8172صدیقه صارمی، عکاس انقلاب تبریز2021-02-03T09:50:25Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ صدیقه صارمی را به صدیقه صارمی، عکاس انقلاب تبریز منتقل کرد</p>
<hr />
<div>خانم '''صدیقه صارمی''' در دوران '''تظاهرات انقلاب'''، حضور موثر در صحنه داشتهاند و با دوربین عکاسی بسیاری از صحنههای انقلاب تبریز را ثبت کردهاند.<br />
بعد از انقلاب در نهادهای مختلف حضور داشته و همکاری کردهاند و خاطرات جذابی از هرکدام دارند؛ [[جهاد سازندگی]]، [[نهضت سوادآموزی]]، '''امورتربیتی''' از این قبیل هستند.<br />
با شروع [[دفاع مقدس]]، چندین ماه در مناطق جنگی حضور داشته و به '''امدادگری''' در بیمارستانهای مختلف شهری و صحرایی پرداختهاند.<br />
<br />
<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: دفاع مقدس]]<br />
[[رده: جهادسازندگی]]<br />
[[رده: نهضت سوادآموزی]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C&diff=8171محمد حسین اسلامی2021-02-03T09:39:18Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محمد حسین اسلامی را به ماجرای زبان خیر و تعریف رهبری منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[ماجرای زبان خیر و تعریف رهبری]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%AE%DB%8C%D8%B1_%D9%88_%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81_%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1%DB%8C&diff=8170ماجرای زبان خیر و تعریف رهبری2021-02-03T09:39:18Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ محمد حسین اسلامی را به ماجرای زبان خیر و تعریف رهبری منتقل کرد</p>
<hr />
<div>'''آیتالله خامنهای: «انصافاً مشارکتهای مردمی هم مشارکتهای بسیار زیبا و صحنههای جالب و شگفتانگیزی را به وجود آورده که در همه جا هست. من چند مورد را بخصوص اسم میآورم. این به معنای این نیست که این چند مورد اختصاص دارند؛ نه، حالا اینها به بنده گزارش شده، اینها را من عرض میکنم… در شیراز، معتمدین محلّی با صاحبان املاک، صاحبان خانهها و مغازهها، صحبت میکنند که اجاره نگیرند یا تخفیف بدهند یا مهلت بدهند و کمک بشود …»<br />
'''<br />
[[پرونده:حاج محمد حسین اسلامی.jpg|50*50px|بیقاب|چپ|اسلامی -مدینةالنبی]]<br />
== معرفی ==<br />
حاج [[محمدحسین اسلامی]] بازنشسته وزارت دفاع و مدیر مجموعه فرهنگی مدینهالنبی، یکی از کسانی بود که با کمک هیئتیهای و دلسوزان شیرازی توانست بانی چنین کار خیری شود. روایت ماجراهای شکلگیری این هیئت که با پیشنهاد مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت شروع شده و امروز با تقدیر رهبر انقلاب از اقدام خوب آنها در کنترل تبعات کرونا همراه شده در ادامه آمده است.<br />
<br />
== توسل به مادر سادات ==<br />
شکلگیری هسته اولیه مرکز فرهنگی مدینه النبی به سال ۷۹ برمیگردد. آن موقع در تهران مشغول به کار در وزارت دفاع بودم. پنجشنبهها میآمدم قم و پشت سر آیتاللهالعظمی مرحوم بهجت نماز میخواندم و زیارت میکردم و دوباره به شهر تهران برمیگشتم آن موقع مجرد بودم و اصرار داشتم مسئولمان بپذیرد برای ادامه خدمت به شیراز برگردم. ابتدا موافق نبود اما در نهایت با اصرارهای بنده پذیرفت.<br />
پنجشنبه آخری بود که تهران بودم. احساس میکردم اگر از تهران بروم، شاید توفیق نماز جماعت آیتالله بهجت از من سلب بشود. خودم را به قم رساندم. نماز که تمام شد، محضر آیتالله بهجت رفتم. به ایشان گفتم دارم به شیراز میروم، توصیهای بفرمایید که به آن عمل کنم. ایشان گفتند چهل تا جوان را جمع کنید به نیت حضرت زهرا (س) و یک توسل هفتگی به حضرت زهرا (س) داشته باشید. گفتم حاج آقا ما خیلی امکانات نداریم. ایشان گفت شما بروید راه بیاندازید، انشاءالله خدا کمک میکند. داشتم از حضور ایشان خداحافظی میکردم که ایشان اشاره کردند بیا. رفتم و گفتند که یک سری هم محضر آیتاللهالعظمی بهاءالدینی بروید.<br />
ساعت چهار برای شیراز بلیط داشتم. گفتم خدایا حالا چکار کنم؟ خلاصه قید بلیط را زدم. بیت آیتاللهالعظمی بهاءالدینی (ره) رفتم و نماز مغرب و عشاء را پشت سر ایشان خواندم. با ایشان همان صحبتهای آیتالله بهجت را مطرح کردم که میخواهم به شیراز بروم، توصیهای بفرمایید. ایشان دقیقا همان نکته آیتالله بهجت را گفتند؛ به شیراز بروید و چهل تا جوان و الی آخر. دیگر حرفی باقی نمانده بود. در مسیر برگشت در اتوبوس خوابم نمیبرد. شب بود. با خودم کلنجار میرفتم نکند آقای بهجت با آیتالله بهاءالدینی هماهنگ کرده بودند. شیراز که رسیدم، جریان را برای دوستان گفتم. تصمیم بر این شد که شروع کنیم. حدودا بیست، بیست و پنج نفر بودیم و در اتاق کوچکی جلسه توسلی را شروع کردیم.<br />
<br />
== دستور رهبری برای کمک به هیئت ==<br />
این شروع کار ما بود. بعدش هیئت را رسمی راهاندازی کردیم و جلسه داشتیم. اول جمعه شبها بود. بعد سهشنبهها شد. بعد یکشنبهها شد. بعد یک مدتی هم در خانه بچهها گردشی بود. بالاخره همینطور خرد خرد به جایی رسیدیم که دیدیم با این جمعیت کارمان آنجا جلو نمیرود. جمعیتمان شلوغ است. مراسمها خیلی شلوغ شده بود.<br />
آمدیم یک نامهای را به رهبر معظم انقلاب نوشتیم که این حجم فعالیت دارد صورت میگیرد، این همه کار پیش رفته، شرایط ما هم این است و اینها را نیاز داریم. حضرت آقا روی نامه ما به آقای مصلحی؛ رئیس وقت سازمان اوقاف دستور دادند برای اینها یک فکری در شیراز بکنید. آقای مصلحی هم به مدیرکل فارس پاراف کرده بودند.<br />
بعد از این پاراف، سختیها برای نتیجه گرفتن از این دستور رهبری شروع شد. چند ماه میرفتیم و میآمدیم تا یک روز مدیر کل اوقاف فارس معاونهای اداره و مسئول نواحی شیراز را جمع کرد و به آنها گفت تا ظهر باید مشکل آقای اسلامی را حل کنید وگرنه حق ندارید سر کار بیایید. اینها هم ما را سوار ماشین کردند و در شهر گرداندند. مکانهای مختلفی رانشان دادند تا به اینجا رسیدیم.<br />
<br />
اینجا هم این چیزی که الان میبینید نبود. اینجا طبقه دومش را خودمان ساختیم.اینجا هم مخروبه بود. ما سال۸۹ که اینجا را تحویل گرفتیم و شروع کردیم به بازسازی، چهلوپنج میلیون هزینه کردیم. آن موقع ما هزینههای را با نماز و روزه استیجاری درمیآوردیم. یعنی ما نماز و روزه از مردم میخریدیم. بعد خود بچهها هفتهای یک شب یا دو شب جمع میشدیم و آنها را ادا میکردیم. پساندازمان از این راه بود. اینجا طبقه دوم را زدیم و مرمت کردیم که یک سری تغییر وضعیت بدهیم. جایمان را بزرگتر کردیم.<br />
الحمدلله استقبال زیادی از حرکتهای فرهنگی اینجا صورت گرفت. الان تقریبا هشت هزار نفر نیرو با مجموعه ما تعامل دارند. وقتی یک مسئولی یا کسی اینجا میآید بازدیدی کند، میگوید: «شما در جای کوچک این همه فعالیت؟» بنده یک الگو دارم و در جواب میگویم که حضرت امام (ره) در جماران نشست و با دنیا حرف میزد. مگر جماران چقدر بود؟ جا و مکان مهم نیست. مهم این است که چقدر از این ظرفیت بتوانیم استفاده کنیم. الحمدلله خدا برکت داده تا الان جلو آمدیم.<br />
<br />
== اولین گام در مبارزه با کرونا ==<br />
وقتی کرونا پیش آمد، بچههای ما در اطراف شیراز مشغول کار جهادی بودند. در یکی از روستاها برنام مرمت خانه یک مستضعف را داشتیم. آنجا را تمام کردیم و به شهر آمدیم. نگاه کردیم که نیاز روز در مسئله کرونا چیست؟ نیاز اولیه ماسک بود. <br />
کارمان که شروع شد و روی روال افتاد، تقریبا روزی بیستوپنج هزار ماسک اینجا تولید میکردیم و در اختیار علوم پزشکی قرار میدادیم. بحث سمزدایی را هم پی گرفتیم. بعد آمدیم سبد غذایی آماده کردیم. تا امروز ۸۷۰ تا سبد غذایی هر کدام به مبلغ دویست هزار تومان توزیع کردیم. دیدیم یک جاهایی فقر بهداشتی دارند، مثلا روستاها یا حاشیه شهر شیراز. اینها مدام شهر میآیند و برمیگردند. آمدیم سبد بهداشتی تهیه کردیم تقریبا ۴۲۵ تا سبد بهداشتی آماده کردیم که هر کدام از بستهها صد و پنجاه هزار تومان هزینهاش میشد.<br />
<br />
تامین ملزومات کادر درمان<br />
کمی بعد کار آب پرتقال طبیعی را شروع کردیم. روزی دو تن آب پرتقال برای بیمارستانها تهیه میکردیم. یک نوع قهوه به نام کلدبرو (Cold Brew) یا دَمسرد که خیلی هم سخت تولید میشود را به خاطر خواص آن تهیه کردیم. فرض کنید در چهل و هشت ساعت شاید یک لیتر بشود و باید قطره قطره بیاید ولی خوب خاصیت آن برای بیماران دیابت نوع ۲ یا آلزایمر یا پارکینسون، زیاد است. این را هم یک تعدادی توانستیم برای کادر بیمارستان حضرت علی اصغر (ع) تهیه کنیم.<br />
اولین مجموعهای که به رئیس بیمارستان حضرت علیاصغر (ع) اعلام آمادگی کرد حاضر است در کنار کادر پرستاری و خدماتی خدمترسانی کند، ما بودیم. البته اسم مهم نبود. مهم این بود که مردم را به شور و شعف واداریم. مردم باید چنین چیزهایی را میدانستند و این یک قوت قلبی برای مردم و کادر پزشکی بود. کار بعدی ما قربانی بود که هم برای سلامتی خود خانوادهها و هم برای برطرف شدن بلا و برای سلامتی امام زمان (عج) نذر کردیم. الحمدلله تا امروز هشت بار قربانی انجام دادهایم.<br />
<br />
== ماجرای زبان خیر گذاشتن ==<br />
ما در این کارها میخواستیم یک جریانی راه بیاندازیم و وقتی گروه دیگری الگوگیری میکردند، ما کنار میکشیدیم و حرکت تازهای شروع میکردیم. وقتی دیدیم چیزی دارد اشباع میشود و کسانی دیگر آمدند و این کار را دست گرفتند، ما خلاء دیگری را پُر میکردیم.<br />
یک شب آمدیم گفتیم چه کاری روی زمین مانده. یک لحظه به فکرمان رسید یک عده از مردم دچار یک سری مشکلات اقتصادی ناشی از تبعات شیوع کرونا و قرنطینه هستند. مثلا کارگرهای روزمزد یا مثلا پیک موتوریها یا تاکسیها و به طور کلی مشاغلی که شرایط خاصی بر آنان حاکم شده است. اینها واقعا وضعیتشان خوب نبود. چکار باید میکردند؟ خیلیها اجارهنشین هستند. باید اجارهی خانه یا مغازه بدهند.<br />
== تصمیم سخت ==<br />
اینجا باید یک تصمیم خیلی سخت میگرفتیم. از این بابت که دستمان خالی بود و نمیتوانستیم خودمان هزینه پرداخت کنیم. در نهایت تصمیم بر این شد که دو شماره تلفن ذیل یک پیام در فضای مجازی بگذاریم و به آنهایی که اینطور مشکلی دارند اعلام کنیم ما حاضریم با صاحبخانهها صحبت کنیم. در مرحله اول، آنها را قانع کنیم که ببخشند. نیتمان به دو ماه بود. دو ماه اجاره بهای منازل یا مغازهها بخشیده شود.<br />
اگر امکانش نبود و مالک به هر دلیلی قبول نمیکرد، میخواستیم هزینه دو ماه اجاره روی بقیه ماهها تقسیم شود. راه سوم هم این بود که در نهایت اگر گیر کردیم و نشد، به خیرین فراخوان بزنیم که بیایید کمک کنید اجاره یک تعدادی پرداخت شود. وقتی این پیام پخش شد، حجم بسیار زیادی درخواست برای ما آمد. ما قولنامه را عکس میگرفتیم، شماره صاحبخانه را هم میگرفتیم. فکرش را نمیکردیم که اینقدر مردم پای کار این اتفاقات باشند.<br />
<br />
ما تا الان ۷۶۰ تماس تلفنی با مالکان داشتیم. از این ۷۶۰ نفر، ۶۷۳ نفر اجاره را بخشیدند. بقیه هم میدانیم شرمنده هستند، ولی زندگیشان از راه اجاره خانه میگذرد و راه امرار معاش دیگری نداشتند. در مجموع این ۶۷۳ نفر، یک میلیارد و دویست و پنجاه میلیون تومان بخشیده شده و یک رقمی نزدیک به ۲۵۲میلیون تومان هم از خیّرین جمع کردیم و اجارهها را پرداخت کردیم.<br />
وقتی به آنها زنگ میزنیم، میگوییم از مجموعه فلان هستیم. به خاطر اینکه این اتفاق برای مردم عزیزمان افتاده، ضمن اینکه برای جنابعالی و خانوادهتان آرزوی سلامتی و تندرستی داریم، میخواهیم یک زبان خیری بگذاریم که اگر امکان دارد شما دو ماه از اجارهات را به فلانی ببخشی. همین چند کلمه. دیگر بیشتر نیازی نیست چیزی بگوییم.<br />
<br />
ببینید مثلا هفته قبل به یک صاحب مغازه زنگ زدم. ایشان گفت اصلا نیاز نبود شما زنگ بزنید. ما حواسمان به این مسئله بود و توافق کردیم. یا مثلا به یک آقای دیگر زنگ زدم که اگر امکانش هست دو ماه ببخشید. شاید باور نکنید ولی گفت برای چی دو ماه، من پنج ماه میبخشم. یا همین امروز صبح به یک صاحبخانه زنگ زدیم که اجارهاش را ببخشد. خیلی سختش بود. واقعا نمیتوانست. شرایطش جور نبود. تقریبا یک ساعت بعدش دوباره زنگ زد و با گریه گفت شرایطم سخت است. اما به احترام شما با اینکه نمیشناسمت، یک ماهش را میبخشم.<br />
نکته جالب این بود که وقتی پیام پخش شد، از مشهد و اصفهان و تهران هم به ما زنگ زدند. با دوستان صحبت کردیم که اینها را چکار کنیم؟ برای ما که فرقی ندارد اصفهانی یا شیرازی یا تهرانی باشد. هر جا میخواهد باشد. بالاخره آنها به یک امیدی به ما پیام دادهاند. آنها را هم ناامید نکردیم و این کار را برای آنها هم کردیم.<br />
<br />
== تقدیر آقا از شیرازیها == <br />
واقعا فکرش را نمیکردیم که اینچنین موضوعی به گوش حضرت آقا برسد. بنده شب نیمه شعبان احیاء خانگی داشتم. صبح خواب بودم. وقتی بیدار شدم دیدم روی گوشی کلی پیام تبریک آمده است. تقریبا نزدیک ظهر بود. فهمیدم حضرت آقا اسم شیراز و کار ما را آورده. واقعیتش کمی هم شک داشتم. صحبتهای حضرت آقا را مجدد گوش دادم. دیدم نه! انگار رهبر انقلاب واقعا این موضوع را مطرح کردهاند. سر نماز ظهر و عصر، سجده شکر کردم. اشک شوق میریختم از اینکه نایب امام زمان در روز میلاد امام زمان از ما راضی هستند. واقعا لذت عجیبی داشت. خیلی دلگرمتر شدم. از آن روز تراکم مراجعات ما خیلی بالا رفت. ما هم برای اینکه حرف حضرت آقا زمین نماند، داریم تلاشمان را بیشتر میکنیم که انشاءالله هر چه بیشتر در این زمینه به مردم خدمترسانی کنیم.<br />
<br />
== منبع ==<br />
https://ayyam.ir/6098<br />
<br />
[[رده: مدینةالنبی شیراز]]<br />
[[رده: جهادی]]<br />
[[رده: اهالی شیراز]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: فارس]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: اصفهان]]<br />
[[رده: تهران]]<br />
[[رده: هیأت]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%AE%DB%8C%D8%B1_%D9%88_%D8%AA%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D9%81_%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1%DB%8C&diff=8169ماجرای زبان خیر و تعریف رهبری2021-02-03T09:37:53Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>'''آیتالله خامنهای: «انصافاً مشارکتهای مردمی هم مشارکتهای بسیار زیبا و صحنههای جالب و شگفتانگیزی را به وجود آورده که در همه جا هست. من چند مورد را بخصوص اسم میآورم. این به معنای این نیست که این چند مورد اختصاص دارند؛ نه، حالا اینها به بنده گزارش شده، اینها را من عرض میکنم… در شیراز، معتمدین محلّی با صاحبان املاک، صاحبان خانهها و مغازهها، صحبت میکنند که اجاره نگیرند یا تخفیف بدهند یا مهلت بدهند و کمک بشود …»<br />
'''<br />
[[پرونده:حاج محمد حسین اسلامی.jpg|50*50px|بیقاب|چپ|اسلامی -مدینةالنبی]]<br />
== معرفی ==<br />
حاج [[محمدحسین اسلامی]] بازنشسته وزارت دفاع و مدیر مجموعه فرهنگی مدینهالنبی، یکی از کسانی بود که با کمک هیئتیهای و دلسوزان شیرازی توانست بانی چنین کار خیری شود. روایت ماجراهای شکلگیری این هیئت که با پیشنهاد مرحوم آیتاللهالعظمی بهجت شروع شده و امروز با تقدیر رهبر انقلاب از اقدام خوب آنها در کنترل تبعات کرونا همراه شده در ادامه آمده است.<br />
<br />
== توسل به مادر سادات ==<br />
شکلگیری هسته اولیه مرکز فرهنگی مدینه النبی به سال ۷۹ برمیگردد. آن موقع در تهران مشغول به کار در وزارت دفاع بودم. پنجشنبهها میآمدم قم و پشت سر آیتاللهالعظمی مرحوم بهجت نماز میخواندم و زیارت میکردم و دوباره به شهر تهران برمیگشتم آن موقع مجرد بودم و اصرار داشتم مسئولمان بپذیرد برای ادامه خدمت به شیراز برگردم. ابتدا موافق نبود اما در نهایت با اصرارهای بنده پذیرفت.<br />
پنجشنبه آخری بود که تهران بودم. احساس میکردم اگر از تهران بروم، شاید توفیق نماز جماعت آیتالله بهجت از من سلب بشود. خودم را به قم رساندم. نماز که تمام شد، محضر آیتالله بهجت رفتم. به ایشان گفتم دارم به شیراز میروم، توصیهای بفرمایید که به آن عمل کنم. ایشان گفتند چهل تا جوان را جمع کنید به نیت حضرت زهرا (س) و یک توسل هفتگی به حضرت زهرا (س) داشته باشید. گفتم حاج آقا ما خیلی امکانات نداریم. ایشان گفت شما بروید راه بیاندازید، انشاءالله خدا کمک میکند. داشتم از حضور ایشان خداحافظی میکردم که ایشان اشاره کردند بیا. رفتم و گفتند که یک سری هم محضر آیتاللهالعظمی بهاءالدینی بروید.<br />
ساعت چهار برای شیراز بلیط داشتم. گفتم خدایا حالا چکار کنم؟ خلاصه قید بلیط را زدم. بیت آیتاللهالعظمی بهاءالدینی (ره) رفتم و نماز مغرب و عشاء را پشت سر ایشان خواندم. با ایشان همان صحبتهای آیتالله بهجت را مطرح کردم که میخواهم به شیراز بروم، توصیهای بفرمایید. ایشان دقیقا همان نکته آیتالله بهجت را گفتند؛ به شیراز بروید و چهل تا جوان و الی آخر. دیگر حرفی باقی نمانده بود. در مسیر برگشت در اتوبوس خوابم نمیبرد. شب بود. با خودم کلنجار میرفتم نکند آقای بهجت با آیتالله بهاءالدینی هماهنگ کرده بودند. شیراز که رسیدم، جریان را برای دوستان گفتم. تصمیم بر این شد که شروع کنیم. حدودا بیست، بیست و پنج نفر بودیم و در اتاق کوچکی جلسه توسلی را شروع کردیم.<br />
<br />
== دستور رهبری برای کمک به هیئت ==<br />
این شروع کار ما بود. بعدش هیئت را رسمی راهاندازی کردیم و جلسه داشتیم. اول جمعه شبها بود. بعد سهشنبهها شد. بعد یکشنبهها شد. بعد یک مدتی هم در خانه بچهها گردشی بود. بالاخره همینطور خرد خرد به جایی رسیدیم که دیدیم با این جمعیت کارمان آنجا جلو نمیرود. جمعیتمان شلوغ است. مراسمها خیلی شلوغ شده بود.<br />
آمدیم یک نامهای را به رهبر معظم انقلاب نوشتیم که این حجم فعالیت دارد صورت میگیرد، این همه کار پیش رفته، شرایط ما هم این است و اینها را نیاز داریم. حضرت آقا روی نامه ما به آقای مصلحی؛ رئیس وقت سازمان اوقاف دستور دادند برای اینها یک فکری در شیراز بکنید. آقای مصلحی هم به مدیرکل فارس پاراف کرده بودند.<br />
بعد از این پاراف، سختیها برای نتیجه گرفتن از این دستور رهبری شروع شد. چند ماه میرفتیم و میآمدیم تا یک روز مدیر کل اوقاف فارس معاونهای اداره و مسئول نواحی شیراز را جمع کرد و به آنها گفت تا ظهر باید مشکل آقای اسلامی را حل کنید وگرنه حق ندارید سر کار بیایید. اینها هم ما را سوار ماشین کردند و در شهر گرداندند. مکانهای مختلفی رانشان دادند تا به اینجا رسیدیم.<br />
<br />
اینجا هم این چیزی که الان میبینید نبود. اینجا طبقه دومش را خودمان ساختیم.اینجا هم مخروبه بود. ما سال۸۹ که اینجا را تحویل گرفتیم و شروع کردیم به بازسازی، چهلوپنج میلیون هزینه کردیم. آن موقع ما هزینههای را با نماز و روزه استیجاری درمیآوردیم. یعنی ما نماز و روزه از مردم میخریدیم. بعد خود بچهها هفتهای یک شب یا دو شب جمع میشدیم و آنها را ادا میکردیم. پساندازمان از این راه بود. اینجا طبقه دوم را زدیم و مرمت کردیم که یک سری تغییر وضعیت بدهیم. جایمان را بزرگتر کردیم.<br />
الحمدلله استقبال زیادی از حرکتهای فرهنگی اینجا صورت گرفت. الان تقریبا هشت هزار نفر نیرو با مجموعه ما تعامل دارند. وقتی یک مسئولی یا کسی اینجا میآید بازدیدی کند، میگوید: «شما در جای کوچک این همه فعالیت؟» بنده یک الگو دارم و در جواب میگویم که حضرت امام (ره) در جماران نشست و با دنیا حرف میزد. مگر جماران چقدر بود؟ جا و مکان مهم نیست. مهم این است که چقدر از این ظرفیت بتوانیم استفاده کنیم. الحمدلله خدا برکت داده تا الان جلو آمدیم.<br />
<br />
== اولین گام در مبارزه با کرونا ==<br />
وقتی کرونا پیش آمد، بچههای ما در اطراف شیراز مشغول کار جهادی بودند. در یکی از روستاها برنام مرمت خانه یک مستضعف را داشتیم. آنجا را تمام کردیم و به شهر آمدیم. نگاه کردیم که نیاز روز در مسئله کرونا چیست؟ نیاز اولیه ماسک بود. <br />
کارمان که شروع شد و روی روال افتاد، تقریبا روزی بیستوپنج هزار ماسک اینجا تولید میکردیم و در اختیار علوم پزشکی قرار میدادیم. بحث سمزدایی را هم پی گرفتیم. بعد آمدیم سبد غذایی آماده کردیم. تا امروز ۸۷۰ تا سبد غذایی هر کدام به مبلغ دویست هزار تومان توزیع کردیم. دیدیم یک جاهایی فقر بهداشتی دارند، مثلا روستاها یا حاشیه شهر شیراز. اینها مدام شهر میآیند و برمیگردند. آمدیم سبد بهداشتی تهیه کردیم تقریبا ۴۲۵ تا سبد بهداشتی آماده کردیم که هر کدام از بستهها صد و پنجاه هزار تومان هزینهاش میشد.<br />
<br />
تامین ملزومات کادر درمان<br />
کمی بعد کار آب پرتقال طبیعی را شروع کردیم. روزی دو تن آب پرتقال برای بیمارستانها تهیه میکردیم. یک نوع قهوه به نام کلدبرو (Cold Brew) یا دَمسرد که خیلی هم سخت تولید میشود را به خاطر خواص آن تهیه کردیم. فرض کنید در چهل و هشت ساعت شاید یک لیتر بشود و باید قطره قطره بیاید ولی خوب خاصیت آن برای بیماران دیابت نوع ۲ یا آلزایمر یا پارکینسون، زیاد است. این را هم یک تعدادی توانستیم برای کادر بیمارستان حضرت علی اصغر (ع) تهیه کنیم.<br />
اولین مجموعهای که به رئیس بیمارستان حضرت علیاصغر (ع) اعلام آمادگی کرد حاضر است در کنار کادر پرستاری و خدماتی خدمترسانی کند، ما بودیم. البته اسم مهم نبود. مهم این بود که مردم را به شور و شعف واداریم. مردم باید چنین چیزهایی را میدانستند و این یک قوت قلبی برای مردم و کادر پزشکی بود. کار بعدی ما قربانی بود که هم برای سلامتی خود خانوادهها و هم برای برطرف شدن بلا و برای سلامتی امام زمان (عج) نذر کردیم. الحمدلله تا امروز هشت بار قربانی انجام دادهایم.<br />
<br />
== ماجرای زبان خیر گذاشتن ==<br />
ما در این کارها میخواستیم یک جریانی راه بیاندازیم و وقتی گروه دیگری الگوگیری میکردند، ما کنار میکشیدیم و حرکت تازهای شروع میکردیم. وقتی دیدیم چیزی دارد اشباع میشود و کسانی دیگر آمدند و این کار را دست گرفتند، ما خلاء دیگری را پُر میکردیم.<br />
یک شب آمدیم گفتیم چه کاری روی زمین مانده. یک لحظه به فکرمان رسید یک عده از مردم دچار یک سری مشکلات اقتصادی ناشی از تبعات شیوع کرونا و قرنطینه هستند. مثلا کارگرهای روزمزد یا مثلا پیک موتوریها یا تاکسیها و به طور کلی مشاغلی که شرایط خاصی بر آنان حاکم شده است. اینها واقعا وضعیتشان خوب نبود. چکار باید میکردند؟ خیلیها اجارهنشین هستند. باید اجارهی خانه یا مغازه بدهند.<br />
== تصمیم سخت ==<br />
اینجا باید یک تصمیم خیلی سخت میگرفتیم. از این بابت که دستمان خالی بود و نمیتوانستیم خودمان هزینه پرداخت کنیم. در نهایت تصمیم بر این شد که دو شماره تلفن ذیل یک پیام در فضای مجازی بگذاریم و به آنهایی که اینطور مشکلی دارند اعلام کنیم ما حاضریم با صاحبخانهها صحبت کنیم. در مرحله اول، آنها را قانع کنیم که ببخشند. نیتمان به دو ماه بود. دو ماه اجاره بهای منازل یا مغازهها بخشیده شود.<br />
اگر امکانش نبود و مالک به هر دلیلی قبول نمیکرد، میخواستیم هزینه دو ماه اجاره روی بقیه ماهها تقسیم شود. راه سوم هم این بود که در نهایت اگر گیر کردیم و نشد، به خیرین فراخوان بزنیم که بیایید کمک کنید اجاره یک تعدادی پرداخت شود. وقتی این پیام پخش شد، حجم بسیار زیادی درخواست برای ما آمد. ما قولنامه را عکس میگرفتیم، شماره صاحبخانه را هم میگرفتیم. فکرش را نمیکردیم که اینقدر مردم پای کار این اتفاقات باشند.<br />
<br />
ما تا الان ۷۶۰ تماس تلفنی با مالکان داشتیم. از این ۷۶۰ نفر، ۶۷۳ نفر اجاره را بخشیدند. بقیه هم میدانیم شرمنده هستند، ولی زندگیشان از راه اجاره خانه میگذرد و راه امرار معاش دیگری نداشتند. در مجموع این ۶۷۳ نفر، یک میلیارد و دویست و پنجاه میلیون تومان بخشیده شده و یک رقمی نزدیک به ۲۵۲میلیون تومان هم از خیّرین جمع کردیم و اجارهها را پرداخت کردیم.<br />
وقتی به آنها زنگ میزنیم، میگوییم از مجموعه فلان هستیم. به خاطر اینکه این اتفاق برای مردم عزیزمان افتاده، ضمن اینکه برای جنابعالی و خانوادهتان آرزوی سلامتی و تندرستی داریم، میخواهیم یک زبان خیری بگذاریم که اگر امکان دارد شما دو ماه از اجارهات را به فلانی ببخشی. همین چند کلمه. دیگر بیشتر نیازی نیست چیزی بگوییم.<br />
<br />
ببینید مثلا هفته قبل به یک صاحب مغازه زنگ زدم. ایشان گفت اصلا نیاز نبود شما زنگ بزنید. ما حواسمان به این مسئله بود و توافق کردیم. یا مثلا به یک آقای دیگر زنگ زدم که اگر امکانش هست دو ماه ببخشید. شاید باور نکنید ولی گفت برای چی دو ماه، من پنج ماه میبخشم. یا همین امروز صبح به یک صاحبخانه زنگ زدیم که اجارهاش را ببخشد. خیلی سختش بود. واقعا نمیتوانست. شرایطش جور نبود. تقریبا یک ساعت بعدش دوباره زنگ زد و با گریه گفت شرایطم سخت است. اما به احترام شما با اینکه نمیشناسمت، یک ماهش را میبخشم.<br />
نکته جالب این بود که وقتی پیام پخش شد، از مشهد و اصفهان و تهران هم به ما زنگ زدند. با دوستان صحبت کردیم که اینها را چکار کنیم؟ برای ما که فرقی ندارد اصفهانی یا شیرازی یا تهرانی باشد. هر جا میخواهد باشد. بالاخره آنها به یک امیدی به ما پیام دادهاند. آنها را هم ناامید نکردیم و این کار را برای آنها هم کردیم.<br />
<br />
== تقدیر آقا از شیرازیها == <br />
واقعا فکرش را نمیکردیم که اینچنین موضوعی به گوش حضرت آقا برسد. بنده شب نیمه شعبان احیاء خانگی داشتم. صبح خواب بودم. وقتی بیدار شدم دیدم روی گوشی کلی پیام تبریک آمده است. تقریبا نزدیک ظهر بود. فهمیدم حضرت آقا اسم شیراز و کار ما را آورده. واقعیتش کمی هم شک داشتم. صحبتهای حضرت آقا را مجدد گوش دادم. دیدم نه! انگار رهبر انقلاب واقعا این موضوع را مطرح کردهاند. سر نماز ظهر و عصر، سجده شکر کردم. اشک شوق میریختم از اینکه نایب امام زمان در روز میلاد امام زمان از ما راضی هستند. واقعا لذت عجیبی داشت. خیلی دلگرمتر شدم. از آن روز تراکم مراجعات ما خیلی بالا رفت. ما هم برای اینکه حرف حضرت آقا زمین نماند، داریم تلاشمان را بیشتر میکنیم که انشاءالله هر چه بیشتر در این زمینه به مردم خدمترسانی کنیم.<br />
<br />
== منبع ==<br />
https://ayyam.ir/6098<br />
<br />
[[رده: مدینةالنبی شیراز]]<br />
[[رده: جهادی]]<br />
[[رده: اهالی شیراز]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: فارس]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: اصفهان]]<br />
[[رده: تهران]]<br />
[[رده: هیأت]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%85%DB%8C&diff=8168شهید عبدالمحمد سالمی2021-02-03T08:54:57Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>[https://www.mehrnews.com/news/5022809 '''شهید عبدالمحمد سالمی'''] در سال 1326 در شهر اهواز به دنیا آمد <br />
<br />
اولين زائر ايراني كربلا ميتوانست صدام را به هلاكت برساند /شهيد عبدالمحمد سالمي در يكي از روزهاي سال ۱۳۲۶ در شهر اهواز به دنيا آمد. از مبارزین قبل او كه مقدر بود به همراه شهيد سيدناصر سيد نور، اولين زائران عتبات عاليات آن هم در بحبوحه جنگ هشت ساله تحميلي باشند، از آن دست رزمندگان اطلاعات، شناسايي زبدهاي به شمار ميآمد كه تمامي همرزمانش از او با صفاتي چون شجاعت و تهور ياد ميكنند. سالمي را ميتوان مصداق بارز مجاهدان گمنامي دانست كه براي اعتلاي كلمه الله از هيچ كوششي فروگذار نبود و نفوذ بيمحابايش به عمق خاك دشمن براي شناسايي مواضع و نيروهاي آن، تنها گوشههايي از رشادتهاي اوست كه در زمره عجيبترين و به يادماندنيترين وقايع دفاع مقدس به شمار ميرود. به تاريخ ۲۶ اسفندماه در جزيره مجنون به شهادت رسيد.آرزویش نابودی اسرائیل بود و می گفت:اگر روزي جنگ با عراق تمام شود و بخواهيم با اسرائيل روبهرو شويم، حاضرم شخصاً براي شناسايي تلآويو پيشقدم شوم.<br />
== قوای جوانی در جبهه ==<br />
اولين زائر ايراني كربلا ميتوانست صدام را به هلاكت برساند /شهيد عبدالمحمد سالمي در يكي از روزهاي سال ۱۳۲۶ در شهر اهواز به دنيا آمد. از مبارزین قبل او كه مقدر بود به همراه شهيد سيدناصر سيد نور، اولين زائران عتبات عاليات آن هم در بحبوحه هشت ساله تحميلي باشند، از آن دست رزمندگان اطلاعات، شناسايي زبدهاي به شمار ميآمد كه تمامي همرزمانش از او با صفاتي چون شجاعت و تهور ياد ميكنند. سالمي را ميتوان مصداق بارز مجاهدان گمنامي دانست كه براي اعتلاي كلمه الله از هيچ كوششي فروگذار نبود و نفوذ بيمحابايش به عمق خاك دشمن براي شناسايي مواضع و نيروهاي آن، تنها گوشههايي از رشادتهاي اوست كه در زمره عجيبترين و به يادماندنيترين وقايع دفاع مقدس به شمار ميرود. به تاريخ ۲۶ اسفندماه در جزيره مجنون به شهادت رسيد.آرزویش نابودی اسرائیل بود و می گفت:اگر روزي جنگ با عراق تمام شود و بخواهيم با اسرائيل روبهرو شويم، حاضرم شخصاً براي شناسايي تلآويو پيشقدم شوم.<br />
== فعالیتها ==<br />
با آغاز مبارزات حضرت امام خمینی (ره) سالمی پا در رکاب حضرت امام میگذارد و با پخش اعلامیه به مبارزه با حکومت شاهنشاهی و درگیری با پیمانکاران شرکت نفت میپردازد که در نهایت منجر به اخراج از شرکت نفت میشود و با پیروزی انقلاب اسلامی جذب کمیتههای مردمی و تشکیل این قبیل کمیتهها میشود<br />
<br />
== شهادت ==<br />
ی به همراه بلد عراقی (راه بلد در کشور عراق) خود وارد خاک عراق میشود و بعد از آشنایی با چند تن از مجاهدان عراقی توانست عملیاتهای برونمرزی محول شده را بهترین نحو ممکن اجرا کند و حضور نامحسوس وی آنقدر دقیق بود که در اوایل سال ۱۳۶۲ به همراهی یکی از بلدهای عراقی بر خلاف دستور و بدون اطلاع دادن به شهید سردار حاج علی هاشمی و سردار ناصری به زیارت عتبات میروند.<br />
<br />
<br />
== منبع ==<br />
[https://www.mehrnews.com/news/5022809/]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده: جزیره مجنون]]<br />
[[رده: کربلا]]<br />
[[رده: رژیم صهیونیستی]]<br />
[[رده: اهواز]]<br />
[[رده: خوزستان]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C&diff=8167اصغر مرادی2021-02-03T08:33:27Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ اصغر مرادی را به اصغر مرادی معروف به شهریار منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[اصغر مرادی معروف به شهریار]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81_%D8%A8%D9%87_%D8%B4%D9%87%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%B1&diff=8166اصغر مرادی معروف به شهریار2021-02-03T08:33:27Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ اصغر مرادی را به اصغر مرادی معروف به شهریار منتقل کرد</p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
اصغر مرادی معروف به شهریار متولد بیستم تیرماه 1335 در شهر اردبیل است.<br />
[[پرونده:شهید مرادی.jpg|بندانگشتی|اصغر مرادی]]<br />
او از همان دوران مدرسه وارد فعالیتهای مبارزاتی شد. یکی از کارهایش در آن دوران ممانعت از ثبتنام مردم در حزب رستاخیز بود. اصغر اما با اندیشههای امام در دوران دانشجویی و در دانشگاه قزوین آشنا شد. او در قیام 29 بهمن 1356 مردم تبریز از عناصر فعال و موثر بود و پس از آن جهت برنامهریزی برای برگزاری مراسم چهلم شهدای تبریز در قالب کار در شرکت پیمانکاری عازم یزد شد. اصغر پس از ورود به یزد با استاد بنّایی به نام رضا نامدار آشنا شده و مدتی به عنوان شاگرد او مشغول به فعالیت میشود تا بتواند برنامههای خود را پیش ببرد. آشنایی نامدار با مرادی او را به وادی مبارزه میکشاند. در نهایت روز دهم فروردین، در چهلم شهدای قیام مردم تبریز در یزد این شاگرد و استاد به شهادت میرسند و نام اصغر مرادی به عنوان اولین شهید انقلاب مردم یزد و اردبیل در تاریخ ثبت میشود. عمال رژیم شهید مرادی را مخفیانه در خلدبرین یزد دفن میکنند. پس از انقلاب خانواده او که قبلاً از اعدام قاتل دستگیر شده پسرشان صرف نظر کرده بودند جهت انتقال پیکر فرزندشان نزد آیتالله صدوقی آمده و از ایشان کسب اجازه میکنند. آیتالله صدوقی در پاسخ میگویند: «اولاً در این باره شهید وصیت نکرده، دوماً او برای ما مهمان است، ما نام این شهید را حُرّ یزد گذاشتهایم و این شهید، اولین شهید یزد است.» لذا پیکر شهید شهریار مرادی در دارالعباده ماندگار میشود.<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: چهلم قیام تبریز]]<br />
[[رده: مبارزات انقلابی]]<br />
[[رده: تبریز]]<br />
[[رده: شهید انقلاب]]<br />
[[رده:آذربایجان شرقی]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C&diff=8165اصغر فردی2021-02-03T08:31:58Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ اصغر فردی را به اصغر فردی، پژوهشگر برجسته زبان و ادبیات فارسی و ترکی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[اصغر فردی، پژوهشگر برجسته زبان و ادبیات فارسی و ترکی]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%8C_%D9%BE%DA%98%D9%88%D9%87%D8%B4%DA%AF%D8%B1_%D8%A8%D8%B1%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D9%87_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C_%D9%88_%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C&diff=8164اصغر فردی، پژوهشگر برجسته زبان و ادبیات فارسی و ترکی2021-02-03T08:31:58Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ اصغر فردی را به اصغر فردی، پژوهشگر برجسته زبان و ادبیات فارسی و ترکی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>اصغر فردی(متولد 1342 تبریز- متوفی16مرداد1397)، شاگرد برجسته استاد شهریار و شهریارپژوه بود که در ۵۵ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.<br />
[[پرونده:450192 799.jpg|قاب|چپ|استاد اصغر فردی در کنار استاد شهریار]]<br />
فردی در سالهای گذشته بیشترین تلاش خود را به معرفی و تصحیح و تالیف آثاری درباره استاد شهریار معطوف کرده بود و مهمترین آنها به تصحیح و انتشار «دیوان صافی تبریزی»، «شهریار و انقلاب»، «تبریزیات» و «شورش ما» اختصاص دارد.<br />
او از رازداران خلوت شهریارِ ملک سخن بود. اصغر فردی بیبدیلترین کارشناس در حوزۀ ادبیات رثایی آذربایجان بود و کمتر کسی در این حوزه وجود دارد که به قدر مرحوم فردی شعر مرثیه از بر داشت و میتوانست ساعتها در باب شعر مرثیۀ آذربایجان سخن براند و شعر بخواند که در این ساحت، آلبوم «محرم نوحۀ سی» یادگاری است ماندگار از او. آلبوم وداع و خوانش استادانۀ «گنجینه الاسرار» عمان سامانی، آلبوم اشعار «صراف» و آلبوم «شهریار» او، همه و همه از منظر رادیویی کارهایی استادانه و فاخرند که از فردی به یادگار ماندهاند.<br />
<br />
==== ساخت مستند و نویسندگی و گویندگی رادیو ====<br />
مستندهای تلویزیونی «هفده شهر قفقاز» اثری ماندگار و بهموقع بود که توسط مرحوم اصغر فردی ساخته شد و هنوز ماندگارترین اثر در این حوزه است و به زعم من این مجموعه را باید جادۀ ابریشم تلویزیون ایران نامید. مرحوم فردی از اولین نویسندگان، تهیهکنندگان و گویندگان '''رادیو برونمرزی تبریز''' بود.<br />
<br />
==== نثر بی نظیر ====<br />
از همۀ اینها که بگذریم، نثر فردی نثری فرید و فاخر بود و به تعبیر خودش بلد بود توسن سخن را وادی به وادی بتازاند و از هر گلشنی گلی بچیند و به مخاطب عرضه دارد.<br />
فردی، '''عاشق توأمان ایران و آذربایجان''' بود و این دو عشق را نه در عرض هم و در تزاحم با هم، که یکی میدانست و همزاد هم و این جنبۀ فردی ستودنی بود و هست و خواهد بود.<br />
اواخر عمر نیز مرحوم فردی دست به کاری سترگ زد، تصحیح غزلیات غیرعاشورایی مرحوم صافی.<br />
آلبوم وداع با دکلمه فردی و صدای سراج مشهورترین اثر اوست. <br />
منبع: [http://fa.arannews.com/News/65262/%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D9%88%D8%B2%DB%80-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%D8%AB%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%7C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D9%86%D8%B9%D9%84%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C.html آران]<br />
منبع: [https://www.aparat.com/v/67WT1/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%85%D8%AD%D8%B6%D8%B1_%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8 شعرخوانی استاد فردی در محضر رهبر انقلاب]<br />
<br />
[[رده: آذربایجان شرقی]]<br />
[[رده: تبریز]]<br />
[[رده:قفقاز]]<br />
[[رده:عناصر]]<br />
[[رده: مبارزات انقلاب]]<br />
[[رده:هنر انقلاب]]<br />
[[رده: آثار]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C%D8%8C_%D9%BE%DA%98%D9%88%D9%87%D8%B4%DA%AF%D8%B1_%D8%A8%D8%B1%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D9%87_%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D9%88_%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA_%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C_%D9%88_%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C&diff=8163اصغر فردی، پژوهشگر برجسته زبان و ادبیات فارسی و ترکی2021-02-03T08:31:22Z<p>ابوالفضل بکرای: /* اصغر فردی، پژوهشگر برجسته زبان و ادبیات فارسی و ترکی */</p>
<hr />
<div>اصغر فردی(متولد 1342 تبریز- متوفی16مرداد1397)، شاگرد برجسته استاد شهریار و شهریارپژوه بود که در ۵۵ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.<br />
[[پرونده:450192 799.jpg|قاب|چپ|استاد اصغر فردی در کنار استاد شهریار]]<br />
فردی در سالهای گذشته بیشترین تلاش خود را به معرفی و تصحیح و تالیف آثاری درباره استاد شهریار معطوف کرده بود و مهمترین آنها به تصحیح و انتشار «دیوان صافی تبریزی»، «شهریار و انقلاب»، «تبریزیات» و «شورش ما» اختصاص دارد.<br />
او از رازداران خلوت شهریارِ ملک سخن بود. اصغر فردی بیبدیلترین کارشناس در حوزۀ ادبیات رثایی آذربایجان بود و کمتر کسی در این حوزه وجود دارد که به قدر مرحوم فردی شعر مرثیه از بر داشت و میتوانست ساعتها در باب شعر مرثیۀ آذربایجان سخن براند و شعر بخواند که در این ساحت، آلبوم «محرم نوحۀ سی» یادگاری است ماندگار از او. آلبوم وداع و خوانش استادانۀ «گنجینه الاسرار» عمان سامانی، آلبوم اشعار «صراف» و آلبوم «شهریار» او، همه و همه از منظر رادیویی کارهایی استادانه و فاخرند که از فردی به یادگار ماندهاند.<br />
<br />
==== ساخت مستند و نویسندگی و گویندگی رادیو ====<br />
مستندهای تلویزیونی «هفده شهر قفقاز» اثری ماندگار و بهموقع بود که توسط مرحوم اصغر فردی ساخته شد و هنوز ماندگارترین اثر در این حوزه است و به زعم من این مجموعه را باید جادۀ ابریشم تلویزیون ایران نامید. مرحوم فردی از اولین نویسندگان، تهیهکنندگان و گویندگان '''رادیو برونمرزی تبریز''' بود.<br />
<br />
==== نثر بی نظیر ====<br />
از همۀ اینها که بگذریم، نثر فردی نثری فرید و فاخر بود و به تعبیر خودش بلد بود توسن سخن را وادی به وادی بتازاند و از هر گلشنی گلی بچیند و به مخاطب عرضه دارد.<br />
فردی، '''عاشق توأمان ایران و آذربایجان''' بود و این دو عشق را نه در عرض هم و در تزاحم با هم، که یکی میدانست و همزاد هم و این جنبۀ فردی ستودنی بود و هست و خواهد بود.<br />
اواخر عمر نیز مرحوم فردی دست به کاری سترگ زد، تصحیح غزلیات غیرعاشورایی مرحوم صافی.<br />
آلبوم وداع با دکلمه فردی و صدای سراج مشهورترین اثر اوست. <br />
منبع: [http://fa.arannews.com/News/65262/%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%DB%8C%E2%80%8C%D8%A8%D8%AF%DB%8C%D9%84%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3-%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D9%88%D8%B2%DB%80-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%B1%D8%AB%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%88%D8%AF-%7C-%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C-%D9%86%D8%B9%D9%84%D8%A8%D9%86%D8%AF%DB%8C.html آران]<br />
منبع: [https://www.aparat.com/v/67WT1/%D8%B4%D8%B9%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C_%D8%A7%D8%B5%D8%BA%D8%B1_%D9%81%D8%B1%D8%AF%DB%8C_%D8%AF%D8%B1_%D9%85%D8%AD%D8%B6%D8%B1_%D8%B1%D9%87%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8 شعرخوانی استاد فردی در محضر رهبر انقلاب]<br />
<br />
[[رده: آذربایجان شرقی]]<br />
[[رده: تبریز]]<br />
[[رده:قفقاز]]<br />
[[رده:عناصر]]<br />
[[رده: مبارزات انقلاب]]<br />
[[رده:هنر انقلاب]]<br />
[[رده: آثار]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B1%D8%A7%D8%BA%D8%A8&diff=8162احمدعلی راغب2021-02-03T08:30:09Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ احمدعلی راغب را به احمدعلی راغب و موسیقی دفاع مقدس منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[احمدعلی راغب و موسیقی دفاع مقدس]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B1%D8%A7%D8%BA%D8%A8_%D9%88_%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%82%DB%8C_%D8%AF%D9%81%D8%A7%D8%B9_%D9%85%D9%82%D8%AF%D8%B3&diff=8161احمدعلی راغب و موسیقی دفاع مقدس2021-02-03T08:30:09Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ احمدعلی راغب را به احمدعلی راغب و موسیقی دفاع مقدس منتقل کرد</p>
<hr />
<div>وقتی نوایی از موسیقیهای دفاع مقدس به گوش میرسد، ناخودآگاه نام موسیقیدان بزرگی چون [[احمدعلی راغب]] به ذهن خطور میکند که ردپای موسیقی او را میتوان در بیشتر قطعات باقیمانده از دوران دفاع مقدس احساس کرد.<br />
استاد '''راغب''' کار هنریاش را از سال ۱۳۵۷ با ساخت موسیقیهای انقلابی کار خود را آغاز و در ادامه با شروع جنگ تحمیلی، به ساخت آهنگها و سرودهایی جاودان در حوزه دفاع مقدس پرداخت. او در گفت و گویی با سراج۲۴ گفت:<br />
موسیقی دفاع مقدس ما به دلیل اشتباهات سیاستگذاران و مدیران کم سوادی که موسیقی را نمیشناسند و اهل موسیقی نیستند و تنها مدیر موسیقیاند دارد لطمه میخورد. مسئولان این موسیقی را نمیشناسند و با سلیقههای شخصی در رابطه با آن اظهار نظر میکنند. قانون مینویسند و با این اقدامات، ما لحظه به لحظه و با سرعت زیاد داریم از موسیقی فراگیر دفاع مقدس دور میشویم.<br />
<br />
== جستارهای وابسته ==<br />
* [[موسیقی انقلابی]]<br />
* [[موسیقی دفاع مقدس]]<br />
* [[موسیقی در ایران]]<br />
<br />
== منبع ==<br />
سراج۲۴<br />
<br />
[[رده:دفاع مقدس]]<br />
[[رده:انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:هنرمند]]<br />
[[رده:اهالی ایران]]<br />
[[رده:موسیقی]]<br />
[[رده:هنر انقلاب]]<br />
[[رده:عناصر]]<br />
[[رده:وقایع]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%B9%D8%B4%D8%B9%DB%8C&diff=8160ابوالقاسم شعشعی2021-02-03T08:25:57Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ ابوالقاسم شعشعی را به ابوالقاسم شعشعی و تحصن فرهنگیان یزد منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[ابوالقاسم شعشعی و تحصن فرهنگیان یزد]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%B4%D8%B9%D8%B4%D8%B9%DB%8C_%D9%88_%D8%AA%D8%AD%D8%B5%D9%86_%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%A7%D9%86_%DB%8C%D8%B2%D8%AF&diff=8159ابوالقاسم شعشعی و تحصن فرهنگیان یزد2021-02-03T08:25:57Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ ابوالقاسم شعشعی را به ابوالقاسم شعشعی و تحصن فرهنگیان یزد منتقل کرد</p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
ابوالقاسم شعشعی، فرزند احمد، متولد ۱۳۳۱ در یزد است. <br />
[[پرونده:ابوالقاسم شعشعی.jpg|بندانگشتی|ابوالقاسم شعشعی]]<br />
او از سال ۱۳۵۰ به عنوان چهرهای مذهبی و متدین و مبارز در یزد شناخته شد و در پیشبرد انقلاب اسلامی در یزد نقش مؤثری ایفا کرد. ابوالقاسم با قبولی در دانشگاه تهران در رشتهی فلسفه و حکمت اسلامی، نزد استادانی چون مرتضی مطهری، محمد مفتح، محمدباقر حجتی و ابوالقاسم گرجی به تحصیل علم پرداخت و سال 1355 مدرک کارشناسی این رشته را از دانشگاه تهران دریافت کرد. پس از بازگشت به یزد فعالیتهای انقلابی ابوالقاسم شعشعی جدیتر شد؛ او در ترتیب دادن جلسات سخنرانی، دعوت از سخنرانان مذهبی، ایجاد تشکیلات مذهبی فعالیت زیادی داشت و در دوران انقلاب اسلامی از یاران نزدیک آیتالله صدوقی به شمار میرفت. ابوالقاسم شعشعی بخش مهمی از فعالیتهای انقلابی خود را با افرادی چون دکتر فضلالله صلواتی که به یزد تبعید شده بود و تعدادی از فرهنگیان به ثمر نشاند. او از گردانندگان اصلی تحصن فرهنگیان یزد به حساب میآید. شعشعی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به وزارت خارجه رفت و مدتی به عنوان کاردار جمهوری اسلامی ایران در کشور یمن، کاردار ایران در کویت و مأمور عالی جمهوری اسلامی ایران در عراق برای بازگشایی سفارت انجام وظیفه کرد.<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: دانشجوی انقلابی]]<br />
[[رده: تحصن فرهنگیان]]<br />
[[رده: کاردار جمهوری اسلامی ایران]]<br />
[[رده: سفارت ایران در عراق]]<br />
[[رده:یمن]]<br />
[[رده:کویت]]<br />
[[رده:عراق]]<br />
[[رده:نقد درون گفتمانی]]<br />
[[رده:عناصر]]<br />
[[رده:وقایع]]<br />
[[رده:مراکز]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C&diff=8158حبیب الله معلمی2021-02-03T08:17:23Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ حبیب الله معلمی را به حبیب الله معلمی و شعر (ای شهیدان به خون غلتان خوزستان) منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[حبیب الله معلمی و شعر (ای شهیدان به خون غلتان خوزستان)]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C_%D9%88_%D8%B4%D8%B9%D8%B1_(%D8%A7%DB%8C_%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D9%86_%D8%A8%D9%87_%D8%AE%D9%88%D9%86_%D8%BA%D9%84%D8%AA%D8%A7%D9%86_%D8%AE%D9%88%D8%B2%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86)&diff=8157حبیب الله معلمی و شعر (ای شهیدان به خون غلتان خوزستان)2021-02-03T08:17:23Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ حبیب الله معلمی را به حبیب الله معلمی و شعر (ای شهیدان به خون غلتان خوزستان) منتقل کرد</p>
<hr />
<div>[https://www.hamshahrionline.ir/news '''حبیب الله معلمی'''] فرزند نصیر سال ۱۳۰۵ شمسی در شهرستان رامهرمز دیده به جهان گشود. وی دروس ابتدایی را در مکتبخانه گذراند و ادامه آن را تا سیکل قدیم پیگرفت و پدرش که معلم قرآن بود او را با این کتاب آسمانی آشنا کرد.<br />
ذوق و قریحه شاعری از اوان جوانی در وجود وی بود ولی تشویقهای یکی از دوستان پدرش که خود شاعری توانا بود به نام حاجی بابا اشتری لرکی زمینه را برای شکوفایی استعدادهای وی فراهم ساخت.<br />
<br />
معلمی در سال 1340 از رامهرمز به اهواز مهاجرت کرد و در زمینی در کنار رودخانه کارون و در کیانپارس کنونی کشاورزی میکرد. با آغاز جنگ تحمیلی در اهواز به عنوان یکی از مهمترین شهرهای جنگی ایران در فرصتهای بسیاری همراه با فرزندانش در سنگرهای دفاع هم حضور داشت و همزمان به سرودن اشعار نیز میپرداخت که خاطره نخستین نوحهای که به صادق آهنگران داد از زبان آهنگران این چنین است: «سال 1359یعنی همان اوایل جنگ من با سیف الله معلمی فرزند حاج آقا معلمی در جهاد سازندگی آشنا شدم. او گفت: پدرم شعر میگوید. اگر تمایل داری برای شما هم که در مراسمها نوحه میخوانید شعر بگوید. من همان جا روی نوار کاست چند بیت ضبط کردم و نام چند شهید خوزستان را هم نوشتم و به سیف الله دادم.<br />
روز بعد که او را دیدم برگه ای به من داد و گفت: این شعر را پدرم بنا به آهنگی که دیروز به من دادی، سروده و نام شهدایی را که به من دادید، هم در بیتها آورده است.<br />
<br />
نگاهی به کاغذ انداختم. اشعار خوب و محکمی سروده شده بود. مطلع یا سرنوحهاش این بود:<br />
<br />
ای شهیدان به خون غلتان خوزستان، درود لالههای سرخ پرپر گشته ایران، درود<br />
همان موقع سید حسین علم الهدی سر رسید و گفت: در نظر داریم برای عشایر خوزستان در هویزه مراسمی برگزار کنیم. بیا و دعای توسل را در آنجا بخوان.<br />
<br />
من آن شعر را با خودم بردم و آنجا آن را برای نخستین بار خواندم. آن شب آنقدر جمع حاضر منقلب شدند که تا نزدیک بیست دقیقه پس از مراسم همه گریه میکردند. الحق و الانصاف شعر زیبا و دلنشینی بود. آن شب حسین علم الهدی در جمع ما نبود، ولی وقتی پس از مراسم به جمع ما پیوست، شهید محمد علی حکیم ماجرای دعای توسل و نوحه را برایش تعریف کرد. صبح که بیدار شدم، حسین به من گفت: حاضری این نوحه را در حضور امام خمینی هم بخوانی؟ گفتم: ای بابا! مگر مرا در جماران راه میدهند که بخواهم در آنجا نوحه بخوانم؟! حسین گفت: تو کاری نداشته باش و خودت را برای رفتن به تهران و دیدار با امام آماده کن. چند روز بعد با سید حسین و گروهی از عشایر خوزستان برای تجدید بیعت با امام خمینی به جماران رفتیم و آن نوحه را در آنجا اجرا کردم و بسیار جا افتاد. <br />
<br />
<br />
[[رده:خوزستان]]<br />
[[رده:اهالی رامهرمز]]<br />
[[رده: دفاع مقدس]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: شاعر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
<br />
==منبع==<br />
https://www.hamshahrionline.ir/news/220141/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D9%85%D8%B9%D9%84%D9%85%DB%8C-%DB%B1%DB%B3%DB%B0%DB%B5-%DB%B1%DB%B3%DB%B9%DB%B2</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%AE%D8%AF%DB%8C%D9%88&diff=8156ابوالقاسم خدیو2021-02-03T08:04:04Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ ابوالقاسم خدیو را به ابوالقاسم خدیو، مداحی که در زمان سربازیاش هیأتیها برایش مرخصی میگرفتند منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[ابوالقاسم خدیو، مداحی که در زمان سربازیاش هیأتیها برایش مرخصی میگرفتند]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%82%D8%A7%D8%B3%D9%85_%D8%AE%D8%AF%DB%8C%D9%88%D8%8C_%D9%85%D8%AF%D8%A7%D8%AD%DB%8C_%DA%A9%D9%87_%D8%AF%D8%B1_%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86_%D8%B3%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C%E2%80%8C%D8%A7%D8%B4_%D9%87%DB%8C%D8%A3%D8%AA%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B4_%D9%85%D8%B1%D8%AE%D8%B5%DB%8C_%D9%85%DB%8C%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%86%D8%AF&diff=8155ابوالقاسم خدیو، مداحی که در زمان سربازیاش هیأتیها برایش مرخصی میگرفتند2021-02-03T08:04:04Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ ابوالقاسم خدیو را به ابوالقاسم خدیو، مداحی که در زمان سربازیاش هیأتیها برایش مرخصی میگرفتند منتقل کرد</p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
ابوالقاسم خدیو معروف به اکبر خدیو یکی از مشهورترین مداحان یزد و به خصوص هیئت بعثت در دوران انقلاب بود. <br />
[[پرونده:ابوالقاسم خدیو.jpg|بندانگشتی|ابوالقاسم خدیو]]<br />
وی پس از اخذ دیپلم برای انجام خدمت وظیفه به تهران و سپس کرمانشاه رفت؛ حضورش در هیئت بعثت آنقدر اهمیت داشت که مسئولین هیئت، محرم سالهایی که او سرباز بود برای آوردنش به کرمانشاه میرفتند.<br />
لحن حزنآمیز و شور و حماسهای که در صدای خدیو بود مسئولین رادیو تلوزیون یزد را بر آن داشت تا او را برای خواندن ترانه دعوت کنند. او اما به عشق امام حسین و با پیگیری اعضای هیئت امنای هیئت به رادیو تلوزیون پاسخ منفی داد. خدیو بیشتر، نوحههایی میخواند که اشعارش را رضا پهلواننصیر میسرود. اشعار پهلواننصیر هم آن زمان مضمون سیاسی داشت. به همین علت خدیو بارها تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. از جمله محرم سال 56 به خاطر خواندن نوحه «بهر آزادی» بازداشت شد؛ البته با پیگیری و تلاش مسئولین هیئت خیلی زود از بند رهایی پیدا کرد. یکی از ماندگارترین نوحههایی که توسط او اجرا شد نوحه «احسن و آفرین بر تو جانباز دین» سرودهی رضا پهلوان نصیر بود.<br />
ابوالقاسم خدیو سرانجام در سال 1383 شمسی بر اثر سکته قلبی درگذشت و در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: مداح]]<br />
[[رده: هیئت بعثت]]<br />
[[رده: مداح انقلابی]]<br />
[[رده: انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:عناصر]]<br />
[[رده:وقایع]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%A7_%D8%B1%D8%A7%D8%BA%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86&diff=8154سیما راغبیان2021-02-03T07:18:00Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ سیما راغبیان را به سیما راغبیان، دختر ۱۶ سالهای که با جانباز ۷۰درصد ازدواج کرد منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[سیما راغبیان، دختر ۱۶ سالهای که با جانباز ۷۰درصد ازدواج کرد]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%A7_%D8%B1%D8%A7%D8%BA%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D9%86%D8%8C_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_%DB%B1%DB%B6_%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C_%DA%A9%D9%87_%D8%A8%D8%A7_%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%A7%D8%B2_%DB%B7%DB%B0%D8%AF%D8%B1%D8%B5%D8%AF_%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC_%DA%A9%D8%B1%D8%AF&diff=8153سیما راغبیان، دختر ۱۶ سالهای که با جانباز ۷۰درصد ازدواج کرد2021-02-03T07:18:00Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ سیما راغبیان را به سیما راغبیان، دختر ۱۶ سالهای که با جانباز ۷۰درصد ازدواج کرد منتقل کرد</p>
<hr />
<div>[[پرونده:1597377.jpg|قاب|چپ|سیما راغبیان]]<br />
== معرفی، کودکی و انقلاب ==<br />
خانم سیما راغبیان، متولد 1349 است. بچگی خود را درتهران و شهرری گذرانده است. در بچگی کنار نیروهای نظامی شاه می رفته و آن ها به او شکلات می دادند. همین باعث شد تا او به عنوان پوششی برای نیروهای انقلابی باشد و کسی به او شک نکند. نیروهای انقلابی برای انتقال مواد اولیه ساخت کوکتول مولوتوف و انتقال نامه، از او استفاده می کردند.<br />
<br />
در خاطرهای تعریف میکند: زمستان 57 تظاهرات و تعداد نامه ها بیشتر شده بود. پالتوی قرمز بلندی داشتم با خز قهوه ای روی یقه اش. جیب هایش را پر از نامه میکردم. روزی بدجور وسوسه شده بودم نامه را بخوانم. جای خلوتی پیدا کرده و نامه را باز کردم. دستور تهیه کوکتل مولوتف بود. روز بعدش دیدم این نامه تکثیر شده و هم هجا هست. خیلی خوشم آمد. هرچه به بهمن ماه نزدیک می شدیم، درگیری ها بیشتر می شد. بنزین کم شده بود. مبارزان محل، جیب پالتویم را از نو دوختند و شیشه های بنزین را جاساز می کردند. دستم را روی شیشه ها می گذاشتم و می رفتم. به گاردی ها که می رسیدم از دور سلام می کردم. اصلاً<br />
چیزی مشخص نبود. روزهایی که شیشۀ بنزین داشتم، سعی می کردم به مأموران نزدیک نشوم. می ترسیدم شکلات تعارف کنند و مجبور شوم دستم<br />
را از جیبم بیرون بیاورم. گاهی هم چیزهای دیگری، مثل صابون می بردم. سنی نداشتم؛ ولی توی تمام راهپیمایی های آن اطراف شرکت می کردم.<br />
== فعالیت های بعد از انقلاب ==<br />
بعد از انقلاب نیز در فعالیت های پشتیبانی جنگ، از درو کردن گندم تا خیاطی کردن که از نگاه روی دست بقیه یاد گرفته را انجام داده است. 16ساله بوده که بر خلاف نظر همه که فکر می کردند او احساسی دارد تصمیم می گیرد اما امروز نشان از انتخاب درست او دارد. او با پسر دایی اش که جانباز 70 درصد بوده ازدواج می کند و ساکن یزد شده و زندگی خوب و موفقی هم دارد. در سال 67 تحصیل در حوزه علمیه قم (جامعه الزهراء) را شروع می کند و دکترای علوم قرآنی می گیرد. سال 83 در کنکور سراسری رشته گیاه پزشکی دانشگاه یزد قبول شده و فوق لیسانس اصلاح نباتان گیاهان زراعی و را می گیرد.وی فعالیت های کارآفرینی مثل کاشت گیاهان کم آبخواه از جمله زعفران و آموزش به کشاورزان را انجام داده است. در ایام کرونا نیز منزلش به عنوان ستاد دوم کمک های مردمی کرونا مشخص می شود. در بحث دوخت ماسک هم به فکر برنامه ریزی برای ادامه فعالیت های تولیدی های ماسک هست. وی در این بین نیز اقدام به جمعآوری خاطرات مردم در رابطه با کرونا میکند. او و همسرش دارای 5فرزند هستند که هم در زمینه علمی و هم انقلابی جزء جوانان موفق هستند.<br />
== فرزندان ==<br />
فرزند اول سید روح الله رتبه 27 کنکور، لیسانی برق دانشگاه شریف و رتبه 1 فوق لیسانس رشته مکاترونیک دانشگاه تهران، جزء مخترعین کوچکترین ماهواره های جهان و دارنده عنوان دومی سال 91، کن ست اقلیمی در کشور اسپانیا.<br />
<br />
فرزند دوم، سید مسعود، رتبه 19 کنکور، لیسانس مکانیک دانشگاه شریف و رتبه 3 فوق لیسانس در رشته تبدیل انرژی دانشگاه شریف.<br />
<br />
فرزند سوم، سید محمد دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران.<br />
<br />
فرزند چهارم، سید مهدی دبیرستان نمونه دولتی ملک ثابت<br />
<br />
فرزند پنجم، فاطمه سادات خردسال است.<br />
<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد و https://b2n.ir/499008<br />
<br />
[[رده: زن انقلابی]]<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: همسر موفق]]<br />
[[رده:دفاع مقدس]]<br />
[[رده:زنان]]<br />
[[رده:انقلاب اسلامی]]<br />
[[رده:اهالی یزد]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
[[رده: پشتیبانی جبهه]]<br />
[[رده: مبارزات انقلابی]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%DA%86%D8%A7%D8%A8_%D8%A8%D8%A7%D8%AA%DB%8C%DA%A9&diff=8152چاب باتیک2021-02-02T13:28:57Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ چاب باتیک را به چاپ باتیک منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[چاپ باتیک]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%DA%86%D8%A7%D9%BE_%D8%A8%D8%A7%D8%AA%DB%8C%DA%A9&diff=8151چاپ باتیک2021-02-02T13:28:57Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ چاب باتیک را به چاپ باتیک منتقل کرد</p>
<hr />
<div>[[پرونده:چاپ باتیک.jpg|بندانگشتی|نمونهای از چاپ باتیک]]<br />
'''جمیله قرنجیک''' از سال ۹۰ با انگیزه فراوان و بدون هیچ نوع آموزشی شروع به یادگیری چاپ باتیک کرد. چاپ باتیک روشی برای ایجاد طرح بر روی [[پارچه]] از طریق نوعی موم یا چسب است.<br />
<br />
<br />
<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: آثار]]<br />
[[رده: چاپ باتیک]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%D8%B9%D8%A7%D9%84%DB%8C_%D9%86%D8%B3%D8%A8&diff=8150میرمصطفی عالی نسب2021-02-02T13:16:56Z<p>ابوالفضل بکرای: /* پایان عمر ماندگار */</p>
<hr />
<div>[[پرونده:عالینسب.jpg|بندانگشتی]]<br />
زندگی نامه مرحوم '''استادمیر مصطفی عالی نسب'''<br />
== تولد در عراق؛ کودکی در تبریز ==<br />
مصطفی که پیش وند میر را به واسطه سیادت خانواده در نام خود داشت در سال ۱۲۹۸ در خانواده ای اصالتا تبریزی در شهر کاظمین به دنیا آمد. پدرش کربلایی سید حسین و مادرش عالیه خانم پنج دختر و دو پسر دیگر به نام های مرتضی و مجتبی داشتند. کربلایی سید حسین پس از بازگشت از عراق به ایران، در تبریز به فروش چای مشغول شد. خانه اش در محله شتریان تبریز قرار داشت. او تازه ۵۰ ساله شده بود که در سال ۱۳۰۹ از دنیا رفت. پس از فوت او، همسرش عالیه خانم امور خانواده را به دست گرفت. روایت ها از او به عنوان زنی مدیر، پرهیزکار و صاحب کمالات یاد کرده اند. مصطفی عالی نسب بارها از تعلیمات مادرش به عنوان تاثیرگذارترین عامل در مسیر زندگی اش یاد کرده است. این مادر فرهیخته در سال ۱۳۴۲ در تهران، دنیا را ترک کرد. مصطفی دومین پسر خانواده، حدودا ۱۳ ساله بود که پدرش را از دست داد و ۴۴ ساله بود که مادرش از دنیا رفت. او تا مقطع ابتدایی را در تبریز گذراند. پس از آن به علت مشکلات مالی خانواده، به شاگردی در مغازه های مختلف مشغول شد. در همین دوره به امور حسابداری برای کسبه می پرداخت. آن زمان امور حسابداری با روش های سنتی انجام می شد اما مصطفی تصمیم گرفت آموزش های پیشرفته تری در این زمینه ببیند.<br />
== عزیمت به تهران در ۱۸ سالگی ==<br />
در سال ۱۳۱۶ میرمصطفی به تنهایی راهی تهران شد و در دوره های آموزشی حسابداری شرکت کرد. او دوره های آموزش زبان انگلیسی و فرانسه را نیز پشت سر گذاشت در حالی که به طور همزمان در بخش حسابداری شرکت تجاری اتفاق، فعالیت می کرد. پس از مدت کوتاهی با پیشرفت در امور شغلی موفق شد ریاست حسابداری شرکت را برعهده گرفت. شرکت اتفاق وارد کننده لوازم چینی و بلور بود. عالی نسب همچنین یک دوره عالی حسابداری موسوم به Cost Accounting را نیز پشت سر گذاشت و در مرکز وابسته بازرگانی آلمان در زمینه اقتصاد، حسابداری و بازرگانی نیز دوره ای را پشت سر گذاشت که دیدگاه های اقتصادی او را تقویت ساخت. هرچند او مطالعه در مورد اقتصاد و بررسی شرایط اقتصادی کشورهای مختلف را به این دوره های آموزشی محدود نکرد و مطالعات خود را تا سال های پایانی عمر ادامه داد.<br />
== از افلاطون تا مکتب اقتصادی آلمان==<br />
عالی نسب جوان مطالعات خود را دائما در زمینه های اقتصادی، اسلامی و سایر بخش ها تعمیم داد. این مطالعات هم جنبه نظری داشت و هم برای فهم هرچه بهتر مشکلات و نیازها و مسائل اقتصاد ایران هدف گذاری شده بود. خودش می گفت که مطالعه مکتب های اقتصادی را از '''نظریه افلاطون''' آغاز کرد و هنگامی که به '''مکتب تاریخی آلمان''' رسید، مجذوب استحکام نظری و راه گشایی های عملی آن شد. او به مدت دو سال مستمرا مطالعات اقتصادی خود را بر روی مکتب تاریخی آلمان متمرکز کرد. در کنار این مطالعات او در مورد مناطق مختلف ایران نیز به تحقیق پرداخت. آنچنان در مطالعه خصوصیت ها و ویژگی های مناطق مختلف ایران پیش رفت که خودش می گفت طی چند سال موفق شده برای نوزده هزار روستای ایران فایل ویژه ایجاد کند. بعدها از این اطلاعات در تصمیم گیری های خرد و کلان بهره برد تا خیلی ها ریشه موفقیت هایش را در این مطالعات بدانند. در کتابخانه او کتاب های تخصصی اقتصاد و مدیریت که به زبان های انگلیسی و فرانسه و فارسی بود، دیده می شد. مطالعه روزنامه ها و مجلات مطرح آن دوران هم در برنامه هایش قرار داشت تا جایی که نزدیکانش جمله مشهوری از او به یاد می آورند که می گفت: «پس از سال ها استمرار در مطالعه پیر شدم اما از دانستن سیر نشدم.»<br />
== ارتباط با مراجع دینی==<br />
ریشه پرقدرت مذهب در خانوده عالی نسب، او را به غیر از مسائل روز اقتصادی به سمت مطالعات اسلامی کشاند. در آن سال ها که مرجعیت دینی نزد مردم مسلمان ایران جایگاه ویژه ای داشت و البته نسبت آن ها با حکومت با دوران پس از انقلاب متفاوت بود، میرمصطفی عالی نسب توانست ارتباط خوبی با بزرگان حوزه برقرار سازد. او جلسات منظمی با برخی مراجع تقلید همچون آیت ا... بروجردی، آیت ا... حجت، آیت ا... میلانی برخی دیگر مراجع بزرگ آن دوران داشت و حتی جایگاه مشاور را برای برخی علما پیدا کرده بود. فرشاد مومنی از اساتید اقتصاد، نقل می کند که آیت الله بروجردی و آیت الله میلانی هیچگاه در مسائل اقتصادی بدون مشورت با عالی نسب تصمیم گیری نمی کردند و حتی یک بار آیت الله میلانی فتوای خود در مورد سرقفلی و سفته را پس از مخالفت عالی نسب تغییر داده بود. عالی نسب همچنین با استاد مرتضی مطهری و سید محمد حسینی بهشتی نیز جلسات و مباحث مستمری را دنبال می کرد. در آن دوران دوستی او با '''علامه محمد تقی جعفری''' نیز مشهور بود به طوری که قرار مشترکی در میان این دو گذاشته شده بود تا میرمصطفی عالی نسب از علامه جعفری در علوم اسلامی بیاموزد و در مقابل به ایشان اقتصاد آموزش دهد. عالی نسب بعدها در فعالیت های انقلابی با آیت الله طالقانی هم ارتباط خوبی پیدا کرد.<br />
== کسب و کار در تبریز و تهران ==<br />
عالی نسب که از شاگردی مغازه در تبریز کار را آغاز کرده بود و به گفته خودش با تشویق مادر از همان سال های نوجوانی به کار کردن پرداخت، در سال ۱۳۲۰ پس از گذراندن چند دوره آموزشی و کار در شرکت اتفاق بر اثر اشغال ایران توسط متفقین به تبریز بازگشت و کسب و کار مستقلی به راه انداخت. پس از تسلط حزب دموکرات در شهریور ۱۳۲۴ بر تبریز، میرمصطفی عالی نسب بار دیگر به تهران آمد و تا سال ۱۳۲۸ به تجارت ظروف چینی و بلور پرداخت. او در تهران آنچنان پیشرفت داشت که در بازار تهران حجره بزرگ او در تیمچه حاجب الدوله یکی از پر رفت و آمدترین حجره ها و قدرت فعالیت اقتصادی او شهرت ویژه ای پیدا کرده بود. هنوز ۳۰ سال را تمام نکرده بود که تجربه های متنوعی در فعالیت های اقتصادی از مدیریت حسابداری شرکت اتفاق در تهران، فروش سهام، کار در شرکت ها تا فعالیت مستقل تجارت ظروف چینی در تبریز و تهران را از سر گذراند.<br />
== خرید و فروش سهام ==<br />
عالی نسب به واسطه قدرت تحلیل و پیش بینی در امور اقتصادی به خرید و فروش سهام کارخانه ها نیز مشغول شد. زمانی که بورس در ایران تاسیس نشده بود برای خرید و فروش سهام در شهرهایی که واحدهای صنعتی تأسیس شده بود بازارهای محدودی شکل می گرفت. محدودیت واردات بر اثر جنگ جهانی، باعث رونق کاذب سهام واحدهای صنعتی شد و در حالی که جایگاه اقتصادی شرکت ها ارتقاء نیافته یا تغییر کیفیتی در محصول شرکت ها رخ نداده بود، بازار سهام به شدت افزایش قیمت پیدا کرد. عالی نسب به عنوان کارگزار، خریدار و فروشنده سهام در این دوران استعداد خود را نشان داد به طوری که در منطقه فردی شناخته شده محسوب می شد. براساس تحلیلی که از شرایط اقتصادی منطقه داشت تصور وی این بود که وضعیت رونق بازار سهام پس از جنگ، ادامه پیدا نمی کند این پیش بینی هم بعدها اثبات شد و بسیاری از سهامداران، با واردات آزاد کالا متضرر شده یا سرمایه های خود را از دست دادند و اعتماد فعالان اقتصادی به تحلیل های او افزایش چشمگیری پیدا کرد.<br />
== عبور از تجارت و رسیدن به تولید ==<br />
مصطفی عالی نسب در ۳۰ سالگی به یکی از مشهورترین تاجران کشور در زمینه چینی و بلور تبدیل شد و با مطالعاتی که پشت سر گذاشته بود از نظر دانایی و تمکن مالی در سطح بالایی قرار داشت. او پس از مطالعات دینی و بررسی های اقتصادی به دلیل اعتقادات و رویکردهای ملی تصمیم گرفت مسیر فعالیت های اقتصادی اش را تغییر دهد. به این نتیجه رسیده بود که کمک به استمرار یک رابطه یک سویه با کشورهای پیشرفته و تبدیل شدن به یک واردکننده صرف با اصول اقتصاد اسلامی و اقتضائات تاریخی اقتصاد ایران سازگاری ندارد. با این حساب گام برداشتن در مسیر تولید ملی را به هدف اصلی خود تبدیل کرد. عالی نسب از سال ۱۳۲۸ دیگر کارت بازرگانی اش را تمدید نکرد.<br />
== سماور عالی نسب برندی اقتصادی و سیاسی ==<br />
تصمیم عالی نسب برای تغییر رویه در فعالیت های اقتصادی مصادف شد با مبارزات مردم برای ملی کردن صنعت نفت. رهبری این مبارزات و ریاست دولت ملی با محمد مصدق بود. با آغاز به کار دولت ملی میرمصطفی عالی نسب فعالیت های عادی خود را متوقف کرد به عضویت شورای ۲۵ نفره مشاوران اقتصادی دولت مصدق درآمد. پس از ملی شدن صنعت نفت تحریم ها علیه ایران آغاز شد تا نفت ایران توان عرضه در بازارهای جهانی را نداشته باشد. در این شرایط مرحوم مصدق به دنبال راهی برای ایجاد تقاضای داخلی برای فروشن نفت بود تا در راه عبور از این مرحله مهم، از بسته شدن لوله های نفت جلوگیری شود. شورای مشاوران اقتصادی مصدق مسئول پیدا کردن صنعتگرانی شدند که بتوانند محصولاتی نفت سوز تولید کنند. چراغ های نفتی که آن زمان توسط کمپانی والور انگلستان به ایران می آمد با تحریم این کشور دچار مشکل شده بود.<br />
عالی نسب در این زمینه گفته است: «وقتی به مهم ترین بنگاه های تولیدی کشور مراجعه کردیم، مشخص شد که پیشرفته ترین دستگاه های پرس موجود در کشور دستگاه هایی بود که قادر به تولید محصولاتی در حد قوطی و اکس شفق بود و این به معنای آن بود که نه سطح دانش فنی موجود در ایران و نه سطح ماشین آلات موجود در کشورمان امکان تولید داخلی سماور و اجاق نفتی را فراهم نمی کرد ضمن آن که ریسک سرمایه گذاری در این زمینه هم به اندازه ای بالا بود که نمی شد از کسی توقع ورود به چنین صحنه ای را داشت.»<br />
در این شرایط حساس میرمصطفی عالی نسب تصمیم می گیرد با سرمایه شخصی خود وارد میدان تولید سماور و اجاق خوراک پزی نفتی شود. برند «عالی نسب» که بر روی اولین سماورهای نفتی ایران حک شده است و قدیمی ترها آن را به یاد می آورند اینگونه خلق شد و تاثیر شگفت آوری در بقای صنعت ملی نفت در آن روزها داشت. مردمی که آن روزها اغلب برای پخت و پز از منقل، اجاق های گلی و هیزمی استفاده می کردند و تعداد محدودی از چراغ های والور انکلستان بهره می برند، با تولید سماور و چراغ عالی نسب شرایط جدیدی را تجربه کردند و دولت نیز توانست تحریم انگلستان پس از ملی شدن نفت را پشت سر بگذارد. نکته جالب که نشان دهنده عمق مطالعات آن روز عالی نسب بود، اینجاست که وقتی او عنوان «صنایع نفت سوز و گاز سوز عالی نسب» را برای کارخانه خود ثبت کرد چراکه می گفت چشم انداز آینده را در تبدیل شدن این چراغ ها از نفت سوز به گازسوز، می بیند. این کارخانه که تولیداتش مردم شهر و روستا را با امکانات جدیدی مواجه ساخت، پایه گذار تولید ملی پس از ملی شدن صنعت نفت بود و نماد همدلی دولت و ملت نام گرفت. به واسطه این کار بزرگ، مرحوم محمد مصدق دستور داده بود که دو عدد از سمارهای عالی نسب به صورت نمادین و شبانه روزی در مدخل کاخ نخست وزیری (کاخ گلستان فعلی) نصب شود. روایت شده است که مصدق یک نمونه از این سماور در دفتر کار خود قرار داده بود و برای مهمانانش از آن چای می ریخت.<br />
== توقف فعالیت کارخانه عالی نسب ==<br />
شکل گیری کودتا مسیر عالی نسب را در کسب و کار تغییر داد تا او فعالیت های اقتصادی اش را همگام با آرمان هایش پیش ببرد و تنها به فکر کسب درآمد نباشد. عالی نسب نقل کرده است: «به محض پیروزی کودتاچیان در سال ۱۳۳۲، واکنش شخصی من متوقف ساختن فعالیت تولیدی صنایع عالی نسب در اعتراض به کودتا و کودتاچیان بود.» این تصمیم که مشروعیت کوتاچیان را به چالش می کشید، موجب شد تا نخست وزیر دولت کودتا که فردی نظامی به نام سرلشگر زاهدی بود، عالی نسب را اظهار کرد و با تهدید و توهین اورا مورد بازجویی قرار داد. عالی نسب چنین روایت کرده است: «مضمون محوری با زجویی های زاهدی اعتراض به این مسئله بود که تو در دولت مصدق دست به چنین کار بزرگی زده ای و حال که سلطنت اعلیحضرت تثبیت شده است. آن را متوقف کرده ای؟ وقتی من در واکنش به پرخاش ها و توهین های او بانهایت خونسردی پاسخ دادم که آری چراکه آ ن زمان من به آینده ایران خوشبین بودم و اکنون دیگر نیستم، نعره های تهدید بار و توهین آمیز سرلشگر کودتاچی به اوج رسید.»<br />
== ماجرای راه اندازی مجدد ==<br />
کارخانه سماور و چراغ عالی نسب در شرایطی که تقاضای زیادی برای خرید آن وجود داشت تعطیل شده بود و عالی نسب در حال برآورد شرایط و مشورت با اطرافیان برای راه اندازی کسب و کار جدید بود که پیغامی از سوی از سوی مرحوم آیت ا... سید رضا زنجانی و مرحوم آیت ا... سید محمود طالقانی برای شرکت در جلسه مخفی نهضت مقاومت ملی، دریافت می کند. عالی نسب این جلسه را اینگونه روایت کرده است: «در آن جلسه مرحوم آقای طالقانی به نمایندگی از اعضای نهضت مقاومت سخن می گفت و خطاب به من فرمودند که از شجاعت و غیرت شما در تعطیل کردن کارخانه در اعتراض به کودتا سپاسگزاریم اما بررسی های چند ماهه ما نشان می دهد که دولت کودتا حال که از این سطح از حمایت های بین المللی هم برخوردار است به این زودی ها ساقط نخواهد شد و بنابراین مبارزات ملت ایران در دور جدید براساس پیش بینی و تحلیل ها، مبارزاتی درازمدت خواهد بود. این مبارزه درازمدت به ابزارهایی نیاز دارد که یکی از آنها حمایت های مالی و دیگری برخوردار بودن از یک محمل خوب برای حمایت از مبارزان و نیز احیاناً تشکیل برخی از جلسات در پوشش کارخانه است. شخصاً به نمایندگی از همه آقایان و به نام نهضت مقاومت از شما می خواهم که مجدداً کارخانه را راه اندازی کنید و ارتباط خود را با ما حفظ کنید.» در واکنش به این تقاضا، مجدداً کارخانه سماورسازی توسط عالی نسب راه اندازی شد. با آزادسازی قابل توجه واردات پس از کودتا، تلاش جدیدی برای رقابت با کمپانی های بین المللی توسط کارخانه عالی نسب آغاز شد. دستاورد فنی این دوران برای میرمصطفی عالی نسب ثبت ۵ اختراع به نام خود برای کارخانه بود. او در این مدت چند مشاور سوئیسی را نیز به خدمت گرفت و با انجام مطالعات دقیق دستاوردهای مهمی در مدیریت صنعتی مدرن از خود به جا گذاشت. عالی نسب گفته بود: «وقتی سوئیسی ها کیفیت کارخانه را دیدند، تقاضای مشارکت و سرمایه گذاری مشترک داشتند اما من می خواستم این صنعت به معنای دقیق کلمه «ملی» باقی بماند. بنابراین، به استخدام آنها و اخذ دانش و مهارت هایشان بسنده کردم.» در این دوران ارتباط عالی نسب با آیت ا... بروجردی و نهضت مقاومت ملی ادامه داشت. کمک به مهندس بازرگان و مهندس سحابی برای راه اندازی مدرسه کمال، تأمین مالی هزینه های پژوهشی علامه امینی برای تدوین مجموعه بی نظیر الغدیر، کمک به راه اندازی مجله مکتب اسلام و ... توسط عالی نسب انجام شد.<br />
== راه اندازی کارتن سازی==<br />
او در حال طراحی برنامه توسعه صنایع نفت سوز به گازسوز بود که در جلسات نهضت مقاومت اعلام شد، صنعت کارتن سازی در کشور به طور کامل در انحصار فردی است که مستقیماً با اسرائیل ارتباط تنگاتنگ دارد و نهضت مقاومت ملی به این جمع بندی رسیده است که باید یک مسلمان انقلابی خود را درگیر این رشته از صنعت کند. از عالی نسب خواسته شد تا وارد این کار شود. مرحوم عالی نسب می گفت که من در پاسخ به این مطلب به شکل های مختلف استدلال هایی را مطرح کردم که مضمون محوری آنها مخالفت با این تصمیم بود. به آنها توضیح دادم که در این چند ساله به یک مدیر صنعتی تمام عیار تبدیل شده ام که 5 اختراع به نام خود ثبت کرده و کاملاً بر مسائل فنی و مدیریتی رشته خود احاطه دارد و حداقل ۳ اختراع جدید را نیز در دستور کار دارد. بنابراین، وارد شدن در یک رشته فعالیت جدید به معنای توقف آن تلاش ها آغاز تلاش برای کسب مهارت و تخصص در یک رشته فعالیت به کلی متفاوت است که موجب می شود من مزیت خود را در صنایع نفت سوز و تکامل آن در صنایع گازسوز از دست بدهم بدون آنکه بتوانم به چنین جایگاهی در صنعت جدید دست پیدا کنم. بر این اساس، پیشنهادهای جایگزینی را با جلسه در میان گذاشتم که هیچ کدام از آنها پذیرفته نشد.<br />
در این شرایط عالی نسب تصمیم گرفت وارد این صنعت شود. کارخانه کارتن سازی میهن توسط عالی نسب راه انداز شد. این کارخانه امکان بسته بندی محصولات را فراهم می کرد. از سال ۱۳۴۵ بخشی از سهام کارخانه کارتن سازی میهن خریداری و در سال ۱۳۴۹ اکثر سهام آن، از خانواده میشل جمایل لبنانی و میر حمزه قاسمی خریداری شد. عالی نسب در سال ۱۳۴۹ به افزایش سرمایه شرکت پرداخت و تا آبان ۱۳۵۱ سرمایه آن به ۸۰ میلیون ریال افزایش یافت. براثر سقوط یک هواپیمای جنگی بر روی کارخانه، در آبان ماه سال ۱۳۵۱ دچار آتش سوزی و تعطیل شد.<br />
== ماجرای غرامت از ارتش==<br />
عالی نسب برای دریافت خسارت شکایتی را ترتیب داد اما آن زمان ارتش و دولت وقت زیر بار این غرامت نرفت. عالی نسب گفته است: «وقتی مطمئن شدم که پرداخت غرامت از سوی ارتش صورت نمی گیرد، چندین هزار متر از زمین هایی را که برای طرح توسعه سماورسازی خریداری کرده بودم، فروختم و برای تأمین مالی بقیه هزینه های مورد نیاز برای بازسازی و راه اندازی کارخانه کارتن سازی نیز راه پیدا کردن شرکایی از بخش خصوصی را انتخاب کردم. پس از آغاز دوران تزلزل حکومت پهلوی و در دوره شریف امامی، مجدداً در دادگستری طرح دعوا کردم. این بار کار بسیار خوب پیش رفت و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی دادگاه، رأی به نفع ما صادر و ارتش را ملزم به پرداخت غرامت کرد. اما هنگامی که به فاصله اندکی پس از این ابلاغ رأی انقلاب اسلامی در به پیروزی رسید، با مراجعه به د ادگاه اعلام صرف نظر از شکایت خود کردم و از دریافت غرامت به کلی چشم پوشیدم.»<br />
== پس از انقلاب ==<br />
۵ روز از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود که امام خمینی (ره) به توصیه آیت الله بهشتی در حکمی ۸ نفر را برای تصرف اتاق بازرگانی مامویر کردند که نام میرمصطفی عالی نسب نیز در میان آن ها بود. عالی نسب به واسطه رابطه خوبی که با انقلابیون داشت بلافاصله به عنوان مشاور اقتصادی دولت موقت به کار گرفته شد و سمت هایی را در شوراهای اقتصادی پذیرفت. یکی از مهمترین کارهایی که او برعهده گرفت و به سرانجام رساند، مدیریت ایران خودرو بود. او اولین مدیر ایران خودرو پس از انقلاب بود. عالی نسب مانع تعطیلی این کارخانه شد و آن را به گونه ای پیش برد که وضعیت مناسبی در تولید خودرو رقم خورد. عالی نسب پس از انقلاب مشاور اقتصادی رئیس جمهور و نخست وزیر در دولت های رجایی، مهدوی کنی، باهنر و آیت الله خامنه ای را بر عهده داشت. همچنین عضو شورای اقتصاد، شورای پول و اعتبار، اولین رئیس شورای عالی صادرات غیر نفتی، عضویت در هیأت مؤسس سازمان صنایع ملی، مسئول راه اندازی مجتمع مس سرچشمه و مجتمع فولاد اهواز، از جمله مسوولیت های مهمی بود که بر عهده گرفت اما شاید نقش او در دوران جنگ تحمیلی به عنوان مشاور دولت برجسته تر از سایر مسوولیت ها باشد چراکه در این دوران، اقتصاد تحریم شده ایران با تمام دشواری های زمان جنگ به گونه ای مدیریت شد که مایحتاج اساسی مردم تامین شد و حتی برخی اقدامات توسعه ای نظیر ساخت فولاد مبارکه، مس سرچشمه و تولید خودرو پیش رفت.<br />
== از جنگ جهانی تا جنگ ۸ ساله ==<br />
قدرت تحلیل و پیش بینی مسائل اقتصادی امتیاز برجسته و مهمی بود که میرمصطفی عالی نسب با مطالعات بین رشته ای خود به دست آورده بود. بارها در مقاطع زمانی مختلف این ویژگی موجب شگفتی اطرافیان می شد. تحلیل شرایط اقتصادی در زمان جنگ جهانی دوم و سال های پس از آن هنگام رخدادهای مهم سیاسی و اقتصادی در ایران نظیر کودتای ۲۸ مرداد و وقایع پس از آن، انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی، این موضوع را به خوبی اثبات کرد.<br />
خودش گفته است که تحلیلگری در زمان جنگ جهانی دوم موجب شد تا انگیزه بیشتری در مطالعات اقتصادی پیدا کند تا امکان درک بهتری در مسائل اقتصادی ایران برایش فراهم شود: «هنگامی که جنگ دوم شروع شد به روشنی ملاحظه می کردم که چگونه به قاعده منطق های رفتاری تبیین شده در قلمرو علم اقتصاد شرایط جنگی به صورت سلسله مراتب، منشا جهش هایی در قیمت همه انواع کالاها و خدمات می شد و هرچه ضریب اهمیت و درجه حساسیت آن کالا بیشتر بود شتاب افزایش قیمت ها نیز به صورت بزرگتری خود را نمایان می کرد.» نتیجه این تحلیل ها بود که او را به مشاوری کاردان برای دولت در زمان جنگ تحمیلی تبدیل کرد. در زمان جنگ ۸ ساله با عراق هیچ کس در ایران به واسطه قحطی جان خود را از دست نداد و کمتر به این شگفتی اشاره شد. نقش عالی نسب در راهبردهای اقتصادی دولت وقت به عنوان اصلی ترین دلیل توفیق آن روزها یاد می شود. نرخ تورم ۷ درصدی در سال ۶۴ که همچنان رکوردی دست نیافتنی برای دولت های پس از انقلاب محسوب می شود، نشانه ویژه ای از مدیریت اقتصادی در آن روزهای دشوار جنگ است که نقش عالی نسب در آن غیرقابل انکار است.<br />
== ستاد بسیج اقتصادی==<br />
'''میرمصطفی عالی نسب''' در مطالعات خود بر روی جنگ جهانی دوم به نکاتی پی برد که خودش اینگونه آن را وصف کرده است: از نزدیک مشاهده کردم که چگونه در یک دوره زمانی نه چندان طولانی قیمت نان تا ۴۰ برابر قیمت قبل از جنگ افزایش می یافت و به این ترتیب هر روز بیش از روز قبل دسترسی به نان برای فقرا ناممکن تر می شد. آثار این محرومیت بلافاصله بر روی سلامت جسمی و فکری فقرا انعکاس می یافت و به موازات گسترش و تعمیق این مسئله همه شرایط برای بروز انواع بیماری ها و شیوع انواع اپیدمی ها مهیا می گشت. این چنین بود که به محض شروع جنگ تحمیلی خدمت '''آیت ا... شهید دکتر بهشتی''' رسیدم و منطق رفتاری و مبانی نظری و نیز شواهد مورد مشاهده خود را درباره آثار اقتصادی جنگ با ایشان در میان گذاشتم. برای ایشان توضیح دادم که چگونه در شرایط جنگی از یک سو عرضه کل اقتصاد به دلایل متعدد با شوک منفی روبه رو می شود و از طرف دیگر قسمت تقاضای کل اقتصاد به طرز غیرمتعارفی متورم می شود و این شکاف فزاینده میان عرضه کل و تقاضای کل در صورت عدم مداخله دولت کار را تا آ ن جا جلو می برد که دسترسی به نیازهای اولیه تضمین کننده تداوم حیات برای بخش قابل توجهی از جمعیت ناممکن می شود و فاجعه های انسانی بزرگ به بار می آورد.»<br />
اینچنین بود که عالی نسب با دولت ارتباط بهتری پیدا کرد: شهید بهشتی پس از آنکه سخنان مرا شنیدند و چندین سؤال درباره وجوه مختلف مسئله مطرح کردند بلافاصله با شهید رجایی که آن موقع در مقام نخست وزیری مشغول فعالیت بودند تماس گرفتند و جلسه ای طولانی در حضور شهید بهشتی و شهید رجایی در این زمینه داشتیم که نتیجه آن '''شکل گیری ستاد بسیج اقتصادی''' از همان اولین روزهای آغاز جنگ بود.<br />
== سازندگی پس از جنگ==<br />
عالی نسب با آغاز دولت هاشمی رفسنجانی ارتباط کمتری با تصمیم گیری های اقتصادی کشور پیدا کرد و رفته رفته از صحنه کنار رفت. از سال ۱۳۶۸ به بعد تا پایان عمر به همراه چند نفر ازهمفکران خود نهضت مدرسه سازی روستایی در ایران را به راه انداخت و حاصل آن بالغ بر ساخت صد مدرسه روستایی بود که آن را بی نام و نشان به آموزش و پرورش تقدیم کرد. فعالیت های خیریه او از مدرسه سازی فراتر رفته بود به طوری که چند بیمارستان تامین اجتماعی به نام او بنا شده است که یکی از آنها بیمارستان عالی نسب در تبریز است.<br />
== پایان عمر ماندگار==<br />
'''میرمصطفی عالی نسب''' '''پرچمدار اقتصاد ملی ایران''' سال ۸۴ پس از ۸۶ سال زندگی در دوران های سرنوشت ساز ایران از ملی شدن صنعت نفت تا انقلاب اسلامی ایران و جنگ تحمیلی، از دنیا رفت اما بررسی فعالیت های او در زمینه تولید و اقتصاد ملی نشان از ماندگاری مردی از جنس بخش خصوصی با آرمان های ملی دارد. فعال اقتصادی و کارآفرینی که جهت گیری های اقتصادی اش را در تمام دوره های حساس سیاسی با انتخاب های ملی و مردمی، پیوند داد، هفتم تیرماه سال ۸۴ و فقط ۴ روز پس از انتخاب محمود احمدی نژاد به ریاست جمهوری ایران از دنیا رفت. <br />
[[رده:میرمصطفی عالینسب]][[رده:شکل گیری ستاد بسیج اقتصادی]]<br />
[[رده:جنگ اقتصادی]] [[رده:کاظمین]] [[رده:عراق]] [[رده:تبریز]] [[رده:آذربایجان شرقی]] [[رده:تهران]] [[رده:انقلاب اسلامی]] [[رده:رویای ایرانی]] [[رده: عناصر]] [[رده: مراکز]] [[رده: آثار]]<br />
<br />
== منبع ==<br />
http://www.alinassab.ir/</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D9%81%D8%B1%D8%AE%DB%8C_%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C&diff=8149میرزا محمد فرخی یزدی2021-02-02T13:08:27Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>== معرفی ==<br />
میرزا محمد فرخی یزدی سال 1268 در خانوادهای تهیدست در یزد متولد شد. <br />
[[پرونده:میرزا محمد فرخی یزدی.jpg|بندانگشتی| میرزا محمد فرخی یزدی]]<br />
وی تحصیلات مقدماتی خود را در مدرسهی میسیونرهای انگلیسی یزد (مرسلین) به پایان رساند. با ورود به دبیرستان یعنی از 15 سالگی دستی بر قلم شعر داشت. در همین دوران اشعاری علیه مدیر مدرسهی خود سرود و از مدرسه اخراج شد.<br />
سخت بسته با ما چرخ، عهد سست پیمانی <br />
داده او بهر پستی، دستگاه سلطانی<br />
دین ز دست مردم برد، فکرهای شیطانی <br />
جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی <br />
ای دریغ از این مذهب، داد از این مسلمانی ...<br />
شخص گبرشان عالم، مرد ارمنی استاد<br />
بهر درس، خوش دادند دین احمدی بر باد<br />
خاکشان به سر بادا، هر زمان به نادانی.<br />
وی پس از اخراج از مدرسه چندی به کارگری مشغول میشود و در زمان پیدایش مشروطه به آزادیخواهان میپیوندد. فرخی در 23 سالگی به مناسبت عید نوروز، بر خلاف شاعران مداح، شعری علیه حاکم یزد، ضعیمالدوله سروده و به او لقب ضحاک میدهد. حاکم فرمان دستگیری وی را میدهد و او را روانهی زندان شهر میکند. او اما از سرودن اشعار سیاسی دست بر نداشته و در زندان نیز علیه حکومت و در رثای آزادی شعر میسراید. همین اقدام وی منجر به عصبانیت ضعیمالدوله شده و دستور میدهد تا دست و پایش را بگیرند و در حضور زندانیان دیگر لب و دهانش را بدوزند. <br />
فرخی پس از آزادی از زندان به تهران کوچ کرد و در آنجا روزنامهی طوفان را بنا نهاد تا با مقالات سیاسی جان خود را بیشتر فدای آزادی کند. او که در دورهی هفتم مجلس شورای ملی، نمایندهی مردم یزد بود به خاطر اقداماتش علیه استبداد تهدید به مرگ میشود. لذا از ایران فرار کرده و به آلمان میرود اما به سبب تنگدستی پس از مدتی به ایران برمیگردد و به زندان میافتد. فرخی یزدی نهایتاً در مهرماه 1318 و همزمان با آخرین سالهای عمر حکومت استبدادی رضاخان، در زندان با تزریق آمپول هوا به قتل میرسد.<br />
== منبع ==<br />
آرشیو دفتر تاریخ شفاهی یزد<br />
[[رده: یزد]]<br />
[[رده: روزنامه طوفان]]<br />
[[رده: دوره هفتم مجلس شورای ملی]]<br />
[[رده: مشروطه]]<br />
[[رده: مدرسه میسیونرهای انگلیسی]]<br />
[[رده: وقایع]]<br />
[[رده: آثار]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: مراکز]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D9%87%DB%8C%D9%86_%D8%AA%D9%82%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=8148مهین تقیانی2021-02-02T13:03:02Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ مهین تقیانی را به اولین اردوی راهیان نور شلمچه برای دختران دبیرستانی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[اولین اردوی راهیان نور شلمچه برای دختران دبیرستانی]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88%DB%8C_%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%86%D9%88%D8%B1_%D8%B4%D9%84%D9%85%DA%86%D9%87_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=8147اولین اردوی راهیان نور شلمچه برای دختران دبیرستانی2021-02-02T13:03:02Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ مهین تقیانی را به اولین اردوی راهیان نور شلمچه برای دختران دبیرستانی منتقل کرد</p>
<hr />
<div>[[مهین تقیانی]] با شرکت در کلاسهای عصمتیه اهواز مبانی فکری اش را قوی تر کرد. با ورود به دانشگاه چمران رابط خواهران با انجمن اسلامی مخفی دانشگاه بود و در برنامه های مطالعاتی، پخش اعلامیه و اردوها شرکت می کرد. با پیروزی انقلاب در کلاسهای عقیدتی مرکز ثقافی شاگرد شهید علم الهدی و شهید مجدزاده شد.با شروع جنگ به عنوان امدادگر در هتل نادری به کمک مجروحان رفت. پس از جنگ وارد امور تربیتی شد و اولین اردوی راهیان نور شلمچه را برای دختران دبیرستانی برگزار کرد. وی همچنان مشغول تدریس نهج البلاغه و تفسیر قرآن برای خواهران است.<br />
<br />
<br />
<br />
[[رده: راهیان نور]]<br />
[[رده: اهواز]]<br />
[[رده:خوزستان]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
==منبع==<br />
دفتر تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی اهواز</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D8%A7%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D9%88%DB%8C_%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D8%A7%D9%86_%D9%86%D9%88%D8%B1_%D8%B4%D9%84%D9%85%DA%86%D9%87_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86_%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=8146اولین اردوی راهیان نور شلمچه برای دختران دبیرستانی2021-02-02T13:01:40Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>[[مهین تقیانی]] با شرکت در کلاسهای عصمتیه اهواز مبانی فکری اش را قوی تر کرد. با ورود به دانشگاه چمران رابط خواهران با انجمن اسلامی مخفی دانشگاه بود و در برنامه های مطالعاتی، پخش اعلامیه و اردوها شرکت می کرد. با پیروزی انقلاب در کلاسهای عقیدتی مرکز ثقافی شاگرد شهید علم الهدی و شهید مجدزاده شد.با شروع جنگ به عنوان امدادگر در هتل نادری به کمک مجروحان رفت. پس از جنگ وارد امور تربیتی شد و اولین اردوی راهیان نور شلمچه را برای دختران دبیرستانی برگزار کرد. وی همچنان مشغول تدریس نهج البلاغه و تفسیر قرآن برای خواهران است.<br />
<br />
<br />
<br />
[[رده: راهیان نور]]<br />
[[رده: اهواز]]<br />
[[رده:خوزستان]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: مراکز]]<br />
==منبع==<br />
دفتر تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی اهواز</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%D9%86%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%B2%DB%8C&diff=8145مصطفی نوروزی2021-02-02T12:29:06Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ مصطفی نوروزی را به مطالبهگری برای حل مشکل کوشکک منتقل کرد</p>
<hr />
<div>#تغییر_مسیر [[مطالبهگری برای حل مشکل کوشکک]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%AD%D9%84_%D9%85%D8%B4%DA%A9%D9%84_%DA%A9%D9%88%D8%B4%DA%A9%DA%A9&diff=8144مطالبهگری برای حل مشکل کوشکک2021-02-02T12:29:06Z<p>ابوالفضل بکرای: ابوالفضل بکرای صفحهٔ مصطفی نوروزی را به مطالبهگری برای حل مشکل کوشکک منتقل کرد</p>
<hr />
<div>[[پرونده:N.jpg|40*40px|راست|مصطفی نوروزی]]<br />
== معرفی ==<br />
[[مصطفی نوروزی]] متولد هفده شهریور 1362 شیراز است. پدرش اصالتی خرمآبادی دارد و مادرش شیرازی است. دوران کودکی را در خرامهی شیراز سپری کرد اما به خاطرات مشکلات پدر، به شهرستان نورآباد لرستان مهاجرت کردند، و بعد از آن به منطقهی خاک سفید تهران رفتند. طی مدتی که در تهران زندگی میکردند، مصطفی روزها کار میکرد و شبها به پایگاه میرفت و به معتادهایی که سنکوپ کرده بودند، آمپول احیا میزد، برای همین در تزریقات حرفهای شد، اما یکی از بزرگترین چالشهای زندگیاش هم در همان سالها اتفاق افتاد. مصطفی برای کار بنایی به شاه عبدالعظیم رفته و توی یک پارک نشسته بود که متوجه شد چندتا پسر دور دوتا دختر جوان را گرفتهاند و میخواهند آنها را به یک کوچه بکشانند، برای همین بی اختیار با آنها درگیر شد:«اصلا توی این فکرها نبودم که آنها چند نفر هستند و یا این که زورم به آنها میرسد یا نه، فقط میخواستم به دخترهای مردم کمک کنم، یک نفرشان شیشهی نوشابه توی دستش داشت، آن را توی گردنم کوبید، یک نفر دیگرشان با پنجه بوکس دستی به سرم کشید، هنوز هم جای نوازشش باقی مانده است، نفر سوم طوری با قمه به من حمله کرد انگار قصد کشتنم داشت اما من قمه را از دستش گرفتم و با همان قمه هر 4 نفرشان را درازکش کردم، بعد هم در حالی که غرق در خون بودم، ماشین گرفتم، آنها را به بیمارستان بردم و بستریشان کردم! آن جا با این که هم از ناموس مردم دفاع کردم و هم از آن دعوای ناجوانمردانه جان سالم به در بردم، اما به خاطر این کتککاری یک مدت آب خنک خوردم و بعد هم مجبور شدم از آن منطقه کوچ کنم. خیلی به من ظلم کردند.»<br />
مصطفی به خاطر مشکلات مالی و کار به عنوان بنّا، نتوانست مدرک دیپلمش را بگیرد و در سن 17 سالگی به سربازی رفت. آموزشی را در هفتگرد اهواز گذراند، آنجا برای حمایت از یکی از دوستانش که همسایهشان هم بود با یک ستوان کَل انداخت و شاخش را شکست به همین خاطر مدتی در بازداشتگاه بود و بعد همراه دوستش به چذابه فرستاده شد! چذابه صفر مرزی بود، سربازها 24 ساعته در کمین قاچاقچیها بودند، در یکی از همین کمینها مصطفی تا مرز مرگ هم پیش رفت، اما قبل از این که سوراخ سوراخ شود خودش را داخل آب داخت! او روزهای سخت سربازی را با کوله باری از تجربه به اتمام رساند بی آن که بداند در آینده از این تجربهها استفاده خواهد کرد! وقتی 23 سال داشت ازدواج کرد. مدتی در خانهی پدری مستاجر بود، چندی بعد در '''کوشکک''' زمینی خرید و با این که آن جا هنوز فضای سبز به حساب میآمد با هر مشکلی که بود خانهای ساخت و آن جا ساکن شد.<br />
== مطالبه گری برای حل مشکلات کوشکک ==<br />
آن زمان کوشکک مشکلاتی زیادی داشت، کوچهها آسفالت نبودند و موقع بارندگی رفت و آمد مختل میشد، این در حالی بود که مردم برای آسفالت کردن معابر پول جمع کرده و به دهیار سپرده بودند. مشکل گاز و آب هم حسابی مردم را به دردسر انداخته بود. او به عنوان اولین اقدام در کوشکک از اهالی کوچه خواست تا کمک کنند و با شن و مخلوط کوچه را زیر سازی کنند. اگرچه در ابتدا کسی به پیشنهاد او محلی نگذاشت اما با پیگیریهایش بالاخره اهالی مجاب شدند، مخلوط آوردند، لودر و غلطک کرایه کردند و طرح مدنظر مصطفی اجرایی شد. موقع بارندگی دیگر خبر از گل و آب گرفتگی نبود، اهالی کوچههای دیگر هم از این کوچه رفت و آمد میکردند. این موضوع باعث شد اهالی کوشکک به تصمیمهای آقای نوروزی اعتماد کنند.<br />
مشکل بعدی آب بود. دو نفری که مامور آب منطقه بودند، از مردم پول میگرفتند تا مشکل را حل کنند اما هیچ وقت چنین کاری نکردند. آقای نوروزی چند باری با آنها درگیر شد و در آخر به مردم گفت یک کم جربزه داشته باشید تا برویم حسابش را بگذاریم کف دستش، بیست نفری جمع شدند، اما چون خبر به گوش مامور آب رسیده بود خودش را پنهان کرد.«به مردم گفتم باید در اداره آب تجمع کنیم اما کسی گوشش بدهکار نبود، بنابراین یک مینیبوس کرایه کردم، دوتا کارتون کیک و آبمیوه هم خریدم و به بچههایی که آن اطراف توی گل بازی میکردند گفتم هرکس میخواهد بیاید اردو بیاید، اول به ادارهی آب میرویم و بعد لونا پارک اما شرطش این است که پدر و مادرتان هم باید باشند، خلاصه به هر زحمتی بود پدر و مادرشان را راضی کردند و ما به ادارهی آب رفتیم.» <br />
وقتی به اداره آب رسیدند، معاون اداره با دیدن جمعیت یک مقداری ترس توی پوستش افتاد، به همین خاطر به آقای نوروزی قول داد تا هفتهی آینده مشکل حل شود. اما این حرف، وعدهی سر خرمن بود. مصطفی هم این را میدانست با این حال به اتفاق مردم به کوشکک برگشت. هفتهی بعد یک بار دیگر مردم را جمع کرد تا دوباره به اداره آب بروند و وعدهی سرخرمن معاون اداره آب را وصول کند. استانبولی و شیلینگ هم با هم خودش برده بود تا وسط اتاق رییس اداره لباس بشوید:« آن روز رییس اداره جلسه داشت، ما وارد شدیم. به خانمها گفتم نمیخواهد کاری کنید، فقط جلو بروید و داد و بیداد راه بیندازید.. پسر رییس اداره تا این سر و صداها را شنید به خانمها توهین کرد، این توهین همانا و بالا گرفتان دعوا همانا. خلاصه به این روش مشکل آب حل شد.»<br />
چند روزی گذشت، یکی از اهالی بدو بدو و هراسان پیش آقای نوروزی رفت و گفت:«دستم به دامنت! زنم را از دستم گرفتند.» مصطفی دنبال او رفت تا ببیند قضیه چیست! ارازل تا او را دیدند زن را رها کرده و پا به فرار گذاشتند، اما مصطفی دست بردار نبود، دنبالشان رفت، قرقخانهیشان را پیدا کرد و بعد به کلانتری زنگ زد، چند دقیقه بعد مامورهای نیروی انتظامی ریختند و چند نفرشان دستگیر کردند.<br />
یکی از دلایلی که ارازل به این راحتی در آن محل جولان میدادند، این بود که خیابانها و کوچهها آسفالت نبودند و نیروی گشت از ترس گلی شدن ماشینش، از گشت زنی صرف نظر میکرد. این موضوع به مختل شدن رفت و آب مردم موقع باراندگی اضافه شد و مصطفی نوروزی را مجاب کرد که برای حل مشکل آستین بالا بزند. راهکار همان راهکار قبلی بود، اما این بار چون اعتماد مردم به آقای نوروزی جلب شده بود، افراد بیشتری با او همراهی کردند و با سه تا مینی بوس رفتند دم در شهرداری منطقه هفت طوری نشستند که رفت و آمد به داخل ساختمان مختل شد. به این ترتیب هم تعداد افراد متحصن بیشتر به نظر میرسید و هم مردمی که نمیتوانستند داخل بروند سر و صدایشان بلند شد. این روند سه روز ادامه داشت تا این که شهردار تسلیم شد. اما گفت:«شهرداری بودجه ندارد باید از شورای شهر تقاضای بودجه کنید.»<br />
آقای نوروزی به شورای شهر شیراز رفت تا آنها را مجاب کند. در نهایت بعد از چندین جلسه و بعد از این که همهی چوبهای مسئولین لای چرخ نوروزی شکست، قرار شد بعد از آغاز به کار پیمانکار، مردم پول مجوز را جور کنند. البته مصطفی قصد نداشت که مردم یک قران هم هزینه کنند برای همین به پیمانکار گفت:«تو شبانه روز کار کن، در عوض من هم صورت وضعیتهای تو را در کمترین زمان پول میکنم.» به این ترتیب هم پروژهی آسفالت زودتر تمام شد و هم پیمانکار به خاطر پیگیریها و حمایت مردم از آقای نوروزی، خیلی زودتر از حالت عادی به پولش رسید.<br />
مشکل بعدی گاز بود، این مشکل هم مثل دفعات قبل با پیگیریهای نوروزی و حمایت مردم و تجمعهای وقت و بی وقت حل شد و گاز تا دم خانههای مردم رسید. اما ادارهی گاز برای دادن امتیاز کنتور، از هر خانواده ده میلیون میخواست که البته این مشکل هم راه حل خودش را داشت:«یک بنده خدایی در ادارهی گاز به من گفت با تیوب موتور سیکلیت از علمک، گاز بگیرید تا اگر فشار گاز هم زیاد شد تیوب باد شود و مشکلی برای لولهکشی ساختمان پیش نیاید، اول این روش را روی خانهی خودم امتحان کردم وقتی مطمئن شدم جواب میدهد کم کم برای بقیه خانهها هم گازکشیدم. از همهی آنها فیلم و عکس گرفتم و برای اداره گاز، فرمانداری و ... فرستادم تا بفهمند ما هر طور شده از گاز استفاده میکنیم! چه با مجوز، چه بی مجوز!» حدود یک سال و نیم اهالی آن محل به این صورت گاز مصرف کردند، هر وقت هم مامورها میخواستند این بساط را جمع کنند مردم متحد میشدند و بیرونشان میکردند تا این که نهایتا ادارهی گاز مجبور شد فقط در ازای 220 هزار تومان به مردم کنتور بدهد.چند وقت بعد مصطفی به بهانهی میلاد حضرت محمد تصمیم گرفت مردم را جمع کند و دربارهی مشکلات محل با آنها حرف بزند، برای همین با هیئت امنای مسجد مالکین صحبت کرد و از آنها اجازهی برگزاری این جلسه را گرفت. با این وجود وقتی مردم در مسجد جمع شدند یکی از مالکین شروع به توهین کرد و آنها را از مسجد بیرون انداخت:« همان جا گفتم خدایا یک قطعه زمین اینجا پیدا نمیشود تا ما یک مسجد راه بیندازیم؟ یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که یکی دیگر از مالکین به نام حاج ابراهیم پیش من آمد و گفت دو سالی هست که میخواهم در زمینم مسجد بنا کنم اما به مجوز نمیدهند، من هم از خداخواسته پرونده را از او گرفتم و گفتم یک روزه مجوز را میگیرم، باور نکرد اما شهرداری دیگر حوصلهی دردسرهای من را نداشت پس سربلند برگشتم!» <br />
به این ترتیب کلنگ مسجد زده شد و در کمتر از یک سال با تلاش بی وفقهی مصطفی و کمک مردم و خیرین، روز افتتاح فرا رسید. قبل از افتتاحیه یکی از خیرین از مصطفی پرسید:«برای چند نفر غذا بپزیم؟» مصطفی گفت:«1500 نفر!» اما پیش بینی آن ها درست نبود، چون حتی از شهرستانهای اطراف هم برای افتتاحیه آمدند و این تعداد غذا به یک چهارم جمعیت هم نرسید.<br />
چند وقت بعد مصطفی به بهانهی میلاد حضرت محمد تصمیم گرفت مردم را جمع کند و دربارهی مشکلات محل با آنها حرف بزند، برای همین با هیئت امنای مسجد مالکین صحبت کرد و از آنها اجازهی برگزاری این جلسه را گرفت. با این وجود وقتی مردم در مسجد جمع شدند یکی از مالکین شروع به توهین کرد و آنها را از مسجد بیرون انداخت:« همان جا گفتم خدایا یک قطعه زمین اینجا پیدا نمیشود تا ما یک مسجد راه بیندازیم؟ یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که یکی دیگر از مالکین به نام حاج ابراهیم پیش من آمد و گفت دو سالی هست که میخواهم در زمینم مسجد بنا کنم اما به مجوز نمیدهند، من هم از خداخواسته پرونده را از او گرفتم و گفتم یک روزه مجوز را میگیرم، باور نکرد اما شهرداری دیگر حوصلهی دردسرهای من را نداشت پس سربلند برگشتم!» <br />
به این ترتیب کلنگ مسجد زده شد و در کمتر از یک سال با تلاش بی وفقهی مصطفی و کمک مردم و خیرین، روز افتتاح فرا رسید. قبل از افتتاحیه یکی از خیرین از مصطفی پرسید:«برای چند نفر غذا بپزیم؟» مصطفی گفت:«1500 نفر!» اما پیش بینی آن ها درست نبود، چون حتی از شهرستانهای اطراف هم برای افتتاحیه آمدند و این تعداد غذا به یک چهارم جمعیت هم نرسید.<br />
<br />
== فعالیت های سیاسی ==<br />
مصطفی در انتخابات ریاست جمهوری هم حضوری فعال داشت، طوری که 48 ساعت قبل از انتخابات خواب به چشمهایش نیامد و دائم مشغول تبلیغات بود. او دیگ شربتی درست میکرد، به نقاط مختلف شیراز میرفت و همینطور که به مردم شربت تعارف میکرد به آنها بروشورهای آقای رئیسی را میداد:«یک بار شربت درست کردیم، رفتیم پارک آزادی. وقتی به پارک رسیدیم دیدیم بچههای بسیج و سپاه هم آنجا هستند اما از بس وضع ملتهب بود و طرفدارهای آقای روحانی توی خیابان ریخته بودند کسی جرئت نکرد بماند، ما بی تفاوت به مردمی که پارچهی بنفش به مچهایشان بسته بودند، دیگ شربت را از توی پیکان درآوردیم و در حالی که از بلندگویی که روی ماشین نصب کرده بودیم آهنگهای انقلابی پخش میشد، به مردم بروشور و شربت دادیم و سعی کردیم با آنها حرف بزنیم. خیلیها حرفهای ما را پذیرفتند اما بعضیها مرغشان یک پا داشت و مجاب نمیشدند، خیلیها هم حرفی جز متلک و فحش بلد نبودند. آن شب تا ساعت سه پارک آزادی بودیم بعد وسائل را جمع کردیم و رفتیم چهار راه زندان. آنجا خیلیها کمین کرده بودند که فیلم بگیرند و به ما انگ تبلیغات در ساعت ممنوعه بزنند! اما من راس ساعت 8 به بچهها گفتم بساط را جمع کنید و اینطوری تیرشان به سنگ خورد.»<br />
آقای نوروزی یک بار هم به عنوان کاندیدا در انتخابات شورایاری محل شرکت کرد تا برای کمک به کوشکک دست بازتری داشته باشد، با این حال بزرگان و خیلی از بومیان دوست نداشتند او، یعنی یک غریبه، رای بیاورد، برای همین دست به هر کاری زدند، اما نهایتا اسم همه کارهی جدید محل به عنوان نفر سوم از صندوق بیرون آمد. او در زمان شهادت حاج قاسم نیز کاروانی از کوشکک برای تشییع به کرمان راه انداخت.<br />
== زندانی شدن مصطفی ==<br />
مصطفی معتقد بود با بچه مثبتها نمیشود به خلافکارها گوش مالی داد. به همین خاطر با چند نفر از آن ها ارتباط گرفت. مثلا یکیشان لر بختیاری بود و از آن جایی که آقای نوروزی اصالتا لرستانی است از درِ هم زبانی وارد شد و باب دوستی را با او باز کرد، همچنین در مسائلی مثل پروندههایی که در دادگاه داشت به او کمک رساند. روش کار آقای نوروزی باعث شد این افراد احساس کنند به او مدیون هستند و کم کم دور خلاف را خط کشیده و مسجدی شدند. کمی بعد از طریق سپاه اقدام کرد تا به عنوان پلیس محله فعالیت کند اما سپاه به دلایلی زیر بار نرفت. بنابراین مصطفی به پلیس پیشگیری متوصل شد و مقداری تجهیزات از آنها گرفت، مبلغی هم پرداخت کرد و نهایتا به عنوان پلیس محله کارش شروع شد:« اوایل کار، کلانتری محل، خیلی ما را تحویل گرفت، ما در همان هفتهی اول به قدری خلافکار و موادفروش گرفتیم که ظرفیت بازداشگاهها پر شد، شرایط طوری شد که طی سه ماهی که من کار کردم حتی یک سرقت در بلوار اتحاد اتفاق نیفتاد، اگر کسی الآن مواد میفروخت، ده دقیقهی بعد دستگیرش میشد. مردم هم با ما همکاری میکردند، مثلا دختر خانمهای مدرسهای اگر خلافی میدیدند، زیر چادر از آن فیلم میگرفتند، به من نشان میدادند و بچه میرفتند خلافکار را طوری میآوردند که برای بقیه هم درس عبرت شود! اگر خشن برخورد نمیکردیم هیچ نتیجهای نمیگرفتیم! در مقابل نیروهای کلانتری شاید روزی یکی دوتا مصرفکننده میگرفتند، چون ما با لباس شخصی میرفتیم، نیروهایمان هم قبلا خوشان بین همین خلافکارها بودند، این شد که نیرویهای کلانتری روی دندهی لج افتادند و حتی به بعضی از کسانی که ما دستگیر میکردیم مشاوره میدادند که چگونه از دست قانون فرار کنند!»<br />
بعد از یک ماه، همه جا پیچید که یک نفر به نام نوروزی پیدا شده که ارازل را میگیرد، در ملاء عام تنبیه میکند و بعد تحویل کلانتری میدهد:« روش تنبیه ما طوری بود که یاد بگیرند دیگر ظلم نکنند مثلا ارازل را به یک ستون میبستیم و هر کس که رد میشد یک سیلی به آنها میزد، افراد مست را هم به ستون مسجد میبستیم، وقتی مستی از سرشان میپرید ولشان میکردیم بروند، به همین خاطر اگر کسی مشروب میخورد دیگر جرئت نمیکرد بیرون بیاید. یک بار یک بنده خدایی به من زنگ زد و گفت توی اسکلت بغل خانه ما سر و صدا میآید، سریع خودمان را به اسکلت رساندیم، دیدیم چند نفر معتاد نشستهاند، توی خودشان جمع شدهاند و مینالند. نور چراغ قوه را روی آنها انداحتم و گفتم چه مرگتان شده؟ گفتند خمار هستیم اما میترسیم بیرون برویم و مواد تهیه کنیم چون نوروزی ما را میکشد! از خماری ناله میزدند اما بیرون نمیرفتند!»<br />
سختگیریهای نوروزی کار را به جایی رساند که حتی بعضی از خلافکارها منطقهی کاری خود را عوض کردند، بعضیها هم آنقدر از بچههای پایگاه کتک خورده بودند که کار به شکایت رسید، البته نوروزی تمام این کارها را بدون گرفتن حتی یک ریال انجام میداد و این در حالی بود که رییس حوزه بدون اطلاع نوروزی کارمزد کشف مواد را دریافت میکرد. در کل رییس حوزه مثل آب زیر کاه بود چرا که چندین بار سفارش بعضی از خلافکارها را کرد تا آزاد شوند:« یک بار ساعت سه شب یک مشروب فروش را گرفتیم، بلافاصلهی رییس حوزه زنگ زد و از ما خواست ولش کنیم. وقتی دلیل این درخواست را پرسیدیم گفت از بچههای خودمان است! گفتم مگر بچههای خودمان مشروب فروش هستند!؟ خلاصه علی رغم تهدیدهای رییس حوزه مشروب فروش را تحویل دادم. روز بعد از طرف سپاه من را خواستند تا به من بگویند به بچههای خودی کاری نداشته باشم اما من نه گذاشتم نه برداشتم گفتم من کارم را با قاطعیت انجام میدهم هرکجا میخواهید گزارشم را بدهید تا جلویم را بگیرند!»<br />
مصطفی طی مدت کوتاهی 20 نفر از بستگان مسئولان انتظامی و 12 نفر از بستگان مسئولان سپاهی را دستگیر کرد، به همین خاطر، هم کلانتری و هم سپاه جلوی راه نوروزی سنگ اندازی میکردند:« یک شب هم یک بنده خدایی را با 5 گرم مواد گرفتیم، رییس اطلاعات سپاه به من زنگ زد و گفت آزادش کنید. گفتم آزادش نمیکنم، اما اگر رسید بدهید او را به شما تحویل میدهم. قبل از آن، هم از متهم و هم از پدرش امضا گرفتم تا به طور مستند مدرک داشته باشم! چند وقت بعد هم وقتی داشتم صورت جلسهها را چک میکردم متوجه شدم 17 گرم مواد به همراه 7 متهم گم شدهاند، جالب این بود هیچ کس هم زیر بار نمیرفت!»<br />
یک روز وقتی آقای نوروزی داشت خانهی عالم مسجد را کچکاری میکرد دو نفر مامور آمدند و گفتند آقای نوروزی چند موردی هست که بچهها گفتند باید به اتفاق شما چک کنیم. وقتی به کلانتری رسیدند معلوم شد حکم جلب نوروزی را داشتهاند:«چند روزی بازداشت بودم، خانوادهام هم خبر نداشتند تا اینکه من را به دادگاه جنایی بردند. قاضی دادگاه آقای حیدری بود، هرچه میپرسیدم جرم من چیست جواب سر بالا میدادند، میگفتند سرقت مسلحانه کردهای، تجاوز، ورود به عنف و جعل اسناد هم بقیهی اتهامهای تو است، شاکیات هم کلانتری است. اما جزئیات دقیقی دستگیرم نشد. گفتم من فقط جهاد کردم و خارج از رضای خدا کاری انجام ندادهام، اما انگار گوشش بدهکار نبود و اصلا به حرفهایم توجه نمیکرد. آخر سر از این رفتار آن قدر ناراحت شدم که گفتم به گفتهی امام حسین وقتی شکمها از حرام پر شود چشمها نابینا میشوند و گوشها ناشنوا، وقتی این حرف را زدم به قاضی خیلی برخورد برای همین من را به زندان عادل آباد فرستاد.»<br />
وقتی مصطفی را به زندان عادل آباد بردند با زندانیهایی روبرو شد که خودش دستگیر کرده بود. همه تعجب کردند و البته فکر میکردندکه او را به عنوان نفوذی به زندان فرستادهاند اما وقتی فهمیدند شاکیاش کیست، ترسشان ریخت و شروع کردند به متلک انداختن. یکی از آن ها رو به مصطفی کرد و گفت:«حالا دیدی این دولت به هیچ کس رحم نمیکند؟» این جمله، نوروزی را آن قدر کفری کرد که کار به دعوا و کتک کاری کشید و مامورها ریختند آنها را بردند پیش معاون رییس زندان. معاون پرسید قضیه چیست؟ زندانی گفت:« این بابا تا دیروز بقیه را میگرفت حالا خودش را گرفتهاند! برای همین زورش گرفته.» معاون وقتی این جمله را شنید، مصطفی را برد توی اتاق و گفت:«چه نظامی باشی چه بسیجی باید تو را به دادستانی نظام میدادند! اینها میخواهند با جانت بازی کنند، شاید یکی از این زندانیها بلایی سرت بیاورد.» بعد از این که گفتگو تمام شد معاون زندان به یکی از وکیل بندها سپرد که هوای مصطفی را داشته باشد و تخت بالای خودش را به او بدهد. همان روز مصطفی از وکیل بند سوزن نخ گرفت، به حمام رفت و لبهایش را به نشانهی اعتصاب غذا به هم دوخت! این خبر مثل بمب توی زندان پیچید! در کمتر از نیم ساعت رییس زندان آمد و از مصطفی مشکلش را پرسید، مصطفی همهی ماجرا نوشت. اما وقتی این قضیه را به بازپرس حیدری گزارش دادند، اهمیتی نداد و گفت:« این آدم قهاری است، به زیر هشت ببریدش و مجبورش کنید اعتصابش را بشکند!»<br />
«موقعی که نخها را کشیدند لب من کامل پاره شد، بعد آن را صورت جلسه کردند و من زیرش نوشتم هیچ جای دنیا اعتصاب غذا را به زور نمیشکنند و آن گواهی را با خون لبم انگشت زدم و گفتم به قاضی بگویید لبم را پاره کردید اما شکمم را نمیتوانید، لب به آب و غذا نمیزنم مگر بیرون از زندان، اگر دیر بجنبید افقی از زندان خارج میشوم.. از آن روز به بعد شاید 30 نفر را گذاشته بودند که زاغ سیاه من را چوب بزنند تا مبادا کاری بکنم، حتی وقتی حمام میرفتم دوش این وری و آن وری، من را میپائیدند! در نهایت بعد از یک هفته اعتصاب غذا، خبر رسید که با قرار وثیقه میتوانم آزاد شوم.»<br />
نوروزی وقتی بیرون آمد از طریق دوستانش، شمارهی قاضی را پیدا کرد و به او زنگ زد، قاضی هم در حالی که متعجب بود که چطور نوروزی شمارهاش را پیدا کرده از او خواست که به دیدنش برود. صبح روز بعد مصطفی به دیدن قاضی رفت و متوجه شد علاوه بر سپاه و کلانتری یک شاکی به نام شیوا اعتمادی نسب دارد. شاهدهایش هم سمیه قناعتیان و یک خانم دیگر بودند! نوروزی خانم قناعتیان را میشناخت، چندباری همسرش را دستگیر کرده بود، اما از آنجایی که از طرف خیریه به او کمک میکرد تا مبادا در نبود همسرش به مشکل بخورد، بعید میدانست که علیهاش شهادت دروغ داده باشد. برای همین یک روز که خانم قناعتیان را دید از او ماجرا را پرسید اما انگار روحش هم از قضیهی سرقت مسلحانه، شکایت و شهادت خبر نداشت تا اینکه دو زاریاش افتاد و گفت:«فلان مامور و بهمان مامور کلانتری با من دوست بودند و حتی فلان جا با هم فساد کردیم! یک روز یک کاغذ سفید آوردند و گفتند این را امضا کن، گفتم چرا؟ گفتند بابا ما با هم دوست هستیم میخواهیم یادگاری نگه داریم.»<br />
مصطفی از قناعتیان قول گرفت که در دادگاه هم حرفهایش را تکرار کند اما بعد از آن روز دیگر نتوانست او را پیدا کند، انگار آب شده بود رفته توی زمین! تا این که روز دادگاه فرا رسید:«قاضی گفت حتما باید این بنده خدا را بیاوری، دلسرد شدم و رفتم بیرون. خیلی جالب بود که خانم قناعتیان را دستبند به دست و به جرم سرقت به دادگاه آورده بودند، فورا به قاضی اطلاع دادم و او هم دستور داد شاهد را بیاورند. خانم قناعتیان همه چیز را برای دادگاه توضیح داد و گفت من جز خوبی از آقای نوروزی ندیدهام. بعد قاضی حیدری با این که ماجرا را فهمید اما به خانم شیوا اعتمادنسب یک فرصت دیگر داد و گفت باید یک شاهد دیگر بیاوری وگرنه پرونده را مختومه اعلام میکنم!»<br />
خانم اعتمادی برای دادگاه بعدی به یک معتاد سابقهدار مقداری پول داد تا شهادت دروغ بدهد. این درحالی بود که آقای نوروزی به خاطر نفوذی که در محله داشت همه چیز را فهمید و حتی میدانست چند ساعت قبل از دادگاه، شاهد جدید کجا آرایشگاه رفته، چقد پول داده و از چه مارک ادکلنی استفاده کرده! جلسه بعدی دادگاه شروع شد و شاهد جدید صحبت کرد و بعد آقای نوروزی همهی اطلاعاتی که از او به دست آورده بود را ریخت روی دایره و گفت این آقا همین الآن فلان قدر شیشه کشیده! بنابراین قاضی شاهد جدید را فاقد صلاحیت دانست. دیگر شاکیهای آقای نوروزی کلانتری و سپاه بودند که ادعا داشتند مصطفی نوروزی مخل امنیت محله شده است:«به قاضی گفتم قسم حضرت عباسشان را باور کنیم یا دم خروس؟ گفت چطور؟ من هم نامهای را که در آن نیروی انتظامی از ما درخواست کمک کرده بود را به قاضی نشان دادم و متوجه شد که شکایت نیروی انتظامی با این نامه تناقض دارد. با این حال قاضی حیدری به جای این که بنویسد به من تهمت زدهاند، پرونده را مختومه اعلام کرد.»<br />
[[رده: اهالی شیراز]]<br />
[[رده: مطالبه گری]]<br />
[[رده: فارس]]<br />
[[رده: کوشکک]]<br />
[[رده: انقلابی]]<br />
[[رده: عناصر]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8%D9%87%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%DB%8C_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%AD%D9%84_%D9%85%D8%B4%DA%A9%D9%84_%DA%A9%D9%88%D8%B4%DA%A9%DA%A9&diff=8143مطالبهگری برای حل مشکل کوشکک2021-02-02T12:28:35Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>[[پرونده:N.jpg|40*40px|راست|مصطفی نوروزی]]<br />
== معرفی ==<br />
[[مصطفی نوروزی]] متولد هفده شهریور 1362 شیراز است. پدرش اصالتی خرمآبادی دارد و مادرش شیرازی است. دوران کودکی را در خرامهی شیراز سپری کرد اما به خاطرات مشکلات پدر، به شهرستان نورآباد لرستان مهاجرت کردند، و بعد از آن به منطقهی خاک سفید تهران رفتند. طی مدتی که در تهران زندگی میکردند، مصطفی روزها کار میکرد و شبها به پایگاه میرفت و به معتادهایی که سنکوپ کرده بودند، آمپول احیا میزد، برای همین در تزریقات حرفهای شد، اما یکی از بزرگترین چالشهای زندگیاش هم در همان سالها اتفاق افتاد. مصطفی برای کار بنایی به شاه عبدالعظیم رفته و توی یک پارک نشسته بود که متوجه شد چندتا پسر دور دوتا دختر جوان را گرفتهاند و میخواهند آنها را به یک کوچه بکشانند، برای همین بی اختیار با آنها درگیر شد:«اصلا توی این فکرها نبودم که آنها چند نفر هستند و یا این که زورم به آنها میرسد یا نه، فقط میخواستم به دخترهای مردم کمک کنم، یک نفرشان شیشهی نوشابه توی دستش داشت، آن را توی گردنم کوبید، یک نفر دیگرشان با پنجه بوکس دستی به سرم کشید، هنوز هم جای نوازشش باقی مانده است، نفر سوم طوری با قمه به من حمله کرد انگار قصد کشتنم داشت اما من قمه را از دستش گرفتم و با همان قمه هر 4 نفرشان را درازکش کردم، بعد هم در حالی که غرق در خون بودم، ماشین گرفتم، آنها را به بیمارستان بردم و بستریشان کردم! آن جا با این که هم از ناموس مردم دفاع کردم و هم از آن دعوای ناجوانمردانه جان سالم به در بردم، اما به خاطر این کتککاری یک مدت آب خنک خوردم و بعد هم مجبور شدم از آن منطقه کوچ کنم. خیلی به من ظلم کردند.»<br />
مصطفی به خاطر مشکلات مالی و کار به عنوان بنّا، نتوانست مدرک دیپلمش را بگیرد و در سن 17 سالگی به سربازی رفت. آموزشی را در هفتگرد اهواز گذراند، آنجا برای حمایت از یکی از دوستانش که همسایهشان هم بود با یک ستوان کَل انداخت و شاخش را شکست به همین خاطر مدتی در بازداشتگاه بود و بعد همراه دوستش به چذابه فرستاده شد! چذابه صفر مرزی بود، سربازها 24 ساعته در کمین قاچاقچیها بودند، در یکی از همین کمینها مصطفی تا مرز مرگ هم پیش رفت، اما قبل از این که سوراخ سوراخ شود خودش را داخل آب داخت! او روزهای سخت سربازی را با کوله باری از تجربه به اتمام رساند بی آن که بداند در آینده از این تجربهها استفاده خواهد کرد! وقتی 23 سال داشت ازدواج کرد. مدتی در خانهی پدری مستاجر بود، چندی بعد در '''کوشکک''' زمینی خرید و با این که آن جا هنوز فضای سبز به حساب میآمد با هر مشکلی که بود خانهای ساخت و آن جا ساکن شد.<br />
== مطالبه گری برای حل مشکلات کوشکک ==<br />
آن زمان کوشکک مشکلاتی زیادی داشت، کوچهها آسفالت نبودند و موقع بارندگی رفت و آمد مختل میشد، این در حالی بود که مردم برای آسفالت کردن معابر پول جمع کرده و به دهیار سپرده بودند. مشکل گاز و آب هم حسابی مردم را به دردسر انداخته بود. او به عنوان اولین اقدام در کوشکک از اهالی کوچه خواست تا کمک کنند و با شن و مخلوط کوچه را زیر سازی کنند. اگرچه در ابتدا کسی به پیشنهاد او محلی نگذاشت اما با پیگیریهایش بالاخره اهالی مجاب شدند، مخلوط آوردند، لودر و غلطک کرایه کردند و طرح مدنظر مصطفی اجرایی شد. موقع بارندگی دیگر خبر از گل و آب گرفتگی نبود، اهالی کوچههای دیگر هم از این کوچه رفت و آمد میکردند. این موضوع باعث شد اهالی کوشکک به تصمیمهای آقای نوروزی اعتماد کنند.<br />
مشکل بعدی آب بود. دو نفری که مامور آب منطقه بودند، از مردم پول میگرفتند تا مشکل را حل کنند اما هیچ وقت چنین کاری نکردند. آقای نوروزی چند باری با آنها درگیر شد و در آخر به مردم گفت یک کم جربزه داشته باشید تا برویم حسابش را بگذاریم کف دستش، بیست نفری جمع شدند، اما چون خبر به گوش مامور آب رسیده بود خودش را پنهان کرد.«به مردم گفتم باید در اداره آب تجمع کنیم اما کسی گوشش بدهکار نبود، بنابراین یک مینیبوس کرایه کردم، دوتا کارتون کیک و آبمیوه هم خریدم و به بچههایی که آن اطراف توی گل بازی میکردند گفتم هرکس میخواهد بیاید اردو بیاید، اول به ادارهی آب میرویم و بعد لونا پارک اما شرطش این است که پدر و مادرتان هم باید باشند، خلاصه به هر زحمتی بود پدر و مادرشان را راضی کردند و ما به ادارهی آب رفتیم.» <br />
وقتی به اداره آب رسیدند، معاون اداره با دیدن جمعیت یک مقداری ترس توی پوستش افتاد، به همین خاطر به آقای نوروزی قول داد تا هفتهی آینده مشکل حل شود. اما این حرف، وعدهی سر خرمن بود. مصطفی هم این را میدانست با این حال به اتفاق مردم به کوشکک برگشت. هفتهی بعد یک بار دیگر مردم را جمع کرد تا دوباره به اداره آب بروند و وعدهی سرخرمن معاون اداره آب را وصول کند. استانبولی و شیلینگ هم با هم خودش برده بود تا وسط اتاق رییس اداره لباس بشوید:« آن روز رییس اداره جلسه داشت، ما وارد شدیم. به خانمها گفتم نمیخواهد کاری کنید، فقط جلو بروید و داد و بیداد راه بیندازید.. پسر رییس اداره تا این سر و صداها را شنید به خانمها توهین کرد، این توهین همانا و بالا گرفتان دعوا همانا. خلاصه به این روش مشکل آب حل شد.»<br />
چند روزی گذشت، یکی از اهالی بدو بدو و هراسان پیش آقای نوروزی رفت و گفت:«دستم به دامنت! زنم را از دستم گرفتند.» مصطفی دنبال او رفت تا ببیند قضیه چیست! ارازل تا او را دیدند زن را رها کرده و پا به فرار گذاشتند، اما مصطفی دست بردار نبود، دنبالشان رفت، قرقخانهیشان را پیدا کرد و بعد به کلانتری زنگ زد، چند دقیقه بعد مامورهای نیروی انتظامی ریختند و چند نفرشان دستگیر کردند.<br />
یکی از دلایلی که ارازل به این راحتی در آن محل جولان میدادند، این بود که خیابانها و کوچهها آسفالت نبودند و نیروی گشت از ترس گلی شدن ماشینش، از گشت زنی صرف نظر میکرد. این موضوع به مختل شدن رفت و آب مردم موقع باراندگی اضافه شد و مصطفی نوروزی را مجاب کرد که برای حل مشکل آستین بالا بزند. راهکار همان راهکار قبلی بود، اما این بار چون اعتماد مردم به آقای نوروزی جلب شده بود، افراد بیشتری با او همراهی کردند و با سه تا مینی بوس رفتند دم در شهرداری منطقه هفت طوری نشستند که رفت و آمد به داخل ساختمان مختل شد. به این ترتیب هم تعداد افراد متحصن بیشتر به نظر میرسید و هم مردمی که نمیتوانستند داخل بروند سر و صدایشان بلند شد. این روند سه روز ادامه داشت تا این که شهردار تسلیم شد. اما گفت:«شهرداری بودجه ندارد باید از شورای شهر تقاضای بودجه کنید.»<br />
آقای نوروزی به شورای شهر شیراز رفت تا آنها را مجاب کند. در نهایت بعد از چندین جلسه و بعد از این که همهی چوبهای مسئولین لای چرخ نوروزی شکست، قرار شد بعد از آغاز به کار پیمانکار، مردم پول مجوز را جور کنند. البته مصطفی قصد نداشت که مردم یک قران هم هزینه کنند برای همین به پیمانکار گفت:«تو شبانه روز کار کن، در عوض من هم صورت وضعیتهای تو را در کمترین زمان پول میکنم.» به این ترتیب هم پروژهی آسفالت زودتر تمام شد و هم پیمانکار به خاطر پیگیریها و حمایت مردم از آقای نوروزی، خیلی زودتر از حالت عادی به پولش رسید.<br />
مشکل بعدی گاز بود، این مشکل هم مثل دفعات قبل با پیگیریهای نوروزی و حمایت مردم و تجمعهای وقت و بی وقت حل شد و گاز تا دم خانههای مردم رسید. اما ادارهی گاز برای دادن امتیاز کنتور، از هر خانواده ده میلیون میخواست که البته این مشکل هم راه حل خودش را داشت:«یک بنده خدایی در ادارهی گاز به من گفت با تیوب موتور سیکلیت از علمک، گاز بگیرید تا اگر فشار گاز هم زیاد شد تیوب باد شود و مشکلی برای لولهکشی ساختمان پیش نیاید، اول این روش را روی خانهی خودم امتحان کردم وقتی مطمئن شدم جواب میدهد کم کم برای بقیه خانهها هم گازکشیدم. از همهی آنها فیلم و عکس گرفتم و برای اداره گاز، فرمانداری و ... فرستادم تا بفهمند ما هر طور شده از گاز استفاده میکنیم! چه با مجوز، چه بی مجوز!» حدود یک سال و نیم اهالی آن محل به این صورت گاز مصرف کردند، هر وقت هم مامورها میخواستند این بساط را جمع کنند مردم متحد میشدند و بیرونشان میکردند تا این که نهایتا ادارهی گاز مجبور شد فقط در ازای 220 هزار تومان به مردم کنتور بدهد.چند وقت بعد مصطفی به بهانهی میلاد حضرت محمد تصمیم گرفت مردم را جمع کند و دربارهی مشکلات محل با آنها حرف بزند، برای همین با هیئت امنای مسجد مالکین صحبت کرد و از آنها اجازهی برگزاری این جلسه را گرفت. با این وجود وقتی مردم در مسجد جمع شدند یکی از مالکین شروع به توهین کرد و آنها را از مسجد بیرون انداخت:« همان جا گفتم خدایا یک قطعه زمین اینجا پیدا نمیشود تا ما یک مسجد راه بیندازیم؟ یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که یکی دیگر از مالکین به نام حاج ابراهیم پیش من آمد و گفت دو سالی هست که میخواهم در زمینم مسجد بنا کنم اما به مجوز نمیدهند، من هم از خداخواسته پرونده را از او گرفتم و گفتم یک روزه مجوز را میگیرم، باور نکرد اما شهرداری دیگر حوصلهی دردسرهای من را نداشت پس سربلند برگشتم!» <br />
به این ترتیب کلنگ مسجد زده شد و در کمتر از یک سال با تلاش بی وفقهی مصطفی و کمک مردم و خیرین، روز افتتاح فرا رسید. قبل از افتتاحیه یکی از خیرین از مصطفی پرسید:«برای چند نفر غذا بپزیم؟» مصطفی گفت:«1500 نفر!» اما پیش بینی آن ها درست نبود، چون حتی از شهرستانهای اطراف هم برای افتتاحیه آمدند و این تعداد غذا به یک چهارم جمعیت هم نرسید.<br />
چند وقت بعد مصطفی به بهانهی میلاد حضرت محمد تصمیم گرفت مردم را جمع کند و دربارهی مشکلات محل با آنها حرف بزند، برای همین با هیئت امنای مسجد مالکین صحبت کرد و از آنها اجازهی برگزاری این جلسه را گرفت. با این وجود وقتی مردم در مسجد جمع شدند یکی از مالکین شروع به توهین کرد و آنها را از مسجد بیرون انداخت:« همان جا گفتم خدایا یک قطعه زمین اینجا پیدا نمیشود تا ما یک مسجد راه بیندازیم؟ یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که یکی دیگر از مالکین به نام حاج ابراهیم پیش من آمد و گفت دو سالی هست که میخواهم در زمینم مسجد بنا کنم اما به مجوز نمیدهند، من هم از خداخواسته پرونده را از او گرفتم و گفتم یک روزه مجوز را میگیرم، باور نکرد اما شهرداری دیگر حوصلهی دردسرهای من را نداشت پس سربلند برگشتم!» <br />
به این ترتیب کلنگ مسجد زده شد و در کمتر از یک سال با تلاش بی وفقهی مصطفی و کمک مردم و خیرین، روز افتتاح فرا رسید. قبل از افتتاحیه یکی از خیرین از مصطفی پرسید:«برای چند نفر غذا بپزیم؟» مصطفی گفت:«1500 نفر!» اما پیش بینی آن ها درست نبود، چون حتی از شهرستانهای اطراف هم برای افتتاحیه آمدند و این تعداد غذا به یک چهارم جمعیت هم نرسید.<br />
<br />
== فعالیت های سیاسی ==<br />
مصطفی در انتخابات ریاست جمهوری هم حضوری فعال داشت، طوری که 48 ساعت قبل از انتخابات خواب به چشمهایش نیامد و دائم مشغول تبلیغات بود. او دیگ شربتی درست میکرد، به نقاط مختلف شیراز میرفت و همینطور که به مردم شربت تعارف میکرد به آنها بروشورهای آقای رئیسی را میداد:«یک بار شربت درست کردیم، رفتیم پارک آزادی. وقتی به پارک رسیدیم دیدیم بچههای بسیج و سپاه هم آنجا هستند اما از بس وضع ملتهب بود و طرفدارهای آقای روحانی توی خیابان ریخته بودند کسی جرئت نکرد بماند، ما بی تفاوت به مردمی که پارچهی بنفش به مچهایشان بسته بودند، دیگ شربت را از توی پیکان درآوردیم و در حالی که از بلندگویی که روی ماشین نصب کرده بودیم آهنگهای انقلابی پخش میشد، به مردم بروشور و شربت دادیم و سعی کردیم با آنها حرف بزنیم. خیلیها حرفهای ما را پذیرفتند اما بعضیها مرغشان یک پا داشت و مجاب نمیشدند، خیلیها هم حرفی جز متلک و فحش بلد نبودند. آن شب تا ساعت سه پارک آزادی بودیم بعد وسائل را جمع کردیم و رفتیم چهار راه زندان. آنجا خیلیها کمین کرده بودند که فیلم بگیرند و به ما انگ تبلیغات در ساعت ممنوعه بزنند! اما من راس ساعت 8 به بچهها گفتم بساط را جمع کنید و اینطوری تیرشان به سنگ خورد.»<br />
آقای نوروزی یک بار هم به عنوان کاندیدا در انتخابات شورایاری محل شرکت کرد تا برای کمک به کوشکک دست بازتری داشته باشد، با این حال بزرگان و خیلی از بومیان دوست نداشتند او، یعنی یک غریبه، رای بیاورد، برای همین دست به هر کاری زدند، اما نهایتا اسم همه کارهی جدید محل به عنوان نفر سوم از صندوق بیرون آمد. او در زمان شهادت حاج قاسم نیز کاروانی از کوشکک برای تشییع به کرمان راه انداخت.<br />
== زندانی شدن مصطفی ==<br />
مصطفی معتقد بود با بچه مثبتها نمیشود به خلافکارها گوش مالی داد. به همین خاطر با چند نفر از آن ها ارتباط گرفت. مثلا یکیشان لر بختیاری بود و از آن جایی که آقای نوروزی اصالتا لرستانی است از درِ هم زبانی وارد شد و باب دوستی را با او باز کرد، همچنین در مسائلی مثل پروندههایی که در دادگاه داشت به او کمک رساند. روش کار آقای نوروزی باعث شد این افراد احساس کنند به او مدیون هستند و کم کم دور خلاف را خط کشیده و مسجدی شدند. کمی بعد از طریق سپاه اقدام کرد تا به عنوان پلیس محله فعالیت کند اما سپاه به دلایلی زیر بار نرفت. بنابراین مصطفی به پلیس پیشگیری متوصل شد و مقداری تجهیزات از آنها گرفت، مبلغی هم پرداخت کرد و نهایتا به عنوان پلیس محله کارش شروع شد:« اوایل کار، کلانتری محل، خیلی ما را تحویل گرفت، ما در همان هفتهی اول به قدری خلافکار و موادفروش گرفتیم که ظرفیت بازداشگاهها پر شد، شرایط طوری شد که طی سه ماهی که من کار کردم حتی یک سرقت در بلوار اتحاد اتفاق نیفتاد، اگر کسی الآن مواد میفروخت، ده دقیقهی بعد دستگیرش میشد. مردم هم با ما همکاری میکردند، مثلا دختر خانمهای مدرسهای اگر خلافی میدیدند، زیر چادر از آن فیلم میگرفتند، به من نشان میدادند و بچه میرفتند خلافکار را طوری میآوردند که برای بقیه هم درس عبرت شود! اگر خشن برخورد نمیکردیم هیچ نتیجهای نمیگرفتیم! در مقابل نیروهای کلانتری شاید روزی یکی دوتا مصرفکننده میگرفتند، چون ما با لباس شخصی میرفتیم، نیروهایمان هم قبلا خوشان بین همین خلافکارها بودند، این شد که نیرویهای کلانتری روی دندهی لج افتادند و حتی به بعضی از کسانی که ما دستگیر میکردیم مشاوره میدادند که چگونه از دست قانون فرار کنند!»<br />
بعد از یک ماه، همه جا پیچید که یک نفر به نام نوروزی پیدا شده که ارازل را میگیرد، در ملاء عام تنبیه میکند و بعد تحویل کلانتری میدهد:« روش تنبیه ما طوری بود که یاد بگیرند دیگر ظلم نکنند مثلا ارازل را به یک ستون میبستیم و هر کس که رد میشد یک سیلی به آنها میزد، افراد مست را هم به ستون مسجد میبستیم، وقتی مستی از سرشان میپرید ولشان میکردیم بروند، به همین خاطر اگر کسی مشروب میخورد دیگر جرئت نمیکرد بیرون بیاید. یک بار یک بنده خدایی به من زنگ زد و گفت توی اسکلت بغل خانه ما سر و صدا میآید، سریع خودمان را به اسکلت رساندیم، دیدیم چند نفر معتاد نشستهاند، توی خودشان جمع شدهاند و مینالند. نور چراغ قوه را روی آنها انداحتم و گفتم چه مرگتان شده؟ گفتند خمار هستیم اما میترسیم بیرون برویم و مواد تهیه کنیم چون نوروزی ما را میکشد! از خماری ناله میزدند اما بیرون نمیرفتند!»<br />
سختگیریهای نوروزی کار را به جایی رساند که حتی بعضی از خلافکارها منطقهی کاری خود را عوض کردند، بعضیها هم آنقدر از بچههای پایگاه کتک خورده بودند که کار به شکایت رسید، البته نوروزی تمام این کارها را بدون گرفتن حتی یک ریال انجام میداد و این در حالی بود که رییس حوزه بدون اطلاع نوروزی کارمزد کشف مواد را دریافت میکرد. در کل رییس حوزه مثل آب زیر کاه بود چرا که چندین بار سفارش بعضی از خلافکارها را کرد تا آزاد شوند:« یک بار ساعت سه شب یک مشروب فروش را گرفتیم، بلافاصلهی رییس حوزه زنگ زد و از ما خواست ولش کنیم. وقتی دلیل این درخواست را پرسیدیم گفت از بچههای خودمان است! گفتم مگر بچههای خودمان مشروب فروش هستند!؟ خلاصه علی رغم تهدیدهای رییس حوزه مشروب فروش را تحویل دادم. روز بعد از طرف سپاه من را خواستند تا به من بگویند به بچههای خودی کاری نداشته باشم اما من نه گذاشتم نه برداشتم گفتم من کارم را با قاطعیت انجام میدهم هرکجا میخواهید گزارشم را بدهید تا جلویم را بگیرند!»<br />
مصطفی طی مدت کوتاهی 20 نفر از بستگان مسئولان انتظامی و 12 نفر از بستگان مسئولان سپاهی را دستگیر کرد، به همین خاطر، هم کلانتری و هم سپاه جلوی راه نوروزی سنگ اندازی میکردند:« یک شب هم یک بنده خدایی را با 5 گرم مواد گرفتیم، رییس اطلاعات سپاه به من زنگ زد و گفت آزادش کنید. گفتم آزادش نمیکنم، اما اگر رسید بدهید او را به شما تحویل میدهم. قبل از آن، هم از متهم و هم از پدرش امضا گرفتم تا به طور مستند مدرک داشته باشم! چند وقت بعد هم وقتی داشتم صورت جلسهها را چک میکردم متوجه شدم 17 گرم مواد به همراه 7 متهم گم شدهاند، جالب این بود هیچ کس هم زیر بار نمیرفت!»<br />
یک روز وقتی آقای نوروزی داشت خانهی عالم مسجد را کچکاری میکرد دو نفر مامور آمدند و گفتند آقای نوروزی چند موردی هست که بچهها گفتند باید به اتفاق شما چک کنیم. وقتی به کلانتری رسیدند معلوم شد حکم جلب نوروزی را داشتهاند:«چند روزی بازداشت بودم، خانوادهام هم خبر نداشتند تا اینکه من را به دادگاه جنایی بردند. قاضی دادگاه آقای حیدری بود، هرچه میپرسیدم جرم من چیست جواب سر بالا میدادند، میگفتند سرقت مسلحانه کردهای، تجاوز، ورود به عنف و جعل اسناد هم بقیهی اتهامهای تو است، شاکیات هم کلانتری است. اما جزئیات دقیقی دستگیرم نشد. گفتم من فقط جهاد کردم و خارج از رضای خدا کاری انجام ندادهام، اما انگار گوشش بدهکار نبود و اصلا به حرفهایم توجه نمیکرد. آخر سر از این رفتار آن قدر ناراحت شدم که گفتم به گفتهی امام حسین وقتی شکمها از حرام پر شود چشمها نابینا میشوند و گوشها ناشنوا، وقتی این حرف را زدم به قاضی خیلی برخورد برای همین من را به زندان عادل آباد فرستاد.»<br />
وقتی مصطفی را به زندان عادل آباد بردند با زندانیهایی روبرو شد که خودش دستگیر کرده بود. همه تعجب کردند و البته فکر میکردندکه او را به عنوان نفوذی به زندان فرستادهاند اما وقتی فهمیدند شاکیاش کیست، ترسشان ریخت و شروع کردند به متلک انداختن. یکی از آن ها رو به مصطفی کرد و گفت:«حالا دیدی این دولت به هیچ کس رحم نمیکند؟» این جمله، نوروزی را آن قدر کفری کرد که کار به دعوا و کتک کاری کشید و مامورها ریختند آنها را بردند پیش معاون رییس زندان. معاون پرسید قضیه چیست؟ زندانی گفت:« این بابا تا دیروز بقیه را میگرفت حالا خودش را گرفتهاند! برای همین زورش گرفته.» معاون وقتی این جمله را شنید، مصطفی را برد توی اتاق و گفت:«چه نظامی باشی چه بسیجی باید تو را به دادستانی نظام میدادند! اینها میخواهند با جانت بازی کنند، شاید یکی از این زندانیها بلایی سرت بیاورد.» بعد از این که گفتگو تمام شد معاون زندان به یکی از وکیل بندها سپرد که هوای مصطفی را داشته باشد و تخت بالای خودش را به او بدهد. همان روز مصطفی از وکیل بند سوزن نخ گرفت، به حمام رفت و لبهایش را به نشانهی اعتصاب غذا به هم دوخت! این خبر مثل بمب توی زندان پیچید! در کمتر از نیم ساعت رییس زندان آمد و از مصطفی مشکلش را پرسید، مصطفی همهی ماجرا نوشت. اما وقتی این قضیه را به بازپرس حیدری گزارش دادند، اهمیتی نداد و گفت:« این آدم قهاری است، به زیر هشت ببریدش و مجبورش کنید اعتصابش را بشکند!»<br />
«موقعی که نخها را کشیدند لب من کامل پاره شد، بعد آن را صورت جلسه کردند و من زیرش نوشتم هیچ جای دنیا اعتصاب غذا را به زور نمیشکنند و آن گواهی را با خون لبم انگشت زدم و گفتم به قاضی بگویید لبم را پاره کردید اما شکمم را نمیتوانید، لب به آب و غذا نمیزنم مگر بیرون از زندان، اگر دیر بجنبید افقی از زندان خارج میشوم.. از آن روز به بعد شاید 30 نفر را گذاشته بودند که زاغ سیاه من را چوب بزنند تا مبادا کاری بکنم، حتی وقتی حمام میرفتم دوش این وری و آن وری، من را میپائیدند! در نهایت بعد از یک هفته اعتصاب غذا، خبر رسید که با قرار وثیقه میتوانم آزاد شوم.»<br />
نوروزی وقتی بیرون آمد از طریق دوستانش، شمارهی قاضی را پیدا کرد و به او زنگ زد، قاضی هم در حالی که متعجب بود که چطور نوروزی شمارهاش را پیدا کرده از او خواست که به دیدنش برود. صبح روز بعد مصطفی به دیدن قاضی رفت و متوجه شد علاوه بر سپاه و کلانتری یک شاکی به نام شیوا اعتمادی نسب دارد. شاهدهایش هم سمیه قناعتیان و یک خانم دیگر بودند! نوروزی خانم قناعتیان را میشناخت، چندباری همسرش را دستگیر کرده بود، اما از آنجایی که از طرف خیریه به او کمک میکرد تا مبادا در نبود همسرش به مشکل بخورد، بعید میدانست که علیهاش شهادت دروغ داده باشد. برای همین یک روز که خانم قناعتیان را دید از او ماجرا را پرسید اما انگار روحش هم از قضیهی سرقت مسلحانه، شکایت و شهادت خبر نداشت تا اینکه دو زاریاش افتاد و گفت:«فلان مامور و بهمان مامور کلانتری با من دوست بودند و حتی فلان جا با هم فساد کردیم! یک روز یک کاغذ سفید آوردند و گفتند این را امضا کن، گفتم چرا؟ گفتند بابا ما با هم دوست هستیم میخواهیم یادگاری نگه داریم.»<br />
مصطفی از قناعتیان قول گرفت که در دادگاه هم حرفهایش را تکرار کند اما بعد از آن روز دیگر نتوانست او را پیدا کند، انگار آب شده بود رفته توی زمین! تا این که روز دادگاه فرا رسید:«قاضی گفت حتما باید این بنده خدا را بیاوری، دلسرد شدم و رفتم بیرون. خیلی جالب بود که خانم قناعتیان را دستبند به دست و به جرم سرقت به دادگاه آورده بودند، فورا به قاضی اطلاع دادم و او هم دستور داد شاهد را بیاورند. خانم قناعتیان همه چیز را برای دادگاه توضیح داد و گفت من جز خوبی از آقای نوروزی ندیدهام. بعد قاضی حیدری با این که ماجرا را فهمید اما به خانم شیوا اعتمادنسب یک فرصت دیگر داد و گفت باید یک شاهد دیگر بیاوری وگرنه پرونده را مختومه اعلام میکنم!»<br />
خانم اعتمادی برای دادگاه بعدی به یک معتاد سابقهدار مقداری پول داد تا شهادت دروغ بدهد. این درحالی بود که آقای نوروزی به خاطر نفوذی که در محله داشت همه چیز را فهمید و حتی میدانست چند ساعت قبل از دادگاه، شاهد جدید کجا آرایشگاه رفته، چقد پول داده و از چه مارک ادکلنی استفاده کرده! جلسه بعدی دادگاه شروع شد و شاهد جدید صحبت کرد و بعد آقای نوروزی همهی اطلاعاتی که از او به دست آورده بود را ریخت روی دایره و گفت این آقا همین الآن فلان قدر شیشه کشیده! بنابراین قاضی شاهد جدید را فاقد صلاحیت دانست. دیگر شاکیهای آقای نوروزی کلانتری و سپاه بودند که ادعا داشتند مصطفی نوروزی مخل امنیت محله شده است:«به قاضی گفتم قسم حضرت عباسشان را باور کنیم یا دم خروس؟ گفت چطور؟ من هم نامهای را که در آن نیروی انتظامی از ما درخواست کمک کرده بود را به قاضی نشان دادم و متوجه شد که شکایت نیروی انتظامی با این نامه تناقض دارد. با این حال قاضی حیدری به جای این که بنویسد به من تهمت زدهاند، پرونده را مختومه اعلام کرد.»<br />
[[رده: اهالی شیراز]]<br />
[[رده: مطالبه گری]]<br />
[[رده: فارس]]<br />
[[رده: کوشکک]]<br />
[[رده: انقلابی]]<br />
[[رده: عناصر]]</div>ابوالفضل بکرایhttps://gheseyemaa.ir/index.php?title=%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87&diff=8142مصطفی علامه2021-02-02T12:22:48Z<p>ابوالفضل بکرای: </p>
<hr />
<div>== بیوگرافی ==<br />
«مصطفی علامه» در سال 1322 در مرند بهدنیاآمده است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مرند تمام کرد و سپس در «سپاه دانش» سربازمعلم شد. او از همان آغاز نوجوانی طبع شعر داشت. در کنار تحصیل، مطالعاتش در زمینهٔ شعرسرایی و شعرخوانی را ادامه داد و بعداً «قوشماجالار» هم سرود. در هر جمعی اگر موقعیتش پیش میآمد، شعر میخواند اما از سال 1350 به بعد، سرودههای او زیاد شد. سال 1349 «مصطفی» در «دانشگاه تهران» قبول شد و این اتفاق مهمی بود که باعث شد تا او مسیر زندگی خودش را طور دیگری ادامه دهد. او در کرج ساکن شد تا بتواند در کنار شغل معلمی، تحصیلاتش را هم ادامه دهد. سال 1353 در رشتۀ مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. بعدازآن از آموزشوپرورش خارج شد و در «گروه صنعتی بهشهر» استخدام شد. در سال 1356 شعبۀ تبریز تشکیل شد و او بهعنوان مدیر مالی به تبریز آمد. قیام مردم تبریز شروعشده بود و او همپای مردم در انقلاب نقش داشت. شعر میخواند و شعار میساخت. شعرهای او نوعی دلگرمی برای انقلابیها و راهی برای به چالشکشیدن رژیم شاهنشاهی بود. «علامه» دوران انقلاب را در تبریز سپری کرد و در مقاطع مختلف و همگام با وقایع انقلاب، نهضت امام را با شعرهایش همراهی کرد.<br />
<br />
== برای کارگران ==<br />
آقای علامه در بخشی از خاطرات خودش اینطور میگوید: «سال 1350 من در کرج ساکنشده بودم. هم در «دانشگاه تهران» تحصیل میکردم و هم در کرج معلم بودم. یکی از روزهای فصل بهار، دو نفر از دانشآموزانم غایب بودند. پدر هردو در «کارخانۀ جهانچیت» کرج کار میکردند. بعد از یکی،دو روز بچهها به مدرسه آمدند. چهرههایشان نشان میداد که پریشان هستند. پرسیدم چه خبر است. گفتند که پدرشان تیرخورده است. ظاهراً کارگرها در یک اعتصاب دستهجمعی از کارخانۀ جهانچیت کرج بهسمت تهران راهپیماییکرده بودند. نیروهای رژیم در مقابل گاراژ سنگی آنها را به گلوله بسته بودند و سه،چهار نفر هم شهیدشده بود. وقتی این جریان را شنیدم، حالم دگرگون شد. یکی،دو بیت شعر برای این واقعه سرودم:<br />
«مروت اِیله کیشی ظلم حدیدن داشدی / بو کس کی اولدوروسن میلتیله قارداشدی<br />
اینان اگر دولا غیظه او شیرزن مادر / ییخار بو ظلم اِوینی، چون وفالی یولداشدی<br />
گچین بو میلتینن عبرت آل او ظاهردن / الین قویوب دالینا گورمدون نجه قاشدی؟!»<br />
<br />
<br />
<br />
[[رده: شعر انقلاب]]<br />
[[رده: هنر انقلاب]]<br />
[[رده: عناصر]]<br />
[[رده: lvh;c]]<br />
[[رده: انقلاب اسلامی]]</div>ابوالفضل بکرای